ادامهی جنگ نظر ما را نسبت به ادامهی تبعید یهودیان تغییر داد. به سال ۱۹۴۱ پیشوا شخصا یهودیان را دشمن نژاد آریایی معرفی کرد و دستور نابودی آنان را صادر نمود.
برچسب: آدولف هیتلر
یکی از فرماندههای مرا بهعلت کتکزدن چهار پنج یهودی بیرون کردند
من و سایر «اساس»های همکارم دست به خشونتهای ناروا میزدیم، کنیسههای یهودیان را آتش میزدیم، مغازههای یهودیها را غارت میکردیم و در خیابانها و اماکن عمومی یهودیان را مورد تحقیر و توهین قرار میدادیم. در برابر ما هیچگونه مقاومتی ابراز نمیشد.
اگر من یهودی بودم بدون شک یک صهیونیست افراطی از آب درمیآمدم/ راستی راستی دوآتیشهترین یهودی ممکن میشدم
روزی فهمیدم آشپز مخصوص و خوشگل هیتلر که نهتنها به خاطر حفظ رژیم او غذاهای مخصوص میپخت بلکه نقش معشوقهاش را هم بازی میکرد سیودو درصدش یهودی است. فوری گزارش این موضوع را تهیه کرده به دست رئیس دیگرم گروپن فوهرر (هانریش مولر) دادم.
آیشمن: گناهانم را مشمول مرور زمان میپنداشتم ولی روز ۱۱ مه ۱۹۶۰ فهمیدم چقدر کور خواندهام
بالاخره روزی به من یک بطری شراب قرمز نوشاندند. نوارچسب روی چشمهایم را برداشتند، سرم را از ته تراشیدند و عینکی به چشمهایم آویختند؛ عینکی که به جای شیشه صفحههای مدوری از لاستیک داشت.
آیشمن: هنگام فرار مثل این بود که دست غیبی همهی موانع را از سر راه من برمیداشت
کافهای که اقامت داشتم شبی مورد محاصرهی پلیس قرار گرفت. زن کافهچی که خود یکی از رابطها بود به موقع خبردار شد و مرا لابهلای (خرت و خورت)های انبار مخفی کرد… یک هفتهی تمام در آنجا ماندم تا بالاخره یکی از مشتریان کافه مرا همراه خودش از مرز گذرانید.
آیشمن: شبی ۱۵۰ جوجه را برای اینکه از سرما تلف نشوند تا صبح در اتاق خوابم نگه داشتم/ ژنرالها و وزرای آلمانی در دادگاه نورنبرگ هرگز مردانگی نداشتند
از زنی به نام خانم «لیند هورست» هزار متر مربع زمین خریدم و برای ساختن مرغدانی از جنگلبان نیز اجازهی انداختن چند درخت جوان را گرفتم. سپس به کار مشغول شدم. مرغدانی تمیز و گرم و راحتی ساختم تا مرغها در آن برای من تخمهای گنده بگذارند.
آیشمن: با لباس یک شکارچی از اردوگاه گریختم و در جنگل به مرغداری پرداختم/ همه تقصیرات را به حساب من ریختند
در آن ایام برای اینکه چهرهام در استتار بماند و کسی نتواند مرا بشناسد یک ریش «بالبویی» [پرفسوری] گذاشته بودم. اوایل زبری ریش ناراحتم میکرد ولی بعدها به قشنگیاش دل بستم و عادت کردم. تصمیم داشتم لحظهای قبل از فرار آن را بتراشم.
آیشمن: وحشتم از این بود که مبادا روزی پتهام روی آب بیفتد/ خطر بالای سرم به پرواز درآمده بود
خطر بالای سر من به پرواز درآمده بود و دیگر بیش از آن نمیشد برای فرار ثانیهشماری و وقتکشی کرد. اندیشهی فرار دائما در مغز من جولان میداد. فرار از کمپ زحمتی نداشت ولی از کجا میتوانستم موفق به تهیهی لباس شخصی و مقداری پولی و خواربار بشوم؟
آیشمن: یک خودنویس جانم را نجات داد/ من زنده ماندم تا کشف حقایق کنم
احتمالا دنیا و ساکنین آن میدانند که من میبایست مدتها پیش دست به خودکشی زده باشم ولی من زنده ماندم تا تمام کوششم را صرف کشف حقایق کنم، حقایقی که رخ دادهی زمان ناسیونالسوسیالیستها میباشد و با سرنوشت من عجین شده است.
آیشمن: اگر یکی از دوستانم مرا به پول نمیفروخت، هرگز نمیتوانستند به من دست یابند
نمیتوانستم و نمیخواستم اعتراف کنم از موقعی که پیشوای من خودکشی کرد و بیپایگی ایدئولوژی او نقش بر آب گردید من هم مردم و از آن به بعد مثل مردهای فقط روی دو پا به زندگی خود ادامه دادهام.