خاطره عجیب یک نویسنده از عباس کیارستمی/ گفت بازیگری می خواهم که وقتی به او پیشنهاد می کنم به هیچ وجه پیشنهادم را نپذیرد!

یک روز پاییز، دم غروب آمدند و سراغ من را گرفتند. گفتند کار مهمی دارم. می‌خواهم فیلم شروع کنم، نیاز به بازیگری دارم که پیدا نمی‌کنم. گفتم خیلی عجیب است. گفتند برای همین آمده‌ام دنبال تو. من آنها را که می‌پذیرند، نمی‌خواهم. پرسیدم پس کدام‌ها را می‌خواهید؟ نشانی بدهید تا ببینم بازیگرانی که دنبالش می‌گردید،… ادامه خواندن خاطره عجیب یک نویسنده از عباس کیارستمی/ گفت بازیگری می خواهم که وقتی به او پیشنهاد می کنم به هیچ وجه پیشنهادم را نپذیرد!