سفر به سرزمین " ولستان"

مدتها بود می خواستم سری به ولستان بزنم ولی پاسپورت نداشتم. بالاخره وارد ولستان شدم و با مهر ورودی فهمیدم که یک ایرانی وارد ولستان پایتخت " ناکازستان" شده است.

سفر به سرزمین " ولستان"

به دنبال وسیله بودم تا خودم را به منزل میزبان برسانم اتومبیل های فرودگاه قیمتی سرسام آور داشتند با خود گفتم مگر شهردار وجود ندارد که قیمتها چنین است؟ تصمیم گرفتم با مترو بروم از سالن که خارج شدم دهها راننده من را تا ورودی مترو بدرقه کردند و هرکدام قیمتی را برای سوار کردن به خودرو های عهد بوق خود پیشنهاد می دادند. این که چقدر معطل شدم و کی رسیدم بماند. میزبان بعد از ناهار گفت بیا قدمی بزنیم.در یک لحظه فکر کردم من را در خط موتورسواران به صورت مخالف می برد. هرلحظه موتوری به ما نزدیک میشد و با افتادن در چاله های غیر هم سطح خطر تصادف وجود داشت . رفیقم گفت در ولستان لاینی برای موتور سواران وجود ندارد و آنها در پیاده رو راحت می روند و در سواره رو نیز لابلای خود رو ها خطر ایجاد می کنند.نگاهی به سواره رو انداختم موتور سیکلتهایی جعبه بر ترک بسته لابلای خودرو ها ویراژ می دادند و اگر راننده خودرویی به آنها راه نمی داد فحش می دادند گفتم بحث ترافیک و نظارت بر راهنمایی و رانندگی مگر به عهده شهرداری نیست ؟ مگر شهردار ندارید؟ گفت ای بابا!!!!! خواستیم به آن طرف خیابان برویم پل عابر پیاده پله برقی نداشت و پله های فلزی غیر استاندارد باعث دردکمر و زانو شد. گفتم شهردارتان خبر دارد وظیفه ای ندارد؟ گفت ای بابا!!! همین طور که در پیاده رو طرف دیگر خیابان قدم میزدیم و دستفروشان و موتورسواران راه باریکه ای را برای عابر پیاده جا گذاشته بودند دیدم خودرو ها در سواره رو دوبله و حتی سوبله ! ایستاده اند . گفتم رفیق چرا اینها این گونه ایستاده اند؟ گفت پارکینگ عمومی وجود ندارد و جاهایی هم که هست گران و ظرفیت تکمیل است . گفتم مگر شهرداری وظیفه ساخت پارکینگ ندارد؟ گفت ای بابا!!! پرسیدم حالا چرا اینقدر خودرو شخصی در خیابان است ؟ مگر شبکه حمل و نقل عمومی ندارید.؟ گفت داریم ولی مجهز نیست و خودرو و مترو متناسب با جمعیت نیست . گفتم مگر شهرتان شهردار ندارد ؟ گفت ای بابا!!! کم کم شب شده بود و برای شام پیشنهاد کرد به رستورانی برویم ولی برای پرهیز از ترافیک با مترو برویم. خواستیم وارد مترو شویم دیدیم از پله برقی خبری نیست. گفتم دوست عزیز پس معلولین و سالخوردگان چگونه خود را به مترو برسانند؟ پس شهردار شما چه می کند؟ گفت ای بابا!!! در سالن ایستگاه تعداد محدودی صندلی بود و افرادی با گونی و جعبه دستفروشی آنها را اشغال کرده بودند. جایی برای نشستن نبود مدتی معطل شدیم تا قطار اولی رسید که پر بود . صبر کردیم دومی آمد و جا نداشت و سومی را به سختی تصرف کردیم! جای نشستن نبود و صدای نفس هر مسافری در گوش مسافر دیگر آهنگ لالایی بود . ناگهان تنه محکمی به من خورد و یکی به زور راه برای عبور خودش باز کرد. دیدم مردی از آن دستفروشان است. سخنرانی غرایی کرد که بهتر از خطبای دوران بود و کالایش را عرضه کرد و رفت تا واگن بعدی را ارشاد کند . بالاخره به هر بدبختی بود به ایستگاه مورد نظر رسیدیم و پله های ایستگاه را بالا آمدیم و از پله های پل عابر پیاده هم گذشتیم گفتم دوست عزیز کم بود رام قطار و مزاحمت  پله ها و بی در و پیکری عملکرد دستفروشان و ….خیلی واضح است . مگر شهر دار ندارید؟ گفت ای بابا!!! نفسم بند آمده بود هوا وارونه شده بود بوی گاز و آلودگی هوا بیداد می کرد. گفتم دوست عزیز مگر شهردارتان فکری به حال آلودگی هوا نکرده ؟ البته جوابش مشخص بود.ای بابا!!! نیاز شدیدی به دستشویی پیدا کرده بودم و هرچه گشتیم توالت عمومی پیدا نکردیم. گفتم رفیق این از وظایف کیست؟ خودم گفتم ای بابا! با توجه به بحرانی شدن وضع من قرار شد بقیه راه را که مسیر مستقیم و نسبتا کوتاهی بود با خودرو برویم. جلوی هر تاکسی را گرفتیم دیدیم فقط دربست می رود تا این که یک پراید سال ۲۰۰۴ به رانندگی یک افغانی ما را سوار کرد.سر چهارراه در ترافیک یک نوجوانی پرید تا شیشه را تمیز کند ، دیگری گل می فروخت و سومی اسباب بازی و کودکی آدامس…. ناگهان خودرو درچاله های زمینی به هوا پرید. چند متر آن طرف تر روی زمین سرعت گیری دوباره ما را به فضا فرستاد . آسفالت پر چاله چوله و ناصاف و مواج! گفتم رفیق این چه شهر ول و بی در و پیکری است ؟ گفت شهردار ما میگوید این شهر ول نیست بلکه Well است و می خواست رئیس جمهور هم بشود. گفتم ای بابا!! جوانکی گونی کثیفی بر دوش داشت در محفظه زباله دنبال چیزی می گشت  گفتم این دیگر چیست؟ گفت بگذریم زباله گردی خودش شغل است و مافیایی دارد. دیگر اسمی از شهردار نیاوردم و گفتم ای بابا!!! سوال کردم چه طور است شهردارتان پارک و بوستان زیادی ایجاد نمی کند و برای پاکی هوا نهضتی برای درخت کاری ایجاد نمی کند؟ گفت ای بابا ایشان در قطع درخت نکوشد بقیه اش پیشکش . گفتم ای بابا!!! از خودرو پیاده شدیم باز هم خودرو ها دنبال جای پارک بودند و کسبه سواره رو را با صندلی و سطل و…..و طناب محدود کرده بودند که کسی خودرو خودش را پارک نکند. این دفعه در دلم گفتم ای بابا!! به رستوران رسیدیم و انواع متکدیان اطراف چهارراه ها و درب رستوران را زیارت کردیم و خود بخود گفتیم ای بابا!!! شب در منزل گفتم دوست عزیز پس این شهردارتان چه می کند؟ گفت هر کاری به جز وظایف خودش! ظاهر سازی و بنر زدن به بهانه های مختلف و کارهایی شبیه کار فرهنگی‌ و….و…..گفتم مگر بر کار شهردارتان نظارتی نیست ؟ گفت بابا رئیس شورای شهر پیرمردی است که از قبل برادرش این سمت را پذیرفته و هنوز نتوانسته جلوی استخدام های بی رویه و قراردادهای مشکوک خرید از چین را بگیرد و شاید با خود می گوید آهسته برو آهسته بیا که گربه شاخت نزند. گفتم جوانانتان حق دارند که مهاجرت کنند. یک روز سفر را کوتاه کردم تا از این شهر ول و بی در و پیکر آلوده مملو از سگ و گربه و متکدی و …… فرارکنم در راه باز گشت در هواپیما مرتب با خود می گفتم ای بابا!!!

ق

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *