در صفحات مختلف اینستاگرام، وقتی پستی در خصوص مکان های مشخصی از شهرها منتشر می شود که به سال های دوردست؛ یعنی دهه شصت تعلق دارد، با انبوه نظرات افرادی مواجه می شویم که گاه با حسرت، گاه با اشتیاق، و گاه با اندوه تجربه خود از حضور در آن مکان ها را شرح می دهند.
وقتی به سن و سال نویسندگان نظرات دقت می کنیم درمی یابیم که اغلب آنان کم و بیش به نسل معینی تعلق دارند، و به طور مشخص در آن سال ها در حال سپری کردن عصر نوجوانی و یا جوانی خود بودند. برخی نیز کودکانی بودند که به واسطۀ والدین جوان خود فرصت حضور در این مکان ها را داشته اند. نگارش نظرات در زیر این چنین پست هایی، و استقبال از مکان های مملو از خاطرۀ گذشته، بیانگر آن است که گذشته؛ شکلی جسمانی نیز دارد و امری پاک شدنی و زدودنی نیست. گذشته در حافظه تکتک ما ماندگار است و فقط نیازمند بهانه ای است تا خودی نشان دهد و در مقابل چشمان ما ظاهر شود.
برای من که در شهر رشت بزرگ شده ام پیتزا گیلار، کافه قنادی نوشین، کافه قنادی نگین، کتابفروشی نصرت، کتابفروشی طاعتی، آبمیوه هزار و یک شب، آرایشگاه نظام، پاساژ پله برقی و پاساژ شیک از آن جمله اند. هر کدام از این مکان ها در دهه شصت بروبیای خاص خودشان را داشتند. هر کدام از آنها معبد و مقصد عده ای بودند و گمان جامعه شناختی من آن است که هر کدام از این مکان ها برای شناخت وضعیت اجتماعی آن زمان نقشی کلیدی دارند. هر چند هم اکنون، مکان های خاطره و مکان های حافظه جمعی اند و امری متعلق به گذشته محسوب می شوند ولی در شناخت اکنون ما نیز پرفایده اند.
کمی به فضای آن دوران برویم. انقلاب سال 57 پیروز شده بود. حاکمیت نوظهور نگاه مشخصی به غرب داشت و روشن است که میانه ای نداشت با هر آنچه تصور می کرد نسبتی با غرب دارد. جنگ نیز در جریان بود و شرایط جنگی، از نظر اجتماعی حال و هوای خاصی را بر جامعه حاکم کرده بود. در نتیجه، سیاست رسمی به شکلی سفتوسخت به دنبال وحدت بود و به گمانش؛ سیاست یکدستسازی عرصه زندگی روزمره، مسیر تحقق چنین وحدتی به شمار می رفت. در نتیجه، تنوعات فرهنگی زیستجهان ایرانی به سختی تحمل می شد. سیاست رسمی در همه عرصه های زندگی روزمره، از جشن عروسی گرفته تا شکل فراغت در جنگل، از «با چه کسی قدم زدن» در پیاده رو گرفته تا نوع موسیقی داخل ماشین سرک می کشید و به مجازات هر آنچه می پرداخت که تصور می کرد نسبتی با «فرهنگ ولنگار» غرب دارد یا می تواند به وحدت پیشگفته در سطرهای قبل خدشه ای وارد نماید. از نظر سیاست رسمی تفاوتی بین معین و گروه غربی «مدرن تاکینگ»، یا بین فیلم «خشم اژدها»ی بروسلی و فیلم «عایشۀ من» ابراهیم تاتلیس وجود نداشت. ارتباط با جهان محدود بود و در آن زمان، رادیو و ویدئو تنها رسانه هایی بودند که می شد تصویر یا تصوّری از جهان کسب کرد.
در آن شرایط، مصرف، کارکرد متفاوتی داشت. مصرف در واقع شکلی از تولید بود. یک کالا، با مصرف تمام نمی شد بلکه تازه آغاز می شد. افراد با مصرف یک کالا، معنایی تولید می کردند. روشن تر آنکه، پیتزاهای پیتزا گیلار، معجون های هزار و یک شب، و پیراشکی های کرمدار قنادی نوشین فقط چیزهایی خوشمزه نبودند. طبقه متوسط در آن زمان، به دنبال مکان ها و کالاهایی بود تا به واسطۀ آنها هویت خود را کشف و بازتولید نماید، تا از طریق سلایق مشترک، موجب گردهم آمدن و بازشناسی هویتی اش بشود. به یاد دارم در آن زمان بعضی ها در مقابل کتابفروشی نصرت، که محصولات فرهنگی جدی و روشنفکری عرضه می کرد، می ایستادند و به مشتری هایی نگاه می کردند که در حال خرید کتاب و یا نوار کاست بودند. تصورشان آن بود که «او هم مانند من است و ما سلیقه مشترک داریم». آن زمان جایی نبود تا افراد همقطاران خود را بیابند. بعضی ها؛ وقتی به پیتزا گیلار می رفتند با کنجکاوی به دیگران نگاه می کردند تا ببینند چه کسانی مانند آنها هستند. مکان های مصرفی، در حکم معابدی بودند که هواداران سلیقه ای مشخص را گرد هم جمع می کردند.
افراد در دهه شصت به میانجی مصرف، حرف های دیگری می زدند. داستان، فقط خوردن یک خوراکی لذت بخش نبود. آنان وقتی وارد پاساژ پله برقی (به عنوان مکانی مدرن در زمان خودش) یا پیتزا گیلار(رشت) می شدند برای دقایقی نظارت سیاست رسمی را به حالت تعلیق درمی آوردند. آنان با «اصل لذت» به مقابله با «اصل واقعیت» می پرداختند تا بگویند در اقیانوس یکدستسازی زندگی روزمره توسط سیاست رسمی، هنوز جزیره هایی متفاوتنشین حیات دارند.
طبقه متوسط شهری، همیشه و در هر دوره ای، روش ها و «مکان های لذت» خودش را می یابد تا نه لذت بلکه هویت متمایزش را نشان دهد و این امر درباره دهه شصت نیز صادق است. مکان های لذت، نظیر پیتزا گیلار یا قنادی نوشین و قنادی نگین در آن زمان، علاوه بر فروش خوراکی های خوشمزه، تجربه ای کمیاب را نیز می فروختند و آن تجربۀ بودن در کنار همقطاران و تجربه اتصال به جهان مدرن بود. پیراشکی کرم دار، یا پیتزا پپرونی کالایی برای رویاپردازی بود، مکان های مصرف این کالاها نیز در خدمت شکل گیری احساس اتصال به جهانی بود که سیاست رسمی ارتباط با آن را محدود کرده بود. در رفتارهای مصرفیِ این چنین، شکلی از اعتراض و مقاومت پنهان وجود داشت که از منظر جامعه شناختی شایسته توجه است.
* عضو گروه جامعهشناسی دانشگاه گیلان