ترس عجیب و مشترک محمدرضا پهلوی و جیمی کارتر

در آبان­ ماه سال ۱۳۵۶ شاه و کارتر در کاخ سفید با یکدیگر دیدار کردند. کارتر که می­خواست شاه توجه بیشتری به رعایت حقوق بشر داشته باشد و نگران از بدنامی خود به ­دلیل حمایت از شاه بود خواست تا او با مخالفین سیاسی با تساهل رفتار کند. شاه اما خطر کمونیسم را پیش کشید… ادامه خواندن ترس عجیب و مشترک محمدرضا پهلوی و جیمی کارتر

گپ کوتاه خبرنگار کیهان با فرح دیبا در آستانه‌ ازدواج با شاه / صفحه‌ زندگی و جوانی من در پاریس ورق خورده

من پاریس را بسیار دوست می‌دارم و از این شهر بزرگ و زیبا خاطرات خوشی دارم.

محاکمه دکتر محمد مصدق توسط هاآرتص/ روزنامه اسرائیلی ۱۹ سال پس از کودتای ۲۸ مرداد درباره نخست وزیر اسبق ایران چه نوشت؟

هفدهم آبان سال ۱۳۳۲، دو ماه و ۲۱ روز پس از کودتای ۲۸ مرداد، محاکمه دکتر محمد مصدق که در بازداشت بود به اتهام ضدیت با سلطنت و قصد برکنارکردن شاه و نیز به عنوان مسبب وقایع ۲۵ تا ۲۸ مرداد در محکمه نظامی تهران آغاز شد.

علت تعهد بنیانگذار یک روزنامه‌ ایرانی به حمایت از اسرائیل + سند

داریوش همایون یکی از گردانندگان روزنامه‌ی آیندگان در سفری که در ایام جنگ‌های شش‌روزه‌ی اسرائیل و اعراب به اسرائیل رفته بود موضوع خرید یک رتاتیو [نوعی دستگاه چاپ] از سرمایه‌داران اسرائیل را عنوان کرده…

یک سند تازه‌یاب از آرشیو ملی بریتانیا درباره‌ جزایر سه‌گانه

 این دو نامه به کسانی تقدیم می‌شود که از سر غرض سیاسی، نادانی تاریخی و یا منافع مادی اصرار دارند وانمود کنند که ایران برخلاف میل طرف مقابل عرب و متحد بریتانیایی آن، جزایر سه‌گانه‌ی تنب بزرگ، تنب کوچک و ابوموسی را پس گرفته است.

زندگی لاکچری رهبر چپ‌های جهان / زیرپیراهن، زیرشلواری استالین باید ابریشمی باشد! / استالین از سه جا حقوق می‌گیرد!

در موقع حرکت ترن مخصوص او چندین ترن مشابه آن از همان خط می‌گذرد علاوه بر این ۳۲۰۰۰ نفر پلیس مخفی در سرتاسر مسیر استالین مراقبت می‌کنند

چهره‌های دینی تاثیرگذار محله سنگلج تهران

علما و فضلای نامداری زینت‌بخش حوزه‌های علمیه و مدارس دینی محله‌ سنگلج بودند که از جمله آنها می‌توان شیخ هادی نجم‌آبادی، سید محمد طباطبایی سنگلجی، فرزندش سید ابوالقاسم طباطبایی و ناظم‌الاسلام کرمانی را نام برد.

ناصر حجازی: واقعا سرسام گرفتم از دست این دخترها / تمامی این‌ها خواهان ازدواج با من هستند

مادرم با عصبانیت انبوه نامه‌ها را نشانم داد و گفت: «… دیگر چیست که هر روز پستچی همراه با صد تا غر و لند از لای در توی حیاط می‌ریزد و می‌رود؟ آخر این هم شد کار، این هم شد زندگی؟!…»