***

اگر تعریف و توصیف ریمون آرون از کارل مارکس را بپذیریم که او نخستین جامعه شناس سرمایه داری بود، نمی توانیم از گستره علاقه هایی که ذیل توجه به مارکس می تواند در جهان سوم به وجود آید بگذریم. اگر چه پس از جنگ جهانی دوم، لنینیسم و استالینیسم به مثابه یک روح سرگردان، سرزمین های خاور دور و نزدیک را درمی نوردید، اما نمی توان کتمان کرد که کار مارکس به مثابه پیام آور بزرگ زوال سرمایه داری، در کانون هر بحث سیاسی و اقتصادی دهه های سرنوشت سازی از قرن بیستم قرار داشته است. در مورد ایران می توان از تاثیر فوق العاده مخرب مارکسیسم در گفتمان سازی تجدد ستیزانه برای متفکران قوم و روشنفکران شهر از ۱۳۲۰ تا ۱۳۶۰ سخن به میان آورد. اگر در چهاردهه پیش گفته توجه سیاسی به مارکسیسم تاریخی رواج یافته بود، در چهار دهه اخیر توجه معرفتی به مارکسیسم به مثابه یک علم رواج یافته و کتاب های مهم مارکس و همچنین رساله های زیادی درباره او به فارسی برگردانده شده است. در این نهضت ترجمه نقش افرادی مثل باقر پرهام، حسن مرتضوی و در وهله بعد کاظم فیروزمند و اکبر معصوم بیگی را باید مورد تاکید و تمجید قرار داد. در این یادداشت به بررسی آثاری از کارل مارکس می پردازیم که به فارسی ترجمه شده است. ناگفته پیدا است که مارکس بیش از چهل سال در کار خواندن و نوشتن بود و آثار زیادی از خود بر جای گذاشت. برخی از این آثار در زمان حیات و برخی دیگر سال ها پس از مرگ او منتشر شدند. شاید امروز قضاوت ریمون آرون را با خیالی آسوده‌تر می توانیم بپذیریم که فارغ از همه نقدهایی که به کارل مارکس داریم، تدقیق در امور معطوف به علم‌الاجتماع و تثبیت عینیت اجتماعی زیر سایه نوری امکان‌پذیر شد که آثار او فراهم آورد. هر چند پیش از مارکس، این الکسی دوتوکویل بود که با سفر به ایالات‌متحده و پژوهش در باب دموکراسی در آمریکا، توانست مسیر افتتاح شده توسط مونتسکیو را به نحوی بسط دهد که صد سال پس از مرگش، توسط آرون به عنوان موسس جامعه‌شناسی معرفی شود، اما امروزه به سبب انبوه نوشته‌های کارل مارکس است که جهان جدید می‌تواند با دیدگاهی انتقادی به روندهای مستقر در سرمایه‌محوری و رویکردهای فردیت‌محور بیندیشد. «کارل مارکس در مقام منتقد نظام اجتماعی مدرن، پاشنه آشیل اقتصاد سیاسی کلاسیک، یعنی نظریه ارزش کار را هدف قرار داد. مارکس با هوشیاری تمام دریافت که علم اقتصاد، علم جامعه بورژوایی، یعنی جامعه مبتنی بر ارزش‌های فردگرایانه است.» استعداد خیره‌کننده مارکس در توصیف و تبیین جامعه جدید باعث شد تا در قرن بیستم نام او بیش از نام هر نظریه‌پرداز دیگری بر سر زبان‌ها برود و نظریه اجتماعی و انتقادی او محل اساسی‌ترین بحث‌ها قرار گیرد. تحلیل او سرمایه‌داری و منطق تحول آن و همچنین شکافتن ماهرانه شکاف، تضاد و مبارزه طبقاتی از او چهره‌ای بی‌بدیل و بی‌نظیر در سده بیستم ساخت. چهره‌ای که سخنان تازه‌ای درباره اقتصاد و اجتماع به میان می‌آورد و سخن‌اش مورد شوق و اقبال افراد زیادی قرار می‌گرفت. اما این خیل مشتاق چند دهه پس از مرگ مارکس، هر یک به کیفیتی از او عبور کردند و جنبه‌های تاسیسی نظام فکری او در توجه نشان دادن به ساختار زندگی اجتماعی را وانهاده و به جنبه‌های معطوف به امکان ایجاد تاسیسات سیاسی از نظریه مارکس چشم دوخته و دخیل بستند. چه متفکرانی که تلاش کردند از مارکس، نظام تولید علم مارکسیستی مستخرج کنند و چه عمل‌گرایانی که کوشیدند از مارکس، ایدئولوژی مارکسیسم بیرون بیاورند، هر دو گرفتار فریبی بودند که یکی از نتایج آن، غفلت از آثار مارکس به عنوان نویسنده‌ای حرفه‌ای بود. اینچنین بود که مارکس روزنامه‌نگار، مارکس جامعه‌شناس و مارکسی که می‌نوشت تبدیل به مارکس خطابه‌گو، مارکس سیاست‌مدار و مارکسی که فرمان می‌داد شد. مارکسی که بود برای فهم سیر تحولات دنیای جدید مفید فایده بود و مارکسی که ساخته شد تنها برای مبارزه سیاسی کاربرد داشت.  متن کامل این مقاله را می‌توانید در شماره شانزدهم سیاست‌نامه مطالعه کنید.

216216"/>

مارکس ایرانی

چه متفکرانی که تلاش کردند از مارکس، نظام تولید علم مارکسیستی مستخرج کنند و چه عمل‌گرایانی که کوشیدند از مارکس، ایدئولوژی مارکسیسم بیرون بیاورند، هر دو گرفتار فریبی بودند که یکی از نتایج آن، غفلت از آثار مارکس به عنوان نویسنده‌ای حرفه‌ای بود. اینچنین بود که مارکس روزنامه‌نگار، مارکس جامعه‌شناس و مارکسی که می‌نوشت تبدیل به مارکس خطابه‌گو، مارکس سیاست‌مدار و مارکسی که فرمان می‌داد شد. مارکسی که بود برای فهم سیر تحولات دنیای جدید مفید فایده بود و مارکسی که ساخته شد تنها برای مبارزه سیاسی کاربرد داشت.

مارکس ایرانی

گروه اندیشه: مارکس در فرهنگ ایرانی جایگاه ویژه ای دارد. و البته نه فقط جامعه ایرانی بلکه جامعه جهانی. اما آثار او در ایران زمانی از جایگاهی ویژه برخوردار بوده است. تاریخ معاصر ایرانزمین بدون خوانشی درستی از مارکس، قادر است تحولاتش را توضیح بدهد. حامد زارع در یادداشتش در فصلنامه سیاست نامه شماره ۱۶، به معرفی مارکس در ایران و کوشش ایرانیان برای معرفی او می پردازد. این یادداشت در زیر از نظرتان می گذرد:

***

اگر تعریف و توصیف ریمون آرون از کارل مارکس را بپذیریم که او نخستین جامعه شناس سرمایه داری بود، نمی توانیم از گستره علاقه هایی که ذیل توجه به مارکس می تواند در جهان سوم به وجود آید بگذریم. اگر چه پس از جنگ جهانی دوم، لنینیسم و استالینیسم به مثابه یک روح سرگردان، سرزمین های خاور دور و نزدیک را درمی نوردید، اما نمی توان کتمان کرد که کار مارکس به مثابه پیام آور بزرگ زوال سرمایه داری، در کانون هر بحث سیاسی و اقتصادی دهه های سرنوشت سازی از قرن بیستم قرار داشته است. در مورد ایران می توان از تاثیر فوق العاده مخرب مارکسیسم در گفتمان سازی تجدد ستیزانه برای متفکران قوم و روشنفکران شهر از ۱۳۲۰ تا ۱۳۶۰ سخن به میان آورد. اگر در چهاردهه پیش گفته توجه سیاسی به مارکسیسم تاریخی رواج یافته بود، در چهار دهه اخیر توجه معرفتی به مارکسیسم به مثابه یک علم رواج یافته و کتاب های مهم مارکس و همچنین رساله های زیادی درباره او به فارسی برگردانده شده است. در این نهضت ترجمه نقش افرادی مثل باقر پرهام، حسن مرتضوی و در وهله بعد کاظم فیروزمند و اکبر معصوم بیگی را باید مورد تاکید و تمجید قرار داد. در این یادداشت به بررسی آثاری از کارل مارکس می پردازیم که به فارسی ترجمه شده است. ناگفته پیدا است که مارکس بیش از چهل سال در کار خواندن و نوشتن بود و آثار زیادی از خود بر جای گذاشت. برخی از این آثار در زمان حیات و برخی دیگر سال ها پس از مرگ او منتشر شدند. شاید امروز قضاوت ریمون آرون را با خیالی آسوده‌تر می توانیم بپذیریم که فارغ از همه نقدهایی که به کارل مارکس داریم، تدقیق در امور معطوف به علم‌الاجتماع و تثبیت عینیت اجتماعی زیر سایه نوری امکان‌پذیر شد که آثار او فراهم آورد. هر چند پیش از مارکس، این الکسی دوتوکویل بود که با سفر به ایالات‌متحده و پژوهش در باب دموکراسی در آمریکا، توانست مسیر افتتاح شده توسط مونتسکیو را به نحوی بسط دهد که صد سال پس از مرگش، توسط آرون به عنوان موسس جامعه‌شناسی معرفی شود، اما امروزه به سبب انبوه نوشته‌های کارل مارکس است که جهان جدید می‌تواند با دیدگاهی انتقادی به روندهای مستقر در سرمایه‌محوری و رویکردهای فردیت‌محور بیندیشد. «کارل مارکس در مقام منتقد نظام اجتماعی مدرن، پاشنه آشیل اقتصاد سیاسی کلاسیک، یعنی نظریه ارزش کار را هدف قرار داد. مارکس با هوشیاری تمام دریافت که علم اقتصاد، علم جامعه بورژوایی، یعنی جامعه مبتنی بر ارزش‌های فردگرایانه است.» استعداد خیره‌کننده مارکس در توصیف و تبیین جامعه جدید باعث شد تا در قرن بیستم نام او بیش از نام هر نظریه‌پرداز دیگری بر سر زبان‌ها برود و نظریه اجتماعی و انتقادی او محل اساسی‌ترین بحث‌ها قرار گیرد. تحلیل او سرمایه‌داری و منطق تحول آن و همچنین شکافتن ماهرانه شکاف، تضاد و مبارزه طبقاتی از او چهره‌ای بی‌بدیل و بی‌نظیر در سده بیستم ساخت. چهره‌ای که سخنان تازه‌ای درباره اقتصاد و اجتماع به میان می‌آورد و سخن‌اش مورد شوق و اقبال افراد زیادی قرار می‌گرفت. اما این خیل مشتاق چند دهه پس از مرگ مارکس، هر یک به کیفیتی از او عبور کردند و جنبه‌های تاسیسی نظام فکری او در توجه نشان دادن به ساختار زندگی اجتماعی را وانهاده و به جنبه‌های معطوف به امکان ایجاد تاسیسات سیاسی از نظریه مارکس چشم دوخته و دخیل بستند. چه متفکرانی که تلاش کردند از مارکس، نظام تولید علم مارکسیستی مستخرج کنند و چه عمل‌گرایانی که کوشیدند از مارکس، ایدئولوژی مارکسیسم بیرون بیاورند، هر دو گرفتار فریبی بودند که یکی از نتایج آن، غفلت از آثار مارکس به عنوان نویسنده‌ای حرفه‌ای بود. اینچنین بود که مارکس روزنامه‌نگار، مارکس جامعه‌شناس و مارکسی که می‌نوشت تبدیل به مارکس خطابه‌گو، مارکس سیاست‌مدار و مارکسی که فرمان می‌داد شد. مارکسی که بود برای فهم سیر تحولات دنیای جدید مفید فایده بود و مارکسی که ساخته شد تنها برای مبارزه سیاسی کاربرد داشت.  متن کامل این مقاله را می‌توانید در شماره شانزدهم سیاست‌نامه مطالعه کنید.

216216

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *