بگذارید در گام اول، اندکی از یک رویای شخصی سخن بگویم: یک آدم ۴۷ ساله هستم که هیچگاه با جناب نیوتن در هیچ جایی دمخور نشده‌ام. ولی از راه عقل و مشاهده، واقعیتی به نام نیروی جاذبه را درک کرده و در برابر آن تسلیم شده‌ام. در عین حال، این را نیز قبول کرده‌ام که پرنده نیستم و نمی‌توانم پرواز کنم. ولی خجالت نمی‌کشم که بگویم؛ هنوز هم آرزوی بال درآوردن و پرواز، جایی از ذهن و خیال مرا قلقلک می‌دهد. در چند داستان کوتاه هم به این موضوع پرداخته‌ام و در داستان کوتاه «باغ یشمی» در کتاب «آبیِ کم جان»، شخصیت داستان واقعا پرواز می‌کند! بگذارید اینجوری بگویم: حس می‌کنم پرواز آدم‌ها، اگر رنگ واقعیت هم نگیرد، در هر حال رویای زیبایی است و شایان تمسخر نیست. من داستانم را چاپ کرده‌ام و خیالم را با خوانندگانم در میان نهاده‌ام. ولی رویای پرواز را نفروخته‌ام و بر مبنای آن، طرح توجیهی شرکت دانش بنیان هم نریخته‌ام! البته روزانه به طور مکرر، با رویافروش‌هایی مواجه می‌شوم که واقعا بازار کسب و کارشان داغ است.

معرفی چند مغازه‌ی دونبش در راسته‌ی رویافروشان

تنها چند ماه از حماسه‌ی ملی همستر سپری شده است. همان همستر خوشگلی که میلیون‌ها نفر از شهروندان ما شب و روز روی تن مخملی دیجیتالی‌اش انگشت می‌زدند تا سکه جمع کنند. آن بساط به ظاهر جمع شده ولی صد ورژن دیگر داریم که کمابیش مشابهش هستند و همان نقش را ایفا می‌کنند.

همین دیروز بود که آگهی تبلیغ «پودر افزایش قد» را دیدم! سازنده مدعی شده که اگر این پودر جادویی به مدت سه ماه به شکل مرتب مصرف شود، افزایش قد چشمگیری روی می‌دهد و مصرف‌کننده حتما باید لباس‌های بلندتری ابتیاع کند!

فضای مجازی و به ویژه اینستاگرام و تلگرام، پر است از قهرمانانی که از شما می‌پرسند: «دوست داری درآمد دلاری داشته باشی؟» حالا هزاران نفر در این کشور، در تلاشند تا با فراگیری اصول و فنون بازار مالی، پول دربیاورند.

چندی پیش دوست شاعری با شور و هیجان تعریف می‌کرد: «دارم یک دوره‌ی آموزشی می‌گذرانم. تنها با یک میلیون تومن هزینه و همین گوشی معمولی، قراره یه پول خوب و بدون دردسر دربیارم».

یکی از اعضای فامیل هم که در شرایط عادی و طبیعی هم از درد گردن و کمر می‌نالد، بیش از یک ماه است که روزانه چهار پنج ساعت توی گوشی‌اش است و دارد همان دوره را سپری می‌کند. خودش می‌گوید: «من آدم حریصی نیستم. حتی روزی یه میلیون تومن هم دربیاریم کافیه برام».

در چندین کانال تلگرامی هم، جوانان برومندی دیده‌ام که غالبا کمتر از سی سال سن دارند و بیش از ده هزار پروانه دور شمع وجودشان گرد هم آمده‌اند و به آنها، هوش تجاری و مالی یاد می‌دهند تا سریع پولدار شوند. در یکی از آن کانال‌ها گشتی زدم ببینم قضیه از چه قرار است. ظاهرا آن آقای خوشفکر دانشمند، یک سری کالای ارزان و فاقد کیفیت به دست شاگردانش می‌رساند تا آنها هم کالا را در جمع فامیل و خانواده بفروشند و سودی به جیب بزنند. از این گذشته، فوت و فن تامین کالا و بازی با زنجیره‌ی تامین در شهرستان‌های کوچک را آموزش می‌دهد و به آدم‌ها یاد می‌دهد که چگونه می‌توانند با هوش اقتصادی، فرصت‌های تجاری را شکار کنند. جالب اینجاست که برای توصیف شاگردانش از عبارت «دانش دیدگان» استفاده می‌کند و از آنها می‌خواهد سود روزانه‌ی خود را در کانال بنویسند. یعنی آدم‌ها برای این که مانند فروشنده‌ی دوره گرد، دلال و ویزیتور عمل کنند، پولی پرداخت می‌کنند و فوت و فن آن را یاد می‌گیرند. اما خب... نام شیک و برازنده‌ی «یادگیری اصول تجاری» و «شناخت فرصت‌های ثروت سازی» انتخاب شده است. در چندین و چند بازار دیگر هم، کانال‌ها و گروه‌هایی داریم که به آدم‌ها طلای دیجیتالی می‌فروشند و می‌توانی حتی با خرید نیم گرم طلا، سرمایه‌ات را بیشتر کنی!

شکل دیگری از رویافروشی داریم که همانا ترغیب به مهاجرت است: «می خواهی شهروند اتحادیه‌ی اروپا شوی و فرصت‌های تحصیلی و آینده‌ی فرزندانت را تضمین کنی؟ بیا در قبرس برایت آپارتمان بخرم». رویافروش البته این مساله را لو نمی‌دهد که منظور او، نه قبرس عضو اتحادیه‌ی اروپا، بلکه بخش ترک نشین و شمالی جزیره‌ی قبرس است که غیر از ترکیه توسط هیچ کشوری به رسمیت شناخته نشده و از هیچ نوع تصمین و مشروعیت حقوقی و جهانی برخوردار نیست! البته در بازار مهاجرت رویافروش‌های زبل‌تری هم داریم و ادعا می‌کنند، می‌توانند حتی بدون مدرک زبان و مهارت فنی، شما را به راحتی به اروپا و آمریکا ببرند!

چه خبر است؟

تمام این تلاش و بدو بدو به خاطر چیست؟ سوال من، سویه‌ی فلسفی و «چرا آدمدم، آمدم بهر چه بود»، ندارد! فقط می‌خواهم به آسیب شناسی این مساله اشاره کنم که چه شده که در این جامعه، بخش گسترده‌ای از جمعیت، در تکاپو هستند تا «بیشتر» دربیاورند؟ آیا درصد بالایی از مردم «فقیر» هستند و دخل و خرجشان با هم نمی‌خواند؟ نمی‌توانیم به این سوال، به شکل قاطعانه پاسخ مثبت بدهیم. خیر. بخش گسترده‌ای از مردم فقیر نیستند و تکاپوی آنها در راسته‌ی رویافروشان بازار، فقط برای گریز از فقر نیست. آنها از «واقعیت عینی کسب و کار» دلزده و نومید شده‌اند و چیزی که آنها را جذب می‌کند، تصور «دسترسی بیشتر» است. رویافروش، آنها را اقناع می‌کند که در دنیای عینی و واقعی، صف «فرصت‌ها و منابع»، بسیار طولانی است و تضمینی برای حفظ نوبت و اولویت نیست و ایستادن در صف، چیزی جز اتلاف وقت و انرژی نیست. پس ما در کلیت این موضوع، با چند مفهوم مهم روبرو هستیم: «واقعیتِ غیرقابل دسترس»، «وعده»، «امید»، «فرصت»، «ریسک پذیری» و «رویای قابل دسترسی». در این معادله، جای عنصر «آگاهی» کجاست؟ آیا تمام افرادی که قدم در این راسته می‌گذارند، صاف و ساده و فاقد آگاهی هستند؟ خیر. چنین نیست. خیلی از آنها دارای آگاهی هم هستند اما باز هم ریسک می‌کنند و در واقع دست به انتخاب و کنشی می‌زنند که از بسیاری جهات شبیه «لاتاری» است. مساله اینجاست که دنیای «واقعیت عینی»، آن قدر سخت و تلخ است و فرصت‌ها برای رسیدن به رشد و ثروت و رفاه، چنان «غیرقایل دسترسی» به نظر می‌رسد و در تقسیم فرصت‌ها و منابع، چنان نابرابری و تبعیض شگرفی وجود دارد که «وعده»، حتی اگر از قدرت اقناع برخوردار نباشد، باز هم می‌تواند در حد یک دلخوشکنک کوچک، آدم‌ها را سرگرم کند.

رعیت پنداری شهروندان در دنیای دستمزدها

میزان حقوق و دستمزد پرداختی برای کارمندان و کارگران در ایران، حتی در مقایسه با کشور بحران زده‌ای همچون ترکیه و بسیاری از کشورهای فقیر، در حد بسیار پایینی است. حتی فارغ از بحث تورم، حقوقی که به معلمین، کارمندان، پرستاران، کارگران و دیگر اقشار جامعه پرداخت می‌شود، کفاف حداقل‌های زندگی را نمی‌دهد. ایران ما، تبدیل شده به کشوری که بخش گسترده‌ای از شهروندانش، خودروهای داغان مدل پایین سوارند، توان ترمیم دندان‌ها پوسیده‌ی خود را ندارند، امکان سفر و تفریح ندارند، ناچارند برای خرید مواد غذایی عنصر کیفیت و تنوع را کنار نهند و لباس استوک و و کفش دست دوم، مشتریان فراوان دارد. میلیون‌ها شهروند ایرانی، در کنار شغل اصلی، مسافرکشی هم می‌کنند و شخصا بارها سوار خودروهایی شده‌ام که رانندگانشان سرهنگ، سرگرد یا دبیر بازنشسته و مهندس و معلم و پرستار شاغل بوده‌اند.

باور من درباره‌ی وضعیت پرداخت دستمزد در ایران، این است که علم اقتصاد نمی‌تواند به تنهایی چنین گره‌ی کوری را بگشاید و حتما یقینا باید از مطالعات بینارشته‌ای و به ویژه جامعه شناسی تاریخی و نظریات حکمرانی هم کمک گرفته شود. ظاهرا تصوری که از دوران قاجاریه از حقوق و مواجب وجود داشته، حتی در دوران پهلوی اول و دوم و در دوران کنونی هم تغییر چندانی نکرده و در تعیین میزان حقوق و دستمزد، اصل بر «حفظ بقا» است و نه «تامین رفاه». یعنی ذهن حکمران، هنوز هم نتوانسته مرز بین مفاهیمی همچون رعیت و کارمند را ادراک کند. پس این یک موضوع هستی شناختی است و اصلاح آن، فقط با پول و اعتبارات میسر نیست. به تغییر دید و تغییر «معرفت شناسی» حکمرانی هم نیاز دارد. مگر می توان قدرت اول منطقه شد ولی کارمند و کارگرت در ته لیست میزان حقوق و درآمد منطقه باشد؟ ممکن نیست.

وقتی که حکمران، رویافروش می‌شود

متاسفانه بازی با واقعیت و رویا، فقط کار کسبه‌ی راسته‌ی رویافروش‌ها نیست. خیلی وقت‌ها حکمرانی هم از طریق رسانه، کارگزار و نهاد، به رویافروشی دامن می‌زند. مثال می‌خواهید؟ از اکنون شروع می‌کنم و بعد، به مثال‌هایی از گذشته باز می‌گردم. آیا در شرایط فعلی، تاکید مداوم پزشکیان بر موضوع «وفاق»، چیزی فراتر از رویافروشی است؟ وقتی که منظور دقیق پزشکیان از وفاق، صرفا جمله‌ی کوتاه «دعوا نکنیم» و سازش بین اجزای قدرت باشد و حتی موضوع پیش پاافتاده‌ای همچون رفع فیلتر، صدمرحله‌ای شود، چه تغییر محسوسی در زندگی مردم روی می‌دهد؟ وقتی سایت و کانال تلگرامی معلمی همچون محسن رنانی را می‌بندند و رئیس دانشگاه شهید بهشتی، به راحتی کمپین جمع آوری امضا برای عزل خودش را متوقف می‌کند و وزیر علوم هم حریف او نمی‌شود، وفاق دقیقا کجای ماجراست؟ حالا چند مثال قدیمی از رویافروشی نظام حکمرانی بیاورم: هدفمند کردن درآمدهای ملی با پرداخت یارانه‌های نقدی، تولید مسکن ارزان برای همه‌ی ایرانیان، بازی با ثروت و سرمایه‌ی چند هزار میلیاد تومانی مردم در بازار بورس، حل مشکلات اقتصادی کشور با وجود تحریم از طریق ارتباط با همسایگان و چین و روسیه. حتما شما هم حافظه‌ی خوبی دارید و می‌دانید که در این ماجرا، اصلاح طلب و اصولگرا، با اندکی فراز و فرود، کارنامه‌های مشابهی دارند و اساسا مساله فقط آبشخور دولتی ندارد و مبتنی بر رویکرد حکمرانی است. از این نمونه‌ها که بگذریم، یکی از بدترین گونه‌های رویافروشی نظام حکمرانی، همان روند پرمخاطره و دهشتناکی است که در نظام آموزش عالی کشور وجود دارد. این کشور، بیش از سه میلیون نفر دانشجو دارد و هر ساله، صدها هزار دانشجو در مقاطع مختلف در رشته‌های حسابداری، ادبیات، علوم سیاسی، حقوق، مهندسی، پرستاری، پزشکی و غیره و ذالک از تحصیل فارغ می‌شوند و هنوز هم کسی نمی‌داند در شرایطی بازار کار در هر دو بخش دولتی و خصوصی مدت‌هاست اشباع شده و کار وجود ندارد، چرا باید جوانان این کشور هر سال در ماراتن بی‌معنای کنکور بدوند؟ ایا این نیز شکل تاثرباری از رویافروشی نیست؟ وقتی که در و تخته با هم جور شوند، هم رویافروشان بازار و هم نظام حکمرانی، با مخرج مشترک «همکار» پشت یک میز خواهند نشست.

۳۱۱۳۱۱"/>

حکمرانی در راسته‌ی رویافروش‌ها

رکود تورمی بر ایران سایه افکنده و بازار، شولای زمستانی بر شانه انداخته است. ولی در راسته‌ی رویافروش‌ها غلغله است و هزاران مشتری گرد بساطشان جمع شده‌اند.

حکمرانی در راسته‌ی رویافروش‌ها

بگذارید در گام اول، اندکی از یک رویای شخصی سخن بگویم: یک آدم ۴۷ ساله هستم که هیچگاه با جناب نیوتن در هیچ جایی دمخور نشده‌ام. ولی از راه عقل و مشاهده، واقعیتی به نام نیروی جاذبه را درک کرده و در برابر آن تسلیم شده‌ام. در عین حال، این را نیز قبول کرده‌ام که پرنده نیستم و نمی‌توانم پرواز کنم. ولی خجالت نمی‌کشم که بگویم؛ هنوز هم آرزوی بال درآوردن و پرواز، جایی از ذهن و خیال مرا قلقلک می‌دهد. در چند داستان کوتاه هم به این موضوع پرداخته‌ام و در داستان کوتاه «باغ یشمی» در کتاب «آبیِ کم جان»، شخصیت داستان واقعا پرواز می‌کند! بگذارید اینجوری بگویم: حس می‌کنم پرواز آدم‌ها، اگر رنگ واقعیت هم نگیرد، در هر حال رویای زیبایی است و شایان تمسخر نیست. من داستانم را چاپ کرده‌ام و خیالم را با خوانندگانم در میان نهاده‌ام. ولی رویای پرواز را نفروخته‌ام و بر مبنای آن، طرح توجیهی شرکت دانش بنیان هم نریخته‌ام! البته روزانه به طور مکرر، با رویافروش‌هایی مواجه می‌شوم که واقعا بازار کسب و کارشان داغ است.

معرفی چند مغازه‌ی دونبش در راسته‌ی رویافروشان

تنها چند ماه از حماسه‌ی ملی همستر سپری شده است. همان همستر خوشگلی که میلیون‌ها نفر از شهروندان ما شب و روز روی تن مخملی دیجیتالی‌اش انگشت می‌زدند تا سکه جمع کنند. آن بساط به ظاهر جمع شده ولی صد ورژن دیگر داریم که کمابیش مشابهش هستند و همان نقش را ایفا می‌کنند.

همین دیروز بود که آگهی تبلیغ «پودر افزایش قد» را دیدم! سازنده مدعی شده که اگر این پودر جادویی به مدت سه ماه به شکل مرتب مصرف شود، افزایش قد چشمگیری روی می‌دهد و مصرف‌کننده حتما باید لباس‌های بلندتری ابتیاع کند!

فضای مجازی و به ویژه اینستاگرام و تلگرام، پر است از قهرمانانی که از شما می‌پرسند: «دوست داری درآمد دلاری داشته باشی؟» حالا هزاران نفر در این کشور، در تلاشند تا با فراگیری اصول و فنون بازار مالی، پول دربیاورند.

چندی پیش دوست شاعری با شور و هیجان تعریف می‌کرد: «دارم یک دوره‌ی آموزشی می‌گذرانم. تنها با یک میلیون تومن هزینه و همین گوشی معمولی، قراره یه پول خوب و بدون دردسر دربیارم».

یکی از اعضای فامیل هم که در شرایط عادی و طبیعی هم از درد گردن و کمر می‌نالد، بیش از یک ماه است که روزانه چهار پنج ساعت توی گوشی‌اش است و دارد همان دوره را سپری می‌کند. خودش می‌گوید: «من آدم حریصی نیستم. حتی روزی یه میلیون تومن هم دربیاریم کافیه برام».

در چندین کانال تلگرامی هم، جوانان برومندی دیده‌ام که غالبا کمتر از سی سال سن دارند و بیش از ده هزار پروانه دور شمع وجودشان گرد هم آمده‌اند و به آنها، هوش تجاری و مالی یاد می‌دهند تا سریع پولدار شوند. در یکی از آن کانال‌ها گشتی زدم ببینم قضیه از چه قرار است. ظاهرا آن آقای خوشفکر دانشمند، یک سری کالای ارزان و فاقد کیفیت به دست شاگردانش می‌رساند تا آنها هم کالا را در جمع فامیل و خانواده بفروشند و سودی به جیب بزنند. از این گذشته، فوت و فن تامین کالا و بازی با زنجیره‌ی تامین در شهرستان‌های کوچک را آموزش می‌دهد و به آدم‌ها یاد می‌دهد که چگونه می‌توانند با هوش اقتصادی، فرصت‌های تجاری را شکار کنند. جالب اینجاست که برای توصیف شاگردانش از عبارت «دانش دیدگان» استفاده می‌کند و از آنها می‌خواهد سود روزانه‌ی خود را در کانال بنویسند. یعنی آدم‌ها برای این که مانند فروشنده‌ی دوره گرد، دلال و ویزیتور عمل کنند، پولی پرداخت می‌کنند و فوت و فن آن را یاد می‌گیرند. اما خب… نام شیک و برازنده‌ی «یادگیری اصول تجاری» و «شناخت فرصت‌های ثروت سازی» انتخاب شده است. در چندین و چند بازار دیگر هم، کانال‌ها و گروه‌هایی داریم که به آدم‌ها طلای دیجیتالی می‌فروشند و می‌توانی حتی با خرید نیم گرم طلا، سرمایه‌ات را بیشتر کنی!

شکل دیگری از رویافروشی داریم که همانا ترغیب به مهاجرت است: «می خواهی شهروند اتحادیه‌ی اروپا شوی و فرصت‌های تحصیلی و آینده‌ی فرزندانت را تضمین کنی؟ بیا در قبرس برایت آپارتمان بخرم». رویافروش البته این مساله را لو نمی‌دهد که منظور او، نه قبرس عضو اتحادیه‌ی اروپا، بلکه بخش ترک نشین و شمالی جزیره‌ی قبرس است که غیر از ترکیه توسط هیچ کشوری به رسمیت شناخته نشده و از هیچ نوع تصمین و مشروعیت حقوقی و جهانی برخوردار نیست! البته در بازار مهاجرت رویافروش‌های زبل‌تری هم داریم و ادعا می‌کنند، می‌توانند حتی بدون مدرک زبان و مهارت فنی، شما را به راحتی به اروپا و آمریکا ببرند!

چه خبر است؟

تمام این تلاش و بدو بدو به خاطر چیست؟ سوال من، سویه‌ی فلسفی و «چرا آدمدم، آمدم بهر چه بود»، ندارد! فقط می‌خواهم به آسیب شناسی این مساله اشاره کنم که چه شده که در این جامعه، بخش گسترده‌ای از جمعیت، در تکاپو هستند تا «بیشتر» دربیاورند؟ آیا درصد بالایی از مردم «فقیر» هستند و دخل و خرجشان با هم نمی‌خواند؟ نمی‌توانیم به این سوال، به شکل قاطعانه پاسخ مثبت بدهیم. خیر. بخش گسترده‌ای از مردم فقیر نیستند و تکاپوی آنها در راسته‌ی رویافروشان بازار، فقط برای گریز از فقر نیست. آنها از «واقعیت عینی کسب و کار» دلزده و نومید شده‌اند و چیزی که آنها را جذب می‌کند، تصور «دسترسی بیشتر» است. رویافروش، آنها را اقناع می‌کند که در دنیای عینی و واقعی، صف «فرصت‌ها و منابع»، بسیار طولانی است و تضمینی برای حفظ نوبت و اولویت نیست و ایستادن در صف، چیزی جز اتلاف وقت و انرژی نیست. پس ما در کلیت این موضوع، با چند مفهوم مهم روبرو هستیم: «واقعیتِ غیرقابل دسترس»، «وعده»، «امید»، «فرصت»، «ریسک پذیری» و «رویای قابل دسترسی». در این معادله، جای عنصر «آگاهی» کجاست؟ آیا تمام افرادی که قدم در این راسته می‌گذارند، صاف و ساده و فاقد آگاهی هستند؟ خیر. چنین نیست. خیلی از آنها دارای آگاهی هم هستند اما باز هم ریسک می‌کنند و در واقع دست به انتخاب و کنشی می‌زنند که از بسیاری جهات شبیه «لاتاری» است. مساله اینجاست که دنیای «واقعیت عینی»، آن قدر سخت و تلخ است و فرصت‌ها برای رسیدن به رشد و ثروت و رفاه، چنان «غیرقایل دسترسی» به نظر می‌رسد و در تقسیم فرصت‌ها و منابع، چنان نابرابری و تبعیض شگرفی وجود دارد که «وعده»، حتی اگر از قدرت اقناع برخوردار نباشد، باز هم می‌تواند در حد یک دلخوشکنک کوچک، آدم‌ها را سرگرم کند.

رعیت پنداری شهروندان در دنیای دستمزدها

میزان حقوق و دستمزد پرداختی برای کارمندان و کارگران در ایران، حتی در مقایسه با کشور بحران زده‌ای همچون ترکیه و بسیاری از کشورهای فقیر، در حد بسیار پایینی است. حتی فارغ از بحث تورم، حقوقی که به معلمین، کارمندان، پرستاران، کارگران و دیگر اقشار جامعه پرداخت می‌شود، کفاف حداقل‌های زندگی را نمی‌دهد. ایران ما، تبدیل شده به کشوری که بخش گسترده‌ای از شهروندانش، خودروهای داغان مدل پایین سوارند، توان ترمیم دندان‌ها پوسیده‌ی خود را ندارند، امکان سفر و تفریح ندارند، ناچارند برای خرید مواد غذایی عنصر کیفیت و تنوع را کنار نهند و لباس استوک و و کفش دست دوم، مشتریان فراوان دارد. میلیون‌ها شهروند ایرانی، در کنار شغل اصلی، مسافرکشی هم می‌کنند و شخصا بارها سوار خودروهایی شده‌ام که رانندگانشان سرهنگ، سرگرد یا دبیر بازنشسته و مهندس و معلم و پرستار شاغل بوده‌اند.

باور من درباره‌ی وضعیت پرداخت دستمزد در ایران، این است که علم اقتصاد نمی‌تواند به تنهایی چنین گره‌ی کوری را بگشاید و حتما یقینا باید از مطالعات بینارشته‌ای و به ویژه جامعه شناسی تاریخی و نظریات حکمرانی هم کمک گرفته شود. ظاهرا تصوری که از دوران قاجاریه از حقوق و مواجب وجود داشته، حتی در دوران پهلوی اول و دوم و در دوران کنونی هم تغییر چندانی نکرده و در تعیین میزان حقوق و دستمزد، اصل بر «حفظ بقا» است و نه «تامین رفاه». یعنی ذهن حکمران، هنوز هم نتوانسته مرز بین مفاهیمی همچون رعیت و کارمند را ادراک کند. پس این یک موضوع هستی شناختی است و اصلاح آن، فقط با پول و اعتبارات میسر نیست. به تغییر دید و تغییر «معرفت شناسی» حکمرانی هم نیاز دارد. مگر می توان قدرت اول منطقه شد ولی کارمند و کارگرت در ته لیست میزان حقوق و درآمد منطقه باشد؟ ممکن نیست.

وقتی که حکمران، رویافروش می‌شود

متاسفانه بازی با واقعیت و رویا، فقط کار کسبه‌ی راسته‌ی رویافروش‌ها نیست. خیلی وقت‌ها حکمرانی هم از طریق رسانه، کارگزار و نهاد، به رویافروشی دامن می‌زند. مثال می‌خواهید؟ از اکنون شروع می‌کنم و بعد، به مثال‌هایی از گذشته باز می‌گردم. آیا در شرایط فعلی، تاکید مداوم پزشکیان بر موضوع «وفاق»، چیزی فراتر از رویافروشی است؟ وقتی که منظور دقیق پزشکیان از وفاق، صرفا جمله‌ی کوتاه «دعوا نکنیم» و سازش بین اجزای قدرت باشد و حتی موضوع پیش پاافتاده‌ای همچون رفع فیلتر، صدمرحله‌ای شود، چه تغییر محسوسی در زندگی مردم روی می‌دهد؟ وقتی سایت و کانال تلگرامی معلمی همچون محسن رنانی را می‌بندند و رئیس دانشگاه شهید بهشتی، به راحتی کمپین جمع آوری امضا برای عزل خودش را متوقف می‌کند و وزیر علوم هم حریف او نمی‌شود، وفاق دقیقا کجای ماجراست؟ حالا چند مثال قدیمی از رویافروشی نظام حکمرانی بیاورم: هدفمند کردن درآمدهای ملی با پرداخت یارانه‌های نقدی، تولید مسکن ارزان برای همه‌ی ایرانیان، بازی با ثروت و سرمایه‌ی چند هزار میلیاد تومانی مردم در بازار بورس، حل مشکلات اقتصادی کشور با وجود تحریم از طریق ارتباط با همسایگان و چین و روسیه. حتما شما هم حافظه‌ی خوبی دارید و می‌دانید که در این ماجرا، اصلاح طلب و اصولگرا، با اندکی فراز و فرود، کارنامه‌های مشابهی دارند و اساسا مساله فقط آبشخور دولتی ندارد و مبتنی بر رویکرد حکمرانی است. از این نمونه‌ها که بگذریم، یکی از بدترین گونه‌های رویافروشی نظام حکمرانی، همان روند پرمخاطره و دهشتناکی است که در نظام آموزش عالی کشور وجود دارد. این کشور، بیش از سه میلیون نفر دانشجو دارد و هر ساله، صدها هزار دانشجو در مقاطع مختلف در رشته‌های حسابداری، ادبیات، علوم سیاسی، حقوق، مهندسی، پرستاری، پزشکی و غیره و ذالک از تحصیل فارغ می‌شوند و هنوز هم کسی نمی‌داند در شرایطی بازار کار در هر دو بخش دولتی و خصوصی مدت‌هاست اشباع شده و کار وجود ندارد، چرا باید جوانان این کشور هر سال در ماراتن بی‌معنای کنکور بدوند؟ ایا این نیز شکل تاثرباری از رویافروشی نیست؟ وقتی که در و تخته با هم جور شوند، هم رویافروشان بازار و هم نظام حکمرانی، با مخرج مشترک «همکار» پشت یک میز خواهند نشست.

۳۱۱۳۱۱

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *