به گزارش کاویان گلد، در نیمه‌ی دوم دی‌ماه ۱۳۳۷ ژاله علو و ایرن هنرپیشگان معروف تئاتر و سینما تصمیم‌ می‌گیرند که با چادر و پیچه روانه‌ی محلات جنوبی تهران شوند و حال و هوای مردم محلات پایین را از نزدیک تماشا کنند. در این سفر شهری خبرنگار و عکاس مجله‌ی «اطلاعات هفتگی» نیز با آن‌ها روانه می‌شوند. در ادامه بخشی از گزارش آنان را از این گشت و گذار چندساعته که به تاریخ ۱۹ دی ۱۳۳۷ در مجله‌ی یادشده منتشر شد، می‌خوانید:

در میدان چالمیدان

... به قول نویسنده‌ی کتاب مستطاب امیرارسلان نامدار قافله ما پس از طی مراحل و قطع منازل سرانجام به حوالی شیشه‌گرخانه و چالمیدان رسید. آن‌جا برخلاف معمول زیاد شلوغ نبود و ایرن خانم و ژاله خانم با چادر و پیچه گشتی زدند [...]

همراه ایرن و ژاله به چند مغازه سر زدیم. من با خود می‌گفتم که خوب شد کسی آن‌ها را با چادر مشکی نمی‌شناسد و الا جنجالی برپا می‌شد. اما وقتی از یک مغازه بیرون آمدیم یکی از کلاه‌مخملی‌ها لحظاتی چند به آن دو زل زد و بعد دفعتا با صدای دورگه گفت:

- دِهِه این که ژاله است، آن هم ایرن است! این‌ها چرا خودشان را این‌ریختی ساخته‌اند؟! چرا توی محله‌ی ما آمدند؟!"/>

روایت گشت‌وگذار ژاله علو و ایرن در محلات جنوبی تهران

همراه ایرن و ژاله به چند مغازه سر زدیم. من با خود می‌گفتم که خوب شد کسی آن‌ها را با چادر مشکی نمی‌شناسد و الا جنجالی برپا می‌شد. اما وقتی از یک مغازه بیرون آمدیم یکی از کلاه‌مخملی‌ها لحظاتی چند به آن دو زل زد و بعد دفعتا با صدای دورگه گفت: دِهِه این که ژاله است!

روایت گشت‌وگذار ژاله علو و ایرن در محلات جنوبی تهران

به گزارش کاویان گلد، در نیمه‌ی دوم دی‌ماه ۱۳۳۷ ژاله علو و ایرن هنرپیشگان معروف تئاتر و سینما تصمیم‌ می‌گیرند که با چادر و پیچه روانه‌ی محلات جنوبی تهران شوند و حال و هوای مردم محلات پایین را از نزدیک تماشا کنند. در این سفر شهری خبرنگار و عکاس مجله‌ی «اطلاعات هفتگی» نیز با آن‌ها روانه می‌شوند. در ادامه بخشی از گزارش آنان را از این گشت و گذار چندساعته که به تاریخ ۱۹ دی ۱۳۳۷ در مجله‌ی یادشده منتشر شد، می‌خوانید:

در میدان چالمیدان

… به قول نویسنده‌ی کتاب مستطاب امیرارسلان نامدار قافله ما پس از طی مراحل و قطع منازل سرانجام به حوالی شیشه‌گرخانه و چالمیدان رسید. آن‌جا برخلاف معمول زیاد شلوغ نبود و ایرن خانم و ژاله خانم با چادر و پیچه گشتی زدند […]

همراه ایرن و ژاله به چند مغازه سر زدیم. من با خود می‌گفتم که خوب شد کسی آن‌ها را با چادر مشکی نمی‌شناسد و الا جنجالی برپا می‌شد. اما وقتی از یک مغازه بیرون آمدیم یکی از کلاه‌مخملی‌ها لحظاتی چند به آن دو زل زد و بعد دفعتا با صدای دورگه گفت:

– دِهِه این که ژاله است، آن هم ایرن است! این‌ها چرا خودشان را این‌ریختی ساخته‌اند؟! چرا توی محله‌ی ما آمدند؟!

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *