در کرۀ زمین اسراری وجود دارد که بِرغم پیشرفت های بشری در حوزه های مختلف اعم از «علم و فناوری» و همین طور «علوم انسانی»، هنوز پاسخ های روشنی برای آن ها وجود ندارد و گاهی از آن ها به عنوان «شِبهِ علم»Pseudoscience)) یا حتی «خرافات» نیز یاد می شود.
در متون دینی از جمله «قرآن کریم» و «روایات اسلامی»، نکته ها و گزاره هایی وجود دارد که «علم تجربی»، با گذشت قرون متمادی به درک صحیحی از آن ها دست نیافته است. از جملۀ آن ها، بحث «جِن» و «غول» در تعالیم دینی است. حقیقتاً «جِن» چیست؟ «غول» چیست؟ این ها چه ماهیتی دارند؟ «درۀ غول ها در راه قم» که بحث اصلی ما در این پژوهش می باشد؛ چگونه مکانی و دقیقاً در کجا واقع شده و آن جا بر اساس گزارش های ثبت شده در آثار مکتوب، محل وقوع چه اتفاقاتی بوده است؟
بهتر است برای درک بهتر این موضوع و فضا سازیِ صحیحِ ذهنی برای خواننده و جوانب مختلف آن، مقدماتی چند از «قرآن»، «روایات»، «ادبیات» و «فرهنگِ فولکلور» در این فرصت بیان شود.
در عالم آفرینش، خمیرۀ انسان ها به طور کلی، از چهار عنصر «آب»، «باد»، «آتش» و «خاک»، با محوریت اصلیِ «خاک» در نظر گرفته شده است و از سوی دیگر، برگرفته از قرآن و روایات دانسته می شود؛ در کرۀ زمین، موجوداتی با سابقه تر از آدمیزاد وجود داشته و دارند که سرشت آنان، از سه عنصرِ «آب»، «باد» و «آتش» و با محوریت اصلی «آتش» بوده است که به آن ها، «جِن» گفته می شود. لفظ «جِن» در زبان عربی، با توجه به جوهر معنایی و مفهوم کلی، القای «پوشیدگی» برای مخاطب دارد و در واقع در مقام اصطلاح، به موجوداتی نامرئی و فراتر از درکِ ظاهریِ حواسِ انسان ها اطلاق می شود که همانند ما مکلف به انجام اعمال عبادی هستند و برخلاف حیوانات در مسیر زندگی دنیوی، بدون دین و شریعت رها نشده اند و در اصطلاحات دینی «مکلف» هستند و در روز رستخیز از آن ها سؤال و جواب می شود.
به جهت این که جنیان، مانند بشر، عنصر خاک در جسم آن ها سرشته نشده است؛ درگیر خاک و پابندِ زمین و اسیر جاذبه و گرانش آن نیستند و با داشتن و محوریتِ عنصر «آتش» در طبیعت خویش، قابلیت «انتقال سریع، از جایی به جایی»، «نامرئی شدن» و «تغییر شکل و قیافه» در رفتار آن ها مقدور است. معروف ترین شخصیت از این موجوداتِ کم شناخته، جِنّی ملقب به «شیطان» یا «ابلیس» است که بنا بر آموزه های دینی، با ذات پلید خود، انسان ها را به کارهای ناشایست و خداناپسندانه، وسوسه و متمایل می نماید.
در «قرآن کریم»، سوره ای مُبارک و ارجمند با عنوان «جِن» نازل شده است که برخی ویژگی های این موجودات، از خلالِ آیات آن و البته دیگر آیات قرآن مجید، استفاده و فهم می شود. باور به وجود جِن، منحصر به دین اسلام نیست و در آیین های دیگر و همچنین گزارش های پیش از ظهور اسلام، در بین عوام و خواص مردم در هر نقطه جهان وجود دارد.
در قرآن کریم و در سورۀ مبارک جِن، در خصوص تعامل انسان با جن، به رفتاری نکوهیده از آدمیزادگان اشاره شده است که ناظر به پناهنده شدن برخی از انسان ها به بعضی از جنیان و سپس فراهم شدن مراحل گمراهی آدمیزاد و انحراف فکری در این رفتار است. آن جا که خداوند متعال فرموده است:
«…کانَ رِجَالٌ مِّنَ الانسِ یَعُوذُونَ بِرِجَالٍ مِّنَ الجِنِّ فَزَادُوهُمْ رَهَقاً» (سورۀ جِن/۶)
(مردانی از جنسِ انسان ها به مردانی از جنسِ جِن، پناه میبُردَند و آن جن ها به گمراهی آن انسان ها می افزودند!)
مفسران ذیل این آیۀ شریف نوشته اند؛
«عرب ها به هنگام سفر و در زمان شب، هرگاه به درّه ای می رسیدند؛ چنین می گفتند: «پناه می برم به عزیزِ این درّه، از شر و بدیِ افراد نادانِ قوم او»! و این چنین به جن ها پناه می بُردند و همچنین نقل است که اولین قومی که به جن پناه بُردند؛ مردمان «یمن» بودند؛ سپس قبیلۀ «بَنو حَنیفَه» و به مرور در کل عرب این رسمِ پناه بردن به جِن رایج و معمول شد!» [۱]
غول ها کدام دسته از موجودات هستند؟
چنان که در ابتدا بیان شد؛ اگر چه «علم تجربی» در عصر ما به درک قطعی و صحیحی از جنیان و دنیای آن ها نائل نشده است و این گونه مقولات در دستۀ «شِبهِ علم» طبقه بندی و تلقی می شود؛ ولی «آیات قرآن» و «روایات اسلامی» بازگو کنندۀ جنبه های ناشناخته، حقایق و واقعیت هایی دست نایافته در این زمینه می باشد که فراتر از کاوش های غیر منسجم علمی و دستاوردهای محدود بشری در حال حاضر است.
با توجه به تعالیم دین، جن، هم نمایان و هم نامرئی و ناپیدا از انظار انسان ها است؛ پس این گونه نیست که بنا بر اسم ظاهری آن، همیشه قابل رؤیت برای آدمی نداشته باشد. همچنین، جن ها، مانند انسان ها، ریخت، نژاد، قوم و قبیله های گوناگونی دارند و یکی از این طایفه ها در فرهنگ ایرانی، با در نظر گیری جنبه های اهریمنی و منفی بودن رفتارشان، «دیو» نامیده می شود که در برخی متون و فرهنگ ها، با نامواژۀ عربیِ «غول» نیز بیان شده است. دیوها و غول ها، در شرایط و مکان های خاصی برای انسان ها آشکار میشوند و به هنگام ظهور، دارای «شاخ»، «دُم»، «هیکلی بزرگ»، «قدی بلند»، «چهره ای زشت و ترسناک» و «پاهایی همچون سُم چارپایان» یا هیئت ها و اَشکال دیگر بسته به موقعیت و هدفشان می باشند و از قرار معلوم، جاندارانی بَد ذات و شَرور هستند و برای مشاهده کنندگان آن ها، چیزی بین «حیوان» و «انسان» نمودار می گردند. غول ها در گزارش های تاریخی و احادیث اسلامی و همین طور فرهنگ های بومی و محلی، به دلیل خِباثتی که دارند اسباب «هلاکت» و «گمراه نمودن انسان در مسیر جاده ها» را موجب می شوند که محوریت بحث اصلی ما در این مقال همین موضوع است.
نامواژه شناسی غول
لفظ «غُول» در زبان و لغت عربی، از مادۀ «غَوْل»، با جوهرِ معناییِ «هلاک کردن» و «گمراه نمودن» اتخاذ شده است و مفهوماً به معنای «موجودی است که اسباب «هلاکت» و «گم راه نمودن انسان از مسیر» را فراهم می نماید. از همین ریشه، لفظِ «غِیْلَة» است که به عربی، به معنای «خُدعَه» و «نیرنگ» می باشد و اگر عربْ زبان در کلامی گوید که فلانی را به «غِیْلَة» کُشتند؛ یعنی او را با «نیرنگ» به «جایی پنهان» بُرده و در آنجا به «قتل» رسانده اند. [۲] از حیث ماهیتی برای این موجود، برخی از لغتدانان قدیمیِ عرب، آن را «شیطانی آدم خوار» برشمرده اند. [۳] و برخی دیگر از دانشمندان اسلامی اظهار داشته اند که آن جِنّی است که در شب با صورتی وحشتناک ظاهر میشود. [۴]
غول در احادیث اسلامی
در کتاب های دینی و حدیثی مسلمانان، اعم از «شیعه» و «سُنّی» به مبحث «غول»، از قولِ بزرگان دینِ اسلام، پرداخته شده است که ما به برخی از آن ها -فارغ از بحث و بررسی راویان آن ها و اعتبار نهایی خبر- در اینجا اشاراتی می نماییم؛
۱-در فرهنگ حدیثی شیعه، کتاب هایی به نام «اَصل» وجود دارد که در اصل، راوی حدیث آن، بدون واسطه از پیشوای معصوم (ع) نقلِ خبر نموده است. یعنی سخنی را که از هر کدام از آن بزرگواران شنیده، با نوشتار و کتاب خود، بدون در نظر گیری ترتیب خاصی ضبط و ثبت نموده است. اگر چه بسیاری از این اصل ها اکنون نابود شده است و دیگر در دسترس همگان نیست ولی نُدرتاً برخی از آن ها، از گزند روزگاران در امان مانده است؛ مانندِ «اصلِ زَیْد زَرّاد (زِرِه ساز)» که از اصحاب امام صادق (ع)-با تاریخ فوت نامعلوم در قرن دوم هجری- بوده است و بی واسطه از ایشان نقل حدیث می نموده و آن ها را در کتابی -خودش یا شاگردانش- درج می کرده اند. او در اصل خویش و در خبری، به ثبت مبحث «غول» و گزارشی مرتبط با خودش در مورد غول پرداخته و به آیندگان چنین اطلاع رسانی نموده است؛
«سالی به [اتفاق دوستان به] سفر «حج» رفتیم؛ پس هنگامی که به خرابه ها و ویرانه هایِ [نزدیکِ] «مدینه» و بین دیوارهای آن رسیدیم؛ رفیق و همسفری از ما مفقود شد. ما به دنبال او گشتیم ولی او را نیافتیم. [تا این که به شهرِ مدینه رسیدیم]؛ مردمان مدینه به ما گفتند که دوستِ شما را «جِن» رُبوده است! آنگاه من (زَید زَرّاد) به خدمت امام صادق (ع) شرفیاب شدم و از وضعیت رفیقمان و سخن مردم مدینه راجع به این موضوع خبر دادم!
آن حضرت (ع) فرمودند:
برو به همان جایی که رفیقتان «رُبوده شده» یا فرمودند: «مفقود شده» (اختلاف از راوی است) و با صدای خیلی بلند بگو:
ای «صالِح بن علی»-ظاهراً اسم جِنّی از جنّیان درستکار بوده است- حقیقتاً امام صادق (ع) به تو می گوید:
«آیا این چنین، جِن ها با امام علی (ع) عهد و پیمان بستند؛ فلانی (یعنی دوستِ زَید زَرّاد) را بیابید و او را به رفیقانش برسانید!» سپس بگو:
«من شما را سوگند می دهم به آن چیزی که امام علی (ع)، شما را به آن قسم داده است که دوست من را آزاد کنید و او را به راه برسانید!»
[زَید زَرّاد] گوید: چنین کردم و اندکی نگذشت که دوستم از یکی از ویرانه ها بیرون آمد و گفت:
شخصی [از روی حیله و نیرنگ] بر من آشکار شد که زیباتر از او را هیچگاه ندیده بودم و گفت: ای جوان، به گمانم دوستدار خاندان حضرت محمد (ص) هستی! گفتم: بله، گفت: در این جا (در این خرابه ها)، مردی از خاندان حضرت محمد (ص) است؛ آیا می خواهی ثواب ببری و به او سلام کنی؟!
گفتم: بله، آنگاه من را به میان این دیوارها آورد در حالی که در جلوی من راه می رفت.
چون اندکی رفت؛ نگاه کردم و چیزی ندیدم و بیهوش شدم و در بیهوشی ماندم و ندانستم کجای زمینِ خدا هستم تا اکنون که کسی آمد (احتمالاً همان جِنِ درستکار به نام صالِح بن علی بوده) و من را برداشت و [مجدداً] در مسیر قرار داد.
پس من (زَید زَرّاد) این موضوع را به امام صادق (ع) عرض نمودم و ایشان فرمودند:
«ذَلِکَ الْغُوَّالُ أَوِ الْغُولُ نَوْعٌ مِنَ الْجِنِّ یَغْتَالُ الْإِنْسَانَ، فَإِذَا رَأَیْتَ الشَّخْصَ الْوَاحِدَ فَلَا تَسْتَرْشِدْهُ، وَ إِنْ أَرْشَدَکُمْ فَخَالِفُوهُ، وَ إِذَا رَأَیْتَهُ فِی خَرَابٍ وَ قَدْ خَرَجَ عَلَیْکَ أَوْ فِی فَلَاةٍ مِنَ الْأَرْضِ فَأَذِّنْ فِی وَجْهِهِ وَ ارْفَعْ صَوْتَکَ وَ قُلْ: سُبْحَانَ اللَّهِ الَّذِی جَعَلَ فِی السَّمَاءِ نُجُوماً رُجُوماً لِلشَّیَاطِین …» [۵]
(آن [موجود]، «غُوّال» یا «غول» است (ظاهراً تردید نام از راوی بوده یا آن موجودِ بِخصوص و ربایندۀ انسان ها، چنین نامی به طور انحصاری داشته است) که نوعی از «جِن» می باشد و انسان را میرُباید. وقتی در [مسیری] شخصِ تنهایی را دیدی؛ از او راهنمایی نخواه و اگر خودش هم راه را نشان داد؛ در مسیر خلافِ آن [راهنمایی] حرکت کن و چون او را در «خرابه» یا «بیابان» دیدی؛ در برابر او با صدای بلند «اذان» بگو و سپس [این دعا را] بگو: سُبْحَانَ الَّذِی جَعَلَ فِی السَّمَاءِ نُجُوماً رُجُوماً لِلشَّیَاطِین…)
بحث:
دعای انتهایی به دلیل طولانی شدن مقال به طور کامل در این جا نوشته نشد. چنان که پیشتر گفته شد اخبار و روایات را در این بخش، بدون بررسی راویان و ناقلان و اعتبار نهایی آن، ذکر می کنیم؛ تا تنها ظهور و بروز این باور را در کتاب های حدیثی اهل اسلام یاد آور شویم. درست است که کتاب های اصطلاحاً «اصل»، از قوی ترین و مطمئن کلام ها از ناحیۀ پیشوایان معصوم (ع) محسوب می شود ولی آیا این چیزی که اکنون در دست ما به عنوان اصل است؛ آیا واقعاً همان کتابِ اصلِ بدون تحریف و و بدون نقص و حَشو و زوائد در عصر امام صادق (ع) است؟ در این زمینه بین دانشمندان اسلامی اختلاف است و چنان که بیان شد ما در این فرصت، تنها به ظهور و حضور باورداشتِ غول در احادیث اسلامی می پردازیم.
با فرض صحتِ متن، ظهور و حضور غول در ویرانه یا به عبارتی مکان های خلوت و متروکه و بیابان ها از آن استفاده می شود. علاوه بر آن، گمراه نمودن انسان توسط غول ها، تغییر چهره و فریبکاری نیز از متن خبر استنباط می شود. وجود جنیان درستکار مانند صالح بن علی نیز از این حدیث برداشت می شود که کمکیار انسان ها هستند. همین طور، از کلام امام صادق (ع) فهمیده می شود که جهت دفع شرّ غول ها، «اذان گفتن»، روشی مؤثر است و همچنین دعایی که آن حضرت (ع) در این حدیث بیان فرموده اند و ما در این جا همۀ فقرات آن را نیاوردیم در این رابطه دارای فواید و اهمیت خاص است. اعتقاد مردم قدیم مخصوصاً مردم مدینه و هم روزگاران امام صادق (ع) به جِن و به ویژه طایفۀ غول از میان آن ها و باور داشتن به حضور آنان در ویرانه ها و خرابه ها و عادی بودنِ مسألۀ رُبودن انسان ها توسط آن ها از جمله پیام های دیگر این حدیث به شمار می رود. بحث اذان گفتن در هنگام رؤیت غول، در روایت های بعدی مفصلاً و به طور مجزا پرداخته خواهد شد. یک توصیۀ عجیب نیز از امام صادق (ع) در این حدیث وجود دارد و آن، این که آن حضرت (ع) به زَید زَرّاد توصیه فرموده اند:« وقتی در [مسیری] شخصِ تنهایی را دیدی؛ از او راهنمایی مخواه و اگر خودش هم راه را نشان داد؛ در مسیر خلافِ آن [راهنمایی] حرکت کن!» که نیز قابل تأمل است.
۲-در کتابِ حدیثیِ کهنِ «احمد بن حَنْبَل» (م. ۲۴۱ق.) -از مُحدثانِ بِنام فرقۀ اهل سنت- از قول «ابو ایوب اَنصاری» (م. ۵۲ق.) از اصحاب گرانقدر رسول خدا (ص) و از شیعیان امام علی (ع) آمده است که وی انباری از «خرما» [در شهر مدینه] داشته و در آن «غول» حضور مییافته و خرماها را بر میداشته است؛ این مطلب را خدمت پیامبر (ص) عرض و بابت آن شکایت به محضر آن جناب (ص) مینماید و آن حضرت (ص) در پاسخ میفرمایند؛ هرگاه آن غول را دیدی؛ بگو: به نام خدا، جواب رسول خدا (ص) را بده!
[ابو ایوب] گوید: پس [آن غول دوباره به انبارِ خرمای من] آمد. در آن وقت به او گفتم [آنچه را که رسول خدا (ص) فرموده بود]؛ پس او را گرفتم. آنگاه آن غول به ابو ایوب گفت که دیگر به هیچ وجه، [به انبار خرمایِ تو] باز نمی گردم. [ابو ایوب گوید:] پس من هم او را رها کردم. آنگاه ابو ایوب به محضر مبارک رسول خدا(ص) آمد و آن حضرت به او فرمودند: زندانیِ تو چه کرد؟ ابو ایوب عرض کرد: او را گرفتم و به من گفت که دیگر به [انبار] باز نمی گردد. سپس من، او را رها کردم. آنگاه پیامبر (ص) فرمودند: او باز می گردد! [ یعنی دروغ گفته است!]
[ابو ایوب گوید:] دو یا سه بار، او را گرفتم و هر دفعه می گفت که من باز نمی گردم! پس پیامبر (ص) فرمودند: او باز می گردد! [یعنی او دروغگو است!]
آنگاه [ابو ایوب] آن غول را گرفت. آن غول گفت: مرا آزاد کن و [در اِزای آن] من به تو چیزی میآموزم که اگر تو آن را بگویی، هیچ غولی به انسانی نزدیک نمیشود؛ [و آن قرائتِ] «آیَة الکُرسی» (آیۀ ۲۵۵ سورۀ بقره) [است]! پس [ابو ایوب] به نزد پیامبر (ص) آمد و ایشان را از این موضوع مطلع ساخت. سپس آن حضرت (ص) فرمودند: آن غول [استثناءاً این بار] راست گفته اگر چه بسیار دروغگو است! [۶]
بحث:
با فرض صحت این گزارش، غول ها به خوردن «خُرما» علاقه دارند یا شاید غول های مدینه این گونه هستند یا آن غول، برای هدف دیگری این سرقت را انجام می داده است که ما نمی دانیم! از خبر استفاده می شود که غول، جز دروغ چیزی نمی گوید دروغگویی آن شاخص و مجرب و در ذات این موجود است و احتمالاً در بعضی اوقات به اذن خدا، اسیر انسان می شود. چنان که از قرار مسموع، در زمان ما نیز افرادی هستند که مدعی به زندان افکندنِ جنیان با روش های خودشان می باشند. ظاهراً مدینه یکی از کانون ها و مراکز حضور و ظهور جِن و طایفۀ غول از آنان است؛ چنان که از روایتِ پیش گفتۀ زَید زَرّاد نیز این مطلب به شکلی استفاده می شد. توصیۀ غول بر خواندن «آیَة الْکُرسی» و تأیید پیامبر (ص) نیز در این زمینه قابل اندیشیدن است و یکی از روش ها و راهکارهای دفع شر این موجود شَریر محسوب می شود.
۳- «آمِدی» (م. ۵۵۰ق.)، از عالمان و مُحدثان شناخته شدۀ مکتب شیعه در کتابِ «غُرَر الْحِکَم» خود، که به گفتارها و حکمتهای کوتاه امیر مؤمنان (ع)-بنا بر اسلوب نگارشی کتاب، فاقد ذکر اسناد (راویان) در اخبار ثبت شده- پرداخته و آنها را در مجموعه اش نقل نموده است. این حدیث نگار از قول آن امام هُمام (ع)، در حدیثی متفاوت،در کتاب خود روایت کرده است؛
«إِنَ الدُّنْیَا کَالْغُولِ تُغْوِی مَنْ أَطَاعَهَا وَ تُهْلِکُ مَنْ أَجَابَهَا وَ إِنَّهَا لَسَرِیعَةُ الزَّوَالِ وَشِیکَةُ الِانْتِقَال» [۷]
(همانا دنیا، همچون «غول» است که هر کس آن را اطاعت کند؛ او را گمراه می نماید و هر که آن را اجابت کند؛ وی را هلاک می سازد. بی تردید آن با شتاب، نابود شونده و به سرعت، انتقال یابنده است.)
این حدیث، در منابعِ رواییِ دیگر فرقۀ شیعه یافت نشد و نخستین منبع نقل آن، ظاهراً همین کتاب «غُرَر الحِکَم» است. محتمل است که آمِدی، به منبع خاصی دسترسی داشته که دیگران نداشته اند و طبیعتاً در آثار محدثانی بوده ولی آن دسته اخبار به دست ما نرسیده است. با فرض صحت، استفاده می شود که وجود غول، ماهیتی مُحرز از دیدگاه امام علی (ع) و همچنین مردمان زمان ایشان داشته است و گمراه کنندگی و هلاک کردن توسط غول از جمله صفات بارز آن جانور به شمار می رود و علی (ع) به جهت فهم بیشتر و بهتر مردمان زمان خویش و در مقام تمثیل صفت غول را به «دنیا» نسبت داده اند. علاوه بر این ها اوج اعتقاد مردمان گذشته را به غول نشان می دهد که از آن در مقام تشبیه و تمثیل استفاده شده است.
۴- «اَشْجَع سُلَّمی» (مُتوفای حدودِ سال ۱۹۵ق.)، از شاعران هم عصر امام صادق (ع) در خلال عرائضی که در محضر آن حضرت (ع) بیان نموده، به نکتهای مهم در رابطه با موضوع «غول» نیز پرداخته و آن را برای راویان اخبار گزارش داده و به دست ما رسیده است؛
(…اَشجَع سُلَّمی خدمت امام صادق (ع) عرض کرد:…ای آقای من!… من زیاد مسافرت می روم! و گاهی گذارم به مکان های ترسناک می افتد. چیزی به من آموزش دهید که جانم با آن مصون گردد! امام صادق (ع) فرمودند: هنگامی که از چیزی ترسیدی، دست راستت را بر فَرقِ سرت (بالایِ سرت) بگذار و با صدای بلند [این آیۀ شریف قرآن را] قرائت کن!
«أَفَغَیْرَ دِینِ اللَّهِ یَبْغُونَ وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ طَوْعًا وَکَرْهًا وَإِلَیْهِ یُرْجَعُونَ» (آل عِمْران/۸۳)
(پس آیا آنان به غیر از آیین خداوند را طلب می کنند؟ با آن که هر که در آسمان ها و زمین است چه از روی اشتیاق و چه از روی اکراه، تسلیم امر اوست و به سوی او بازگردانیده می شوید!)
اَشْجَع گوید:
به وادی وارد شدم که در آن جِن ها بودند و شنیدم یکی از آنان میگفت : او را بگیرید! و من آن آیه را خواندم و یکی از آن جن ها گفت: چگونه او را بگیریم در حالی که به «آیۀ طَیبَه» پناه برده است؟! [۸]
روش های دفع شر غول
اگر بررسی مفصلی در اخبار و روایات اسلامی شود روشهای فراوانی در دفع شر غول خواهیم یافت. عجالتاً ما در این جا به ما حضر و تعداد محدودی اکتفا میکنیم. چنان که در قضیۀ زَید زَرّاد بیان شد سخن گفتن با غولها و تذکر پیمانی که آنان با امام علی (ع) بستهاند و حمایت یکی از جنیان صالح به نام «صالِح بن علی» وخواندن دعا «سُبحانَ الَّذِی جَعَلَ فِی السَّمَاءِ نُجُوماً رُجُوماً لِلشَّیَاطِین…» و همین طور «گفتن اذان» در برابر آنان مؤثر دانسته شده است. چنان که گفتیم دعا را در اینجا به جهت دوری از طولانی شدن مطلب به طور کامل نمیآوریم و البته چند خط نیز بیشتر نیست و هر انسان مشتاقی که تمایل داشت به کتابی که ارجاع دادهایم مراجعه نماید. در آن دعا، یادکردی از امیرالمؤمنین (ع) و همچنین هدایت آدمیزاد به سمت درستِ مسیر حرکت در جادهها و بیابانها و هر جای دیگری که این مشکل پیش آید برای زَید زَرّاد بیان و سپس القاء شده است. خواندن «آیة الکرسی» نیز در دفع شر غولها از گزارش ابو ایوب انصاری فهمیده میشود که پیامبر (ص) نیز این راهکار را تأیید فرموده بودند. در قضیۀ «اَشْجَع سُلَّمی» نیز امام صادق (ع) راهکارشان این بود که شخصی که در محیطهای ترسناک قرار میگیرد دستش را بر فرقِ سر (بالای سر) خود بگذارد و آیۀ ۸۳ سورۀ مبارک «آل عِمران» را با صدای بلند قرائت نماید. علاوه بر این ها، در آداب اسلامی، روشی معنوی با عنوان «حِرز» وجود دارد که از آن در جهت مراقبت از انسان، بر اساس گزاره هایِ قرآنی، ذکرهای کوتاه، یا دعاهای مخصوص بهره برداری میشود که یا باید لسانی خوانده شود یا به صورت مکتوب، همراه انسان باشد. «طَبْرِسی»، صاحبِ کتاب «مَکارِم الاخلاق»، از عالمان بزرگ و نامدار شیعه در قرن ششم هجری، در کتاب خویش که در زمینۀ «اخلاق اسلامی» نگاشته، در فصلی که در زمینۀ حِرزها گشوده، حِرزی را از امیر مؤمنان (ع) با ساختار مکتوب نقل نموده که در جایی از آن حِرز آمده است:
«…اُطْرُدْ عَنْ صَاحِبِ هَذَا الْکِتَابِ کُلَّ جِنِّیٍّ وَ جِنِّیَّةٍ وَ شَیْطَانٍ وَ شَیْطَانَةٍ…وَ غُولٍ وَ غُولَةٍ…» [۹]
(…دور کن از صاحب این نوشتار هر جن مرد و جن زن و شیطان مرد و شیطان زن…و غول مرد و غول زن…!)
در این حِرزِ مکتوب و منسوب به امام علی (ع)، از لفظِ «غول» به معنایِ غولِ مرد (مذکر) و «غولَة» به معنای «غولِ زن» یا «غولِ مؤنث» استفاده شده است که نشان میدهد غولهای آزار رساننده، هر دو جنس این موجود را شامل میشوند و بعدها متوجه میشویم غول های زن خطرناکتر نیز هستند. «سید ابن طاووس» (م. ۶۶۴ق.)، از جمله راویان و مُحدثان ارجمند شیعه، در کتاب «مُهَجُ الدَّعَوات» خویش که در آن دُعاها و حِرزهایی را نقل نموده، در حِرزی منسوب به حضرت علی (ع)، روایتی مانند طَبرِسی را به شکل حِرزِ مکتوب، نقل نموده است الا آن که کلمات بیشتری در آن حرز به نظر میرسد [۱۰] سید ابن طاوس در جای دیگری از همان کتاب، در حدیثی بسیار مفصل از امام عسکری (ع)، دعایی را با همان مضامین قبلی در دفع «غول» و «غولة» روایت نموده است. [۱۱] همو در کتاب دیگر خود به نام «الامان من اَخطار الاسفار و الازمان»، همان روایت منسوب به امام عسکری (ع) را مجدداً ذکر و ثبت کرده است. [۱۲] به جز حِرز، روش شاخص دیگری نیز در دفع شر غول در روایات اسلامی تأکید و سفارش شده است و آن «اذان گفتن» است که از قول امام صادق (ع) نیز پیشتر این راهکار بیان شد و ظاهراً جایگاه ویژهای در دفع شر غول و آزار آن برای انسان دارد. «َبَرقی» (م. ۲۷۰ یا ۲۸۰ق.)، از عالمان شناخته شده و مُتقدّم شیعه در کتاب حدیثی خود موسوم به «مَحاسِن» از «غول ها» (الغیلان) یاد و خبری مربوط به آنها را ثبت و روایت کرده است. وی در بابی که در خصوصِ «ثوابِ اذان» در کتاب خویش گشوده، حدیثی از امام باقر (ع) نقل نموده است که آن حضرت (ع) در خلال خبر، از پیامبر اسلام (ص) روایت نموده که ایشان فرموده اند:
«…إِذَا تَغَوَّلَتْ لَکُمُ الْغِیلَانُ فَأَذِّنُوا بِأَذَانِ الصَّلَاة…» [۱۳]
(… هنگامی که غولها بر شما آشکار شوند (قصد فریبکاری، آزار و گمراه نمودن شما از مسیر را داشته باشند) پس اذانِ نماز بگویید!)
«ابن حَیّون» (م. ۳۶۳ق.)، از فقیهانِ فرقۀ «اسماعیلیه» در کتاب «دَعائِم الاسلام» که مورد توجه و اعتنایِ عالمان «شیعۀ اِثنی عشریه» نیز میباشد؛ با اندکی تفاوت در متن، خبر پیشین را به صورت تک عبارتی که یاد نمودیم در کتاب خود آورده و از پیامبر (ص) روایت نموده است: «إِذَا تَغَوَّلَتْ لَکُمْ الْغِیلَانُ فَأَذِّنُوا بِالصَّلَاةِ» [۱۴] «صَدوق» (م. ۳۸۱ق.)، از عالمان و استوانه های بزرگ مکتب تشیع، در کتابِ «مَنْ لا یَحْضُرُهُ الفَقیه»، یکی از چهار کتاب برتر شیعه، از امام صادق (ع) نقل کرده است: «إِذَا تَغَوَّلَتْ لَکُمُ الْغُولُ فَأَذِّنُوا» [۱۵] «ابن اَشْعَث»، از راویان و عالمان شیعه در کتاب «الجَعْفَریات»، از قول امام علی (ع) و ایشان از پیامبر (ص) فرموده اند: «إِذَا تَغَوَّلَتْ بِکُمُ الْغِیلَانُ فَأَذِّنُوا بِأَذَانِ الصَّلَاةِ» [۱۶] در بین محدثان اهل سنت، قدیمیترین راوی و همچنین کتاب حدیثی متقدم که در ضمنِ کلام پیامبر (ص) در بیان برخی «آداب مسافرت» به بحث «اذان گفتن» به هنگام «رؤیت غول» پرداخته، «احمد بن حَنْبَل» (م. ۲۴۱ق.) است که در دو موضع از کتاب خود به این موضوع پرداخته است؛ «وَإِذَا تَغَوَّلَتْ لَکُمُ الْغِیلَانُ، فَبَادِروا بِالْأَذَانِ» [۱۷] «نَسائی» (م. ۳۰۳ق.)، از دیگر عالمان اهل سنت نیز در کتاب خود در بابی مجزا با عنوانِ «الْأَمْرُ بِالْأَذَانِ إِذَا تَغَوَّلَتِ الْغِیلَانُ» از قول پیامبر (ص) روایت نموده است؛ «فَإِذَا تَغَوَّلَتْ لَکُمُ الْغِیلَانُ فَنَادُوا بِالْأَذَانِ». [۱۸] «بَیْهَقی» (م. ۴۵۸ق.)، از دیگر مُحدثان اهل سنت در کتاب روایی خود بخشی را با عنوان «باب ما جاء فی کون الأذان حرزاً من الشیطان و الغیلان» (فصلی در خصوص حِرز و مانع بودن اذان از [شر] شیطان و غول ها) گشوده و از قول «عُمَر بن خَطّاب» (خلیفۀ دوم راشِدَه و مُتوفای ۲۳ هجری)، نَه از قول پیامبر (ص) گفته است: «إذا تغوّلت لأحدکم الغیلان فلیؤذّن فإنّ ذلک لا یضرّه» [۱۹] (هنگامی که غولها بر یکی از شما ظاهر شدند پس اذان بگوید تا به او آسیبی نرسد!) «شیخ حُرّ عامِلی» (م. ۱۱۰۴ق.)، از دانشمندانِ ناموَرِ شیعه، در کتاب فقهیِ معروف خود موسوم به «وَسائِل الشیعة»، که مورد عنایت و توجه فقیهان و محل استنباط احکام شرعی مجتهدان از گذشته تا به امروز بوده است؛ فصلی را گشوده با عنوان: «بَابُ اسْتِحْبَابِ الْأَذَانِ عِنْدَ تَوَلُّعِ الْغُول…» و در آن با استفاده از روایت منسوب به پیامبر (ص) و امام صادق (ع) که به هنگام رؤیت غول، اذان باید داد، آن اذان را جزء «مستحبات»، طبقهبندی نموده است. [۲۰] همو در تلخیص کتاب مفصلِ «وسائل الشیعة»، کتاب دیگری به نامِ «هدایة الأمة» نگاشته و در آنجا نیز اذان گفتن به هنگام مشاهدۀ غول را بر طبق دو روایت یاد شده، در زمرۀ اذانهای مستحب، تبویب و ردهبندی نموده است. [۲۱] باید گفت بحث «غول» در آیین اسلام برای هر دو فرقۀ شیعه و سنی، بسیار جدی است که گذشته از آثار حدیثی، حتی پای آن به احکام شرعی و کتابهای فقهی- مخصوصاً شیعیان – نیز کشانده شده است. با این حال، احمد بن حَنْبَل که پیشتر آوردیم روایتهایی در باب اذان گفتن در مقابل غول از پیامبر (ص) نقل کرده است در بخشهای دیگری از همان کتاب و از قول پیامبر (ص)، در دو خبر و از دو طریق مختلف، وجود غول را نفی نموده است. [۲۲] همچنین دیگر راویان اهل سنت همچون «مُسلِم نیشابوری» (م. ۲۶۱ق.)، در دو حدیث و از دو طریق [۲۳] و «اَبو داوود» (م. ۲۷۵ق.) نیز در یک حدیث [۲۴] از قول پیامبر (ص) وجود غول را نفی و رد نمودهاند که این دسته از روایات، در تضاد با روایات عدیدۀ وجود غول در منابع حدیثی شیعه و سنی است. ظاهراً در منابع روایی شیعه، تصریحی در نفی وجود غول به نظر نرسید.
غول در روایت های تاریخی
گذشته از اخبار و روایات دینی و مذهبی در آیین اسلام، در روایت های تاریخی نیز جسته و گریخته، از موجودی به نام «غول» و تحرکات آن و آزار رسانی آن موجود به انسان یاد شده است. شاید تا حدی بهترین و جامع ترین نمونه، از «مَسعودی» (م. ۳۴۶ق.)، تاریخ نگار شهیر جهان اسلام باشد که در بخشی از کتاب معروف خود موسوم به «مُروج الذَّهَب» که به آداب، رفتار و باورهای مردمان عرب پرداخته به رأی و نظر آنان در مورد غول نیز اشاراتی نموده و نوشته است:
للعرب فی الغیلان و تغولها أخبار ظریفة. العرب یزعمون أن الغول یتغول لهم فی الخلوات: و یظهر لخواصهم فی أنواع من الصور، فیخاطبونها، و ربما ضَیَّفوها
عرب ها در مورد غول ها و نمایان شدن آن ها، اخبار قابل توجهی دارند. مردمان عرب می پندارند که غول در مکان های خلوت بر آن ها، ظاهر می شود و برای خواص ایشان، به شکل های گوناگون پدیدار می گردد تا با آن ها سخن گویند و حتی گاهی عرب ها از غول ها پذیرایی می نمایند!
و قد أکثروا من ذلک فی أشعارهم، فمنها قول تأبط شراً
مردمان عرب در شعرهایشان در رابطه با موضوع غول، اشعار فراوانی سروده اند. از جمله [شاعری جاهلی به نامِ] «تَأَبَّطَ شَرّاً» (مُتوفای ۸۰ قبل از هجرت) این گونه سروده است؛
فأصبحت و الغول لی جارة فیاجارتی أنت ما أهْوَلَا
پس غول صبحگاهان زن من شده بود پس ای زن من تو چقدر هولناکی!
فمن کان یسأل عن جارتی فإن لها باللوی منزلا
پس هر کس در خصوص زن من سؤالی کند او در چیزهای پوچ [برای خودش] جایگاهی دارد!
(البته این شعر چند بیت دیگر نیز در کتاب مسعودی و حتی بیشتر از کتاب مسعودی در دیگر آثار به نقل از «تَأَبَّطَ شَرّاً» دارد که ما به همۀ آن ابیات در این فرصت به دلایل معلوم نمی پردازیم!)
و یزعمون أن رجلیها رجلاً عنز، و کانوا إذا اعترضتهم الغول فی الفیافی یرتجزون و یقولون:
عرب ها، ادعا می کنند که پاهای غول، همچون «پاهایِ بُز» است و هنگامی که غول در بیابان ها، مزاحم آن ها می شود؛ رجز می خوانند و [این شعر را] می گویند:
یا رجل عنز انهقی نهیقا لن نترک السبسب و الطریقا
ای پایِ بُز، هر چه قدر می خواهی فریاد بزن ما هرگز «زمین دور و هموار» و «راه» را ترک نمی کنیم!
و ذلک أنها کانت تتراءی لهم فی اللیالی و أوقات الخلوات، فیتوهمون أنها إنسان فیتبعونها، فتزیلهم عن الطریق التی هم علیها، و تتیههم. و کان ذلک قد اشتهر عندهم و عرفوه، فلم یکونوا یزولون عما کانوا علیه من القصد، فإذا صیح بها علی ما وصفنا شردت عنهم فی بطون الأودیة و رءوس الجبال.
غول، رنگ به رنگ می شود (تغییر شکل و حالت می دهد) و گمراه می کند؛ به جهت این که در شب ها و زمان های خلوت [در مسیرها و راه ها] بر آن ها (عرب ها)، ظاهر می شد. در آن هنگام، آن ها، خیال می کردند که آن غول، «انسان» است؛ پس به دنبال آن غول راه می افتادند و آن ها را از مسیر منحرف و گمراه می نمود و این موضوع در میان ایشان، مشهور بوده است و آن را می دانستند و به هیچ وجه، [به هنگام مسافرت در بیابان ها] از مسیر خود منحرف نمی شدند و همان طور که ما توصیف نمودیم به غول فریاد می زدند و غول از آن ها دور می شد و به اعماق دره ها و بالای کوه ها می رفت!
و قد ذکر جماعة من الصحابة ذلک، منهم عمر بن الخطاب، رضی الله عنه! أنه شاهد ذلک فی بعض أسفاره إلی الشام، و أن الغول کانت تتغول له، و أنه ضربها بسیفه، وَ ذلک قبل ظهور الإسلام، و هذا مشهور عندهم فی أخبارهم.
عده ای از اصحاب پیامبر (ص)، آن موضوع (ظهور غول در بیابان) را نقل کرده اند که از جملۀ آنان، «عُمر بن خَطّاب» است که او غول را در یکی از سفرهایش به سرزمینِ «شام» مشاهده نموده و غول بر او ظاهر شده و [عُمَر] آن را با شمشیرش زده و این موضوع برای قبل از طلوع اسلام بوده و این گزارش، در بین اخبار صحابه معروف است.
و قد حکی عن بعض المتفلسفین أن الغول حیوان شاذ من جنس الحیوان مُشَوَّه لم تحکمه الطبیعة، و أنه لما خرج منفرداً فی نفسه و هیئته توحش من مسکنه، فطلب القفار، و هو یناسب الإنسان و الحیوان البهیمی فی الشکل…
و از برخی فیلسوفان نقل نموده اند که غول حیوانی نادر است از جنس حیواناتی که خلقت ناقصی دارند و طبیعت بر آن ها تسلط نداشته و چون در نفس و ظاهرشان منحصر به فرد هستند به شکل وحشی در آمده و متمایل به بیابان ها شده اند و شکل آن ها مانند «انسان» و «چهارپایان» است… .
و زعمت طائفة من الناس أن الغول اسم لکل شیء یعرض للسُّفَّار، و یتمثل فی ضروب من الصور، ذکراً کان أو أنثی، إلا أن اکثر کلامهم علی أنه أنثی
عده ای از مردم تصور نمودند که غول نام هر چیزی است که مزاحم مسافران می شود و به شکل های گوناگون در می آید چه غول نر باشد و چه غول ماده، الا آن که رویِ بیشتر سخنانشان [در این مزاحمت رساندن به مسافران] متوجه «غولِ ماده» است!
و قد قال ابو المطراب عبید بن أیوب العنبری:
«ابو المِطراب عُبَید بن اَیوب عَنْبَری» (شاعر عصرِ اُمَویان) سروده است:
و غولا قفرة ذکراً و أنثی کأن علیهما قطع النجاد
و دو غول بیابانی که نر و ماده هستند مثل این که بر عهدۀ آن دو، طی کردن بیابان ها است!
و قال آخر و هو کعب بن زهیر الصحابی:
و [شاعر ] دیگری نیز [که در رابطه با غول ها شعر] سرود «کَعْب بن زُهَیر» (م. ۲۶ق.)، بود [از جمله اصحاب پیامبر (ص) و از شیعیان امام علی (ع) بود که ذوق و قریحۀ شاعری داشت و راجع به غول چنین] سراییده است:
فما تدوم علی حال تکون بها کما تَلَوَّنُ فی أثوابها الغولُ
هرگز به یک حالت دوام نیاورد همان طور که غول در جامۀ خود تغییر شکل و حالت می دهد!
و کانت العرب قبل الاسلام تزعم ان الغیلان توقد باللیل النیران للعبث، و التحیل، و اختلال السابلة،
پیش از اسلام، عرب ها تأکید داشتند که غول ها شب ها برای «سرگرمی»، «فریبکاری» و «ایجاد مشکل در راه ها» (مزاحمت برای مسافران) آتش روشن می کنند.
قال أبو المطراب:
ابوالمِطراب در مورد غول سروده است؛
أرنَّتْ بلحن بعد لحن وَ أوقدت حوالیَّ نیراناً تلوح و تزهر
آوازهایی به شکل های مختلف خواند و آتش هایی در پیرامون من روشن نمود که آشکارا روشنی بخش بود!
و قد فرقوا بین السِّعلاة و الغول، قال عبید ابن أیوب:
عرب ها میان «سِعْلاة» و «غول» را تفاوت نهادهاند؛ «عُبَید بن ایوب» (شاعر عصر اُمَویِ پیش گفته در این زمینه چنین) سروده است:
و ساخرة منی، و لو ان عینها رأت ما رأت عینی من الهول جُنَّت
هر که مرا مسخره می کند اگر چشم او آنچه را که من دیده بودم دیده بود، از ترس دیوانه میشد!
أبیت بسعلاة و غول بقفرة إذا اللیل واری الجنَّ فیه أرَنَّت
من شب را با یک «سِعْلاة» و یک «غول» در بیابانی به سر بردم هنگامی که شب همه جا را پوشاند آن جن آواز بلندی سر داد!
و قد وصفها بعضهم، فقال:
و یکی از شاعران در توصیف «سِعْلاة» سروده است:
و حافرُ العنز فی ساق مُدَمْلَجة وَ جفن عین خلاف الإنس بالطول [۲۵]
سُم بز در ساق گِرد و دایره ای شکل و مژهای که برخلاف مژۀ انسان دراز است!
تا اینجا گزارش و بیان مسعودی از موضوع «غول» در فرهنگ عربی در کتاب وزینِ مُروج الذَّهَب-البته با تلخیص اندکی از سوی ما- بیان شده و خاتمه یافته است. در خصوص لفظ «سِعْلاة» و تفاوت آن با «غول» شایسته است که به فرهنگهای لغت عرب مراجعه نماییم. برخی از ارباب لغتِ عرب در معنایِ واژۀ «غول» گفته اند: جنس مذکر (مرد) از طایفۀ «جِن» [غول است] و «سِعْلاة»، به جنس مؤنثِ این موجودات میگویند [۲۶] همچنین گفته شده است که سِعلاة، «جادوگر زن از طایفۀ جن» و همین طور «خبیثترین (بد ذات ترین) جن» است. [۲۷] بنا بر این مشخص میشود که نوع جادوگر و جنس زنانۀ طایفۀ جن را عربها «سِعْلاة» میگفتند که اتفاقاً جن بسیار بد ذاتی است و همان طور که در انسانها ساحر و جادوگر داریم، سِعلاة نیز در میان جنیان عمل شیطانی سحر را انجام میدهد. در ادامۀ بحث به حضور «غول در فرهنگ و ادبیات ایرانی» نیز پرداخته خواهد شد.
ملاقات کنندگان غول بیابانی
در گزاره های تاریخی و حدیثی، در مواردی به صراحت از افراد معروف یا غیر معروفی یاد شده که غول را به عینه دیده و حتی در برابر آن واکنش های تدافعی داشته اند. اگر همۀ آنان شمارش شود این مقال به طول می انجامد و به همین جهت تنها به چند نمونه بسنده می نماییم.
بنا بر تحقیق پیش رو «تَأَبَّطَ شَرّاً» از شاعران دوران جاهلیت عرب و شخصی راهزن بوده و چنان که گفتیم حدود ۸۰ سال قبل از هجرت از دنیا رفته است. در نقل های تاریخی آمده است که از جمله کسانی بوده که غول را در بیابان از نزدیک دیده و بر اساس آن ملاقات، شعری سروده و حتی فراتر از آن یکی از غول ها را به زنی نیز گرفته است که پیشتر در کتاب مسعودی به آن اشاره نمودیم. همین طور «ابو ایوب اَنصاری» از جملۀ ملاقات کنندگان با غول بوده است. او از اصحاب خاص پیامبر (ص) و شیعیان امام علی (ع) بود که به سال ۵۲ هجری دیده از جهان فرو بست. بر اساس حدیثی که از مسند احمد بن حَنبَل، از بزرگانِ محدثِ فرقۀ اهل سنت بیان کردیم؛ ابو ایوب، غول را از نزدیک دیده و حتی آن را اسیر و زندانی نموده و این موضوع را به عرض پیامبر (ص) نیز رسانده است که حدیث آن را پیشتر بیان کردیم. «عُمَر بن خَطّاب»، خلیفۀ دوم راشِدَه نیز از دیگر چهره های مشهور تاریخ است که غول را از نزدیک دیده است چنان که از مسعودی سابقاً گفتیم که عمر، غول را در یکی از سفرهایش به منطقه شام، از نزدیک دیده و حتی با شمشیر به آن ضربه نیز زده است. شخص دیگری که ملاقات او در تاریخ ضبط شده است «پِیکِ (قاصدِ) عُمَر بن خَطّاب» می باشد که در روایات اهل سنت خبر آن چنین نقل شده است:«[روزی] عُمَر، مردی را [به عنوان پیک] نزد «سَعد بن اَبی وَقّاص» (مُتوفّای بین سالهای ۵۴ تا ۵۸ هجری)، از اصحاب پیامبر و معتقد به مکتب خلافت) فرستاد و چون در راهی می رفت غول بر او ظاهر شد. هنگامی که به نزد سعد رسید داستان رؤیت غول را برای او بیان نمود. آنگاه سعد به او گفت: آیا به تو نگفتم که اگر غول ها بر ما ظاهر می شدند اذان می گفتیم؟! پس چون آن پیک به نزد عمر برگشت، پس در مسیر برگشت در همان مکان [قبلی] مجدداً آن غول بر او ظاهر شد و همراه با او حرکت می کرد آنگاه پیکِ عُمَر به یاد سخن سَعد افتاد؛ پس اذان گفت، سپس غول از او دور شد. هر موقع سکوت می کرد [و اذان نمیگفت غول در کنار او] ظاهر میشد و هر وقت اذان میگفت غول از نزد او میرفت. » [۲۸] از خبری که ذکر شد استفاده میشود که «سَعد بن اَبی وَقّاص» نیز غول را از نزدیک رؤیت نموده و جهت دفع شر آن، اذان میگفته است. برخی از معاصرانِ «محمد تقی مَجلِسی» (م. ۱۰۷۰ق.) از علمای مطرح شیعه و پدرِ «علامۀ مجلسیِ» (م. ۱۱۱۰ق.) نیز غول را رؤیت نموده اند. مجلسیِ پدر در یکی از آثار خود موسوم به «لَوامِع صاحِبقِرانی» که به زبان فارسی نگاشته در جایی به فراخور موضوع، راجع به ماهیت غول و رؤیت آن توسط برخی هم روزگارانش چنین اظهار نظر نموده و نوشته است؛ «این «غول»، طایفه (هم خانواده) از جِن یا شیاطینند و در بعضی جاها بسیار میباشد مثلِ «حوالیِ نجف اشرف» و جَوارِز (زمینهای خشک و سرد) و جزایر (جزیره ها) و از بسیار کس شنیدهام که چون به صحرا میرفتیم در نظر ما میآمد و با ما بود و صحبت میداشتیم و چون «اسم خدای تعالی» یا «آیت الکرسی» را میخواندیم که مبادا غول باشد [که در آن هنگام] دراز میشدند به شکل «مِنار» و پنهان میشدند و جمعی میگفتند که «اذان» را شروع میکردیم؛ میگریختند! » [۲۹] نویسندۀ مذکور در کتاب دیگر خود موسوم به «روضَة المتقین»، تقریباً شبیه به همین مفاهیم را ولی به زبان عربی ضبط و القاء نموده است. [۳۰]
نشان می دهد که موضوع اذان گفتن به هنگام رؤیت غول بسیار در قدیم رایج و بلکه سنت بوده است و دیدن غول منحصر به سرزمین های «حِجاز» یا «شام» نبوده، بلکه ساکنان ایران و عراق نیز چنین رؤیت هایی داشته اند و آن را به محضر دانشمندان و علمای معاصر خود گزارش می داده اند.
غول در ادبیات و فرهنگ ایرانی
یقین و اعتقاد به «غول» و «جِن» در فرهنگ ایرانی یا عربی از دیرباز وجود داشته است ولی آیا این باور از فرهنگ عربی به فرهنگ ایرانی وارد شده یا برعکس فرهنگ ایرانی متأثر از فرهنگ عربی بوده است؟ یا هر دو به طور متساوی با یکدیگر و مجزا به این مقوله اعتقاد داشته و اجزای مختلف آن موضوع در هم آمیخته شده اند؟
اما آنچه واضح است؛ این باور باستانی، تا اکنون نیز ریشه ای عمیقی در فرهنگ ایرانی، دوانیده و حتی امروزه لایه هایی از آن، در محاورات عمومی مردم ایران رایج و متداول است. برای نمونه، برخی از ایرانی ها، به جهت تحقیر اشخاص، اگر آن شخص، آدم بلند قامت، بزرگ جُثه و در عین حال زشت رویی باشد به او «غولِ بی شاخ و دُم» یا «غول بیابان» و به تعبیر روان تر «غول بیابانی» می گویند که بیانگر صفتِ بلندی، بزرگ جثه و قوی هیکل بودن غول و همچنین زشت رویی آن از دیر باز در فرهنگ و باور ایرانی ها است؛ یا در خصوص مردان با آن صفات، «نَره غول» گفته می شود یا مجازاً در فارسی واژۀ غول را به عنوان «بزرگ» و «عظیم» در نظر می گیریم و آن را به عنوان صفتی برای اشیاء خیلی بزرگ به کار می بریم؛ مانند: «نفت کِشِ غول پیکر»، «جرثقیل غول پیکر»، «موج غول آسا» و … یا از عبارت «شاخ غول را شکستن» به منظور نشان دادن درجۀ سختی یک کار استفاده می شود که همۀ این ها ریشه در این باور دارد که موجوداتی بلند قامت و بزرگ جثه به نام غول در بیابان ها زندگی می کنند که شاخ و دُم دارند و بسیار از نظر جثه و هیکل، بزرگتر از انسان هستند!
غول در ادبیات فارسی، همانند ادبیات کهن عرب، بر اساس فرهنگ بومی و فولکلور، نمود های فراوانی داشته است. غول های بیابان و قابلیت گمراه کنندگیِ انسان ها از سوی آن ها، حتی به اَشکال گوناگون در اشعار شاعرانِ پارسی گوی، سراییده و منعکس شده است. تنها برای نمونه، از شاخص ترینِ این شعرا، می توان به «خواجه حافظ شیرازی» (م. ۷۹۲ق.) اشاره کرد که این نوع نگرش و اعتقاد عمومی را در شعر خود نمایانده است.
دور است سر آبْ ازین بادیه، هُشدار
تا «غولِ بیابان» نفریبَد به سرابَت
یا «سعدی» شیرین سخن (م. ۶۹۱ق.) در شعری به طور غیر مستقیم در زمینۀ باور به نابودگری و کشتار مردم توسط غول در بیابان، چنین سروده است:
حذر از پیرویِ نفس، که در راهِ خدای
مردمْ افکن تر ازین «غولِ بیابانی» نیست
آیا از این که افراد تاریخدانی همچون «مسعودی»، اعتقاد به غول را از جمله رأی و نظر مردمان عرب بر شمرده اند؛ می توان نتیجه گرفت که باور به غول از فرهنگ عربی به فرهنگ ایرانی وارد شده است یا خیر؟ یا برعکس این موضوع از فرهنگ ایرانی وارد فرهنگ عربی شده است؟ یا آن که هر دو فرهنگ به طور موازی این نگرش ها را در بطن خود داشته اند؟
سرزمین غول ها در برخی از نقاط جهان
در جاهای مختلفی از جهان و در برخی مناطق، از وجود موجوداتی، بلند قامت، بزرگ جثه و چیزی بینِ «انسان» و «گوریل» گزارش شده است که قدی بیش از دو متر و رد پاهایی بزرگ تر از انسان ها و گوریل ها داشته اند. دامنۀ این گزارش ها از موجودی به نامِ «یِتی» (Yeti) در کوه های برفیِ «هیمالیا» در «تَبت» و «نِپال» در قارۀ آسیا تا مناطق بِکر آمریکای شمالی و موجودی به نامِ «ساسْکوآچ» (Sasquatch) یا «پاگُنده» (Bigfoot) گسترانیده شده است و برخی مدعی هستند که این موجودات عجیب و وحشتناک را از نزدیک دیده اند و حتی با آن ها رویا رویی و تقابل هراسناکی داشته اند. ما بعید نمی دانیم که این موجودات که در دنیای امروز که هر از گاهی، از آن ها گزارش هایی نقل می شود و مورد کنکاش برخی دانشمندان و برخی افراد کنجکاو و هیجان طلب واقع می شوند؛ همان غول و جن، جانوری بین انسان و حیوان باشد که در فرهنگ ایرانی و عربی از دیرباز، برای مردم، نمودهای فراوانی داشته است.
فیلمی وجود دارد که به طور اتفاقی در کشور آمریکا در سال 1967 از موجودی به نام ساسکوآچ یا پاگنده گرفته شده است؛
تصویر اگر چه خیلی کیفیت ندارد ولی ظاهرا موجودی شبیه انسان با هیکلی بزرگ و سینه هایی برجسته چون زنان بوده است که در عکس زیر از آن فیلم تا حدی به شکل با کیفیت مشخص است؛
در برخی اخبار و روایات اسلامی از «وادِی الجِن» یاد شده است که لفظ «وادی» در زبان تازی به معنای «دره» و «شکاف بین دو کوه» است. مجازاً آن را زمین و سرزمین نیز می توان تلقی کرد. دور نیست جن ها در نواحی دره مانند که محل شکاف و گذر آب و سیل در میان دو تپه یا کوه است به شکلی زیست و فعالیت دارند. طبق روایات، پیامبر اسلام (ص) و همچنین امام علی (ع)، در این درههایی که جنیان در آن ساکن بوده اند؛ جهت برخی مأموریتهای الهی حضور یافته اند. [۳۱] «اَرض مَجَنَّه» [۳۲] یا «وادی مَجَنَّة» [۳۳] نیز به معنای جایی که جنهای فراوانی دارد در اخبار به نظر رسیده است لذا آن مکان ها، در دید عدهای از مردم، به عنوان مکانهایی اسرارآمیز و در عین حال ترسناک در نظر گرفته شده است.
درۀ غول ها در راه قم
مقدماتی که شرح داده شد در این فرصت می تواند به درک بهتر ما در جهت موضوع اصلی این جُستار یعنی «درۀ غول ها در راه قم» کمک شایانی نماید و چرایی ماهیت آن را بیشتر برای ما آشکار نماید. با این اوصاف، مکانی وحشتناک و اسرار آمیز در ایران به گواه مستندات تاریخی وجود دارد که گذشتگان ما مطالب و اظهار نظرهای عجیب و غریبی در مورد آن بیان کرده اند و به عبارتی مانند برخی نمونه های تاریخی که سابقاً به آن پرداختیم و همچنین نمونه های امروزی که اشاره کردیم که هر از چند گاهی در خبرها یا کتاب هادر نقاط مختلف جهان گزارش می شود در بین قم و تهران نیز چنین مکانی وجود دارد. اما امروزه کسی از وجود درۀ غول ها در راه قم و محدوده و داستان های آن هیچ اطلاعی ندارد و غبار فراموشی بر روی وقایع آن مکان ترسناک نشسته است. مکانی وحشت آور که در مسیر «کاروان رو قدیمِ» قم به تهران بوده است و مردمان قدیم به «درۀ مَلَکُ الْمَوت» (درۀ فرشتۀ مرگ، درۀ عزرائیل) یا «مَلَک المَوت دره» آن را می شناختند و به مرور ایام، نام و خاطرۀ آن از یادها رفته است.
شاید بهتر بود به جهت منفی بودن دیدگاه نسبت به آن مکان، آن جا، «درۀ شیطان» یا «درۀ شیاطین» یا لا اقل «درۀ غول ها» نامیده می شد ولی از همین نام ترسناک و دلهره آور «مَلَک المَوت» نیز به خوبی مشخص است که در آن موضعِ خاص و در آن گذرگاه ترسناک، به طرز عجیبی جان خیلی از مسافرانِ تنها و غریب گرفته می شده و به همین سبب، حضور جن ها و غول ها در آن دره ها، از قدیم الایام صحبت مردمان و نقل محافل ایشان بوده است.
ظاهراً با احداث جاده های جدید بین قم و تهران و فاصله گرفتن از حمل و نقل به صورت «کالسکه» یا کاروان های قدیمی با «اسب» و «شتر» و به احتمال بسیار با سقوط سلسلۀ «قاجاریه»، این دره و اسرار آن کم کم به دست فراموشی سپرده شده است. ولی ما قصد آن را داریم که در این فرصت، دوباره این درۀ وحشتناکِ موسوم به مَلَک المَوت که همان فرشتۀ جانگیر است با صور اسرافیلیِ پژوهش و جست و جوگری دوباره، زنده کنیم و به آن جانی تازه بِدَمیم و غول خفته در چراغ آن را ظاهر نماییم تا در هیجان کشف و ترس عبور از میان آن، با گذشتگان سهیم شویم؛
۱-گزارش «جان مَلْکُم»
«جان مَلْکُم» (John Malcolm) مُتوفای ۱۸۳۳ میلادی (۱۲۴۹ قمری)، افسر اسکاتلندی بریتانیا، در سه نوبت، در سال های ۱۸۰۰ و ۱۸۰۸ و ۱۸۱۰ میلادی، مطابق با سال های ۱۲۱۴ و ۱۲۲۲ و ۱۲۲۴ قمری به ایران سفر نمود که نخستین سفرش مقارن با آغازین سالهای حکومت فتحعلی شاه قاجار بود. او در کتابِ (Sketches of Persia ) به «مَلَک المَوت دره» اشاره نموده و شرح مفصلی از آن را در چندین صفحه بر اساس روایتی از فرهنگ محلی و بومی ضبط نموده است که ما در اینجا، آن را به تلخیص میآوریم. جان مَلْکُم راجع به سفر خود در بیابانهای بین «قم» و «تهران» و مواجهه با «درۀ ملک الموت» نوشته است:
«از «پُل دَلّاک» (پلی متعلق به دوران صفوی و حدود ۳۰ کیلومتری قم) تا منزلگاه بعدی ما، پنجاه مایل (حدود 75 کیلومتر) راه بود. از «بیابان نمک» عبور کردیم که «حاجی حسین» (یکی از همراهانِ جان مَلکُم) گفت: این جا زمانی دریا بوده است!
تغییر سطح زمین از قشر گِلِ سفید آغشته به «نمک» به دشت شنی، نشان آن بود که از بیابان گذر کرده ایم. پس از آن به جاده ای ناهموار و سنگلاخ رسیدیم سراسر پرتگاه و دره ای عمیق و ترسناک که تا آن وقت شبیه به آن را ندیده بودم.
حاجی حسین گفت: به این درۀ مَخوف می گویند: «درۀ مَلَک الموت»، دور و بر اینجا پُر است از «غول» و «موجودات خوفناک». وقتی «مَلَک الموت» (عزرائیل) کسی را قبض روح می کند آن ها با «اسکلت» و «استخوان هایش» ضیافت برپا میکنند.
شکل واقعی این غولها مَهیب و ترسناک است؛ اما میتوانند خودشان را به شکل «حیوانات» در بیاورند؛ مثلاً «گاو» یا «شتر» و هر چیزی که دلشان بخواهد گاهی در مقابل مردم به شکل خویشان یا دوستانشان ظاهر میشوند و آن وقت علاوه بر ظاهرشان، صدایشان هم تغییر میدهند. جیغها و نعرههای وحشتناکی که بیشتر وقتها در این درههای دلهرهآور شنیده میشود به آواهای آهنگین ملایم تبدیل میشود و مسافران بیاطلاع که گولِ قیافۀ اینها را خوردهاند یا محو جمالشان شدهاند یا مجذوب موسیقی این غولها شدهاند؛ از راه به در میشوند و بعد از چند ساعت پذیرایی با انواع و اقسام خوراکیهای لذیذ به دیار عدم فرستاده میشوند.
این موجودات، پستترین موجودات دنیای ماوراء الطبیعهاند. هم ترسو هستند و هم بینهایت احمق در نتیجه اغلب آدمهای زرنگ از آنها سوء استفاده میکنند. میدانید که اصفهانیها شجاع نیستند ولی مکارترین و زِبل ترین آدمهای روی زمیناند و بیشتر مواقع با همین وسیله، کمبود شجاعتشان را جبران میکنند.
میگویند یک بار یک اصفهانی مجبور شد به تنهایی از راه همین درۀ وحشتناک سفر کند. این مرد که اسمش «امین بِیگ» بود داستان هایی دربارۀ «غول های دره ملک الموت» شنیده بود و می دانست که احتمال دارد با یکی از آن ها روبرو شود. برای همین یک «تخم مرغ» و یک تکه «نمک» توی جیبش گذاشته بود.
هنوز به وسط صخره هایی که ما الان ازش رد شدیم؛ نرسیده بود که یکی فریاد زد: آهای امین بِیگِ اصفهانی! راه رو داری اشتباه می ری گم می شی بیا این طرف، من دوستت «کریم بِیگ» هستم؛ «کربلایی بِیگِ بزرگ» (احتمالاً پدر یا جد آن اصفهانی بوده) را خوب می شناسم …!
امین می دانست که غول ها می توانند خودشان را به هر شکلی که بخواهند دربیاورند و اصل و نسب همه و اسم شهرها و خانواده ها را بلدند. بنا براین فهمید که این یکی از آن ها است و می خواهد او را هلاک کند.
بعد به نزدیک غول رفت و گفت تو دوستِ من، «کریم» نیستی بلکه یک غول دروغگویی هستی که من میخواستم از نزدیک تو را ببینم؛ من با همه آدم ها و غول ها جنگ کرده ام و به همین خاطر به این دره آمده ام تا با شما غول های این دره مبارزه کنم!
غول گفت: ای پسر آدم، تو چندان قوی به نظر نمی آیی؟!
امین بِیگ گفت: الان قدرتم را نشانت می دهم! سپس به غول گفت: می توانی این سنگ سخت را خُرد کنی؟
غول سنگ را گرفت و هر چه زور زد سنگ در دستش خُرد نشد.
امین بیگ سنگ را گرفت و به طوری که غول متوجه نشود آن را در دستی گذاشت که تخم مرغ را گرفته بود. آنگاه صدای خُرد شدن و خارج شدن مایع از دستان امین بِیگ، غول را فریب داد و خیال کرد که این شخص اصفهانی واقعاً قدرت این را دارد که سنگ سخت را خرد کند.
بعد امین بیگ سنگ دیگری برداشت و به غول گفت این طور که می بینم داخل این سنگ نمک است. غول دید نَه دانش شناخت جنس سنگ آن را دارد نه مهارت شکستن آن. سپس امین بیگ با استفاده از تکۀ نمکی که با خود به همراه داشت؛ طوری وانمود کرد که سنگ را خُرد کرده و داخل آن نمک بوده و بدین ترتیب نمک از میان انگشتان او می ریخت. غول آن را چشید و فهمید واقعاً نمک است و با تعجب احمقانه ای فکر کرد که این مرد خارق العاده چه مهارت و قدرتی دارد و ترسید که تغییر شکل بدهد و به شکل غول دربیاید چون امین به او گفته بود در این صورت او را خواهد کُشت.
پس غول تصمیم گرفت نقشه ای بکشد و در سر فرصت امین بیگ را به هلاکت برساند. به همین منظور به او گفت که به خانه من بیا که در همین نزدیکی است و انواع خوراکی و نوشیدنی در آن مهیا است و می توانی در آن استراحت کنی و صبح، قِبراق به راهت ادامه دهی!
امین به دو شرط قبول کرد و تأکید کرد؛ یکی این که غول به او بی احترامی نکند و دیگر این که حُقه و کلک در کارش نباشد چون همان طور که او می دانست داخل سنگ، نمک است فکر او را هم می توانست بخواند. در غیر این صورت غول با تنبیه سخت امین مواجه می شد.
غول قبول کرد و امین به همراه او از راه های پر و پیچ و خم و صخره های تیز و شیبدار و دره های عمیق گذشت تا به غار بزرگ نیمه تاریکی رسیدند. غول او را به قسمت های مختلفی از غار برد که در آن «غَلات» و «حبوبات» و کالاهای مسافران فریب خورده ای بود که امین هر چند لحظه یک بار روی استخوان آن ها سِکَندری می خورد و بوی گندیدگی اسکلت های در حال از بین رفتن آن ها به مشام می رسید.
غول یک کیسۀ بزرگ برنج برداشت و به امین گفت امیدوارم برای شام تو کافی باشد زیرا مردی با قدرت تو باید اشتهای خوبی داشته باشد. شما مثل ما «برنج» و «گوشت» را خام نمی خورید.
سپس یک کتری را برداشت که از وسایل مسافرانی بود که به غار او آمده بودند و به امین هم یک کیسه از پوستِ شُش گاو نر داد و به امین گفت که آب تهیه کند و خودش نیز برای جمع آوری هیزم رفت. امین بِیگ، کیسه برنج را با زحمت جا به جا کرد و با خودش می گفت که درست است که این «غولِ آدمخور» تحت تأثیر قدرت من قرار گرفته است ولی اگر خودم را ضعیف نشان بدهم؛ حتماً مرا می خورد!
امین سپس برای آوردن آب جهت تهیۀ غذا به طرف نهری رفت که از صخره های طرف دیگر غار بیرون می آمد و چند متر آن طرف تر به زمین فرو می رفت.
بالاخره امین شام را خورد و غول برای خوابیدن او، تشک، بالش، ملحفه و پتوهای بسیار گران قیمت از انبار اجناس غنیمتی خود آورد. غول به سرعت به خواب رفت و صدای خُر و پُفش بلند شد. امین بِیگ از نگرانی خوابش نمی برد و به همین خاطر متکایی وسط رختخواب گذاشت تا به نظر بیاید که در آن جا خوابیده است. بعد در گوشه ای مخفی شد تا ببیند که غول چه کار می کند!
غول پیش از دمیدن آفتاب از خواب بیدار شد و به طرف رختخواب امین بیگ رفت و خیال کرد که او در خواب عمیق است و با یکی از چوبدستی هایش که قد تنۀ درختی بود با تمام قوا کوبید به جایی که فکر می کرد سر امین قرار دارد و سپس برگشت و خوابید و قبل از این که چشمانش هَم بیاید؛ امین وارد رختخوابش شد و خطاب به غول گفت که این حشره چه بود که صدای تِپ تِپَش نگذاشت که راحت بخوابم؟!
غول از شنیدن صدای امین و این که او در مورد هفت ضربه اش که فیلی را از پای در می آورد؛ طوری سخن میگفت که انگار تِپ تِپ حشره است؛ بسیار مات و مبهوت شده بود و دلش هُرّی ریخت، غار را ترک کرد و آنجا را برای اصفهانی گذاشت.
امین همین که فهمید غول از غار رفته، به ارزیابی و بررسی گنج های داخل آن رفت تا برای بردنشان راهی پیدا کند. در میان آن ها یک «تفنگ فتیله ای» پیدا که برای یکی از قربانیان غول بود. آن را برداشت و به راه افتاد. اندکی نرفته بود که غول با یک «گُرزِ بزرگ» و «روباه» ظاهر شد. امین بدون درنگ به روباه شلیک کرد و آن را کُشت و خیلی با سیاست گفت:
این قرار بود برای من هفت غول را اسیر کند و فقط الان یک غول را آورده و آن هم تویی که قبلاً اسیر من بودی!
بعد به طرف غول رفت و غول از ترس به پرواز در آمد و به کمک گرزش چنان از میان صخره ها و پرتگاه ها گذشت که در مدت کوتاهی ناپدید شد!
امین به شهر رفت و چند شتر و قاطِر آورد. وسایلی که در انبار غول بود و صاحبانشان زنده بودند به آن ها داد و وسایلی را نیزکه صاحبانشان مشخص نبود فروخت و از راه آن ثروتمند شد!» [۳۴]
بحث:
روایتِ «جان مَلْکُم»، قدیمی ترین روایت در خصوص «درۀ مَلَک الموت» و همچنین باور های محلی نسبت به وجود غول ها و موجوداتِ ترسناک در آن است که به عهد «فتحعلی شاه قاجار»، دومین شاه این سلسله و مُتوفای ۱۲۵۰هجری باز میگردد. دور نیست با تحقیقات بیشتری که در ادامه به آن ها اشاره می شود؛ داستان های بومی و فولکلور متفاوت و مختلفی راجع به این مکان وحشتناک در بین مردم منطقه رایج بوده و از ظاهر پیدا است که اعتقاد به وجود جن ها و غول ها در «درۀ ملک الموت قم» به احتمال قوی به زمان نامعلومی پیش از «دوران قاجار» باز می گردد.
شاید توصیفی که از غارِ غول و گنجینه های داخل در آن در این حکایت محلی شده، دلالتی غیر مستقیم به گنج های مخصوص گذشتگان و متعلق به مسافران «مَلَک الموت دره» باشد که در غاری کشف نشده یا در میانِ مسیرِ کاروان رویِ باستانی این منطقه، پنهان شده و در واقع یادگارهایی از رهنوردانی است که از این منطقه گذر نموده اند و به شکلی سرنخی باشد از این حقیقت که این محوطۀ کم شناخته و خاص، مُستعد تحقیقات و کاوش هایِ باستانشناسی است.
۲-گزارش «جِیمز موریِه»
«جِیمز جاستینیان موریِه» (James Justinian Morier) معروف به «جِیمز موریِه»، مُتوفای ۱۸۴۹ میلادی، دیپلمات و نویسندۀ بریتانیاییِ فرانسوی تبار، در عهد «فتحعلی شاه قاجار» بود. وی برای نخستین بار به سال ۱۸۰۸ میلادی، مطابق با ۱۲۲۲ هجری به «ایران» آمد. سپس دو سال بعد و در سال ۱۸۱۰ مجدداً به ایران سفر نمود و تا سال ۱۸۱۶ میلادی در ایران اقامت داشت. او از جمله اروپاییانی است که در آن روزگار از «درۀ مَلَکُ المَوت» و به تعبیر مردمان عصر قاجار، «ملک الموت دره» عبور نموده و اعتقادات و باورهای مردم محلی و مسافران را در اثر قلمی خود انعکاس داده است. او بعد از خروج از شهر «قم» به سمت بیابانِ خارج از شهر رهسپار می شود که به طرف «ری» و سپس «تهران» آن روزگار امتداد داشته است. او در این خصوص نوشته است:
«…چادرها را در [منطقۀ] «حوضِ سلطان» در بیابانِ بی پناهگاه برافراشتیم. به ما گفته بودند که آب انبارِ این جا تهی شده است. اما دیدیم کمابیش نیمه تهی بود. بی اندوختۀ آبْ ماندن ما در این جا درست نبود و ناچار می شدیم که راه خود را در این بیابانِ نمک که از آن ترسناک تر و نفرت انگیزتر نبود؛ همچنان بپیماییم!
روز دیگر بی دشواری از این بیابان گذشتیم هر چند ایرانی ها از غول که گونه ای از «مَری مَید خاکی» (پری دریاییِ خُشکی زی) است در هراس بودند و می گفتند که رهگذران را با غَریوهای (فریادهایِ) خود اغوا کرده؛ سپس با چنگالْ پاره پاره می کند. دیگر این که خود را به چهره و رنگ های گونه گون در می آورد. گاه شترگونه و گاه، گاو گونه می شود و زمانی به گونۀ اسب در می آید و اگر ناگهان در خط افق چیزی به چشممان می رسید که نمی توانستیم آن را بازشناسیم همۀ ایرانیان یک زبان می گفتند: «غول است!»
اما تلسکوپ های (دوربین هایِ) ما ساقۀ بلندِ یک «نِی» را نشان می داد. با این همه برخی از ایشان می اندیشیدند که شاید غولْ ترفندی به کار بَرَد و با سیمایِ بسیار جدی گفتند:
«آدم های بسیار هنگام گذشتن از این دشت، غولان را دیده و با دمیدن افسون هایی از آسیب شان برکنار ماندهاند!»
این افسون را برای ما می خواندند و کارامدترین آن ها افسونی بود که بنا به گفتۀ ایشان، «بند شلوار» غول ها را شُل می کرد!
پس از گذار از بیابان نمک به «مَلَک الموت دره» رسیدیم. نامِ نامعمول و طبیعت شگفت این تکۀ زمین، که دره هایِ ژرفِ تهی از آب و دلتنگیِ بی مانند داشت؛ ناگزیر جمله هایی از کتاب «اِرمیاء نبی» (ع) ( از پیامبران بنی اسرائیل)، باب ۱۱ آیۀ ۶ را فَرادید می آورد:
«در بیابان ویران و پُر از حفره ها و زمین خشک و سایۀ موت و زمینی که کسی از آن گذر نکند و آدمی در آن ساکن نشود!»
عبارت «زمین [خشک و] سایۀ موت» که به پندار «هارْمِر» (از مُفسران کتابِ مقدس)، انگیزۀ پژوهش های نظری زیادی شده است؛ شاید بیانی تمثیلی باشد و مانند «غول» که ایرانیان آن را به کار می برند؛ اشاره به خطری باشد که در گذر از این دره ها هست و مرگی که اگر آدمیزاد گُم شود به سراغش خواهد آمد!» [۳۵]
بحث:
روایت جیمز موریه نیز مانند روایت جان مَلْکُم، یکی از قدیمی ترین روایت ها در این زمینه است که دیرینگی آن به عصر «فتحعلی شاه قاجار» و اصل آن احتمالاً به دوران هایی پیشتر از آن باز می گردد.
۳-گزارش «ویلیام اوزلی»
«ویلیام اوزلی» ((William Ouseley، شرق شناس و نویسندۀ انگلیسی، متوفای ۱۸۴۲ میلادی است. او در سال های ۱۸۱۰ تا ۱۸۱۲ میلادی (۱۲۲۴-۱۲۲۶ هجری قمری) در «ایران» حضور داشته و خاطرات و دریافت های فرهنگی خود از این سرزمین کهن را در قالب سفرنامه ای منتشر نموده است. او در خصوص بحثِ «جِن» و «پری» در جایی به «درۀ ملک الموت» اشاره نموده و نوشته است:
«من سعی کردم با احترام نسبت به باورهایی که در مورد «پَریان» [در ایران] وجود دارد؛ اطلاعاتی به دست بیاورم. موجوداتی «خیالی»، «زیبا» و «نیکخواه». همچنین [اطلاعاتی راجع به] «غول ها» (Ghules) یا «جن های بیابان»، نژادی ترسناک که بعضی اوقات، در «قبرستان ها» رفت و آمد دارند. به خصوص [اطلاعاتی از] یک منطقۀ دلهره آور در «شمال ایران» که چندان هم از «تهران» [مرکز آن] دور نیست؛ با نام بدیُمنِ «مَلَک الموت دره» (Melek al mowt dereh) یا «درۀ فرشتۀ مرگ». در مورد جن ها متوجه شدم که آن ها محدود به منطقۀ خاصی نبودهاند؛ بلکه عِفریت های بزرگ جثه ای به نام «دیو» (Dives) یا «دیب»(Dibs)، بهطور خاص در میان صخرهها و جنگلهای «مازندران» یا «هیرکانی» زندگی میکنند.» [۳۶]
بحث:
ویلیام اوزلی، موقعیت «ملک الموت» دره را به اشتباه در شمال ایران و به شکلی نزدیک تهران نوشته است. در حالی که این موضع، بین تهران و قم و در اصل در جنوب تهران واقع است. لذا در روایت های بعدی این مسأله به صراحت تبیین می شود. دور نیست منشأ این اشتباه و این تطبیق نادرست، شهرت «دیوِ مازندران» در افسانه ها و اساطیر ایرانی باشد که در شمال ایران و تهران گزارش شده است و دره ای به نام ملک الموت در آنجا مطلقاً مخابره نشده است.
۴- گزارش «میرزا صالح شیرازی»
«میرزا صالح شیرازی»، از شخصیت های شناخته شده در قرن سیزدهم هجری و ناشر نخستین روزنامه در ایران با نام «کاغذ اخبار» است. او در سفر خود از شهر «شیراز» به سوی تهران در سال ۱۲۲۷ هجری به «درۀ ملک الموت» رفته و در سفرنامه خود بدان موضع اشاره کرده است. او بعد از مدتی توقف در «کاروانسرایِ حوض سلطان»، سپس دو ساعت قبل از طلوع صبح، به مسیر خود ادامه داده و چنین نوشته است:
« … عرض راه از منزل (یعنی همان کاروانسرایِ حوضِ سلطانِ یاد شده) اِلی (تا) «یک فرسنگ» پیشتر راه هموار است. بعد از آن راه سراشیبی و بلندی دارد و آب بسیار کم است و آن ناهمواری و سراشیبی و بلندی را «ملک الموت دره» می نامند و آنچه مشهور است می گویند در این ملک الموت دره، قَوافِل (کاروان ها) و مُتردّدین (رهگذران) به کَرّات (دفعات) «غول» دیده اند و از راه بیرون بُردند «آدم» را و غول یکی از شیاطین (جن های شرور) است که شبیه به آدم می شود و بعضی می گویند که «مَردْ آزما» به هم می رسد؛ آن نیز از شیاطین است و بعد از ملک الموت دره می رسند به دِهی که «یک میدان» فاصله دارد به کاروانسرا و باغی نیز در حوالی آن دِه است. دِه و باغ مشهور است به «زیان». بعد از آن چند نهر آب است. از آنجا گذشته، می رسند به «کِناره گِرد» (کِنار گِرد)…» [۳۷]
بحث:
چنان که در گزارش های بعدی خواهید خواند؛ به این نتیجه می رسیم که «میرزا صالح شیرازی» جزء معدود نویسندگان ایرانی است که به اعتقادات مردم نسبت به وجود غول و جن در «ملک الموت دره» اشاره نموده است. از گزارش او استفاده می شود که فاصلۀ کاروانسرای حوض سلطان تا ملک الموت دره، حدود یک فرسنگ (فرسَخ) برابر با حدوداً شش کیلومتر (پنج و نیم کیلومتر) امروزی است و این می تواند نکتۀ مهمی در کشف موضع دقیق و موقعیت جغرافیایی درۀ ملک الموت برای جست و جوگران تاریخی و فرهنگی باشد.
«کِناره گرد» یا «کِنار گرد» از روستاهای بخش «فَشاپویه» شهرستان «ری» در «استان تهران» است که اکنون نیز معمور و آبادان است. «مَردْ آزما»، اصطلاحی که در متن میرزا صالح شیرازی به کار برده شده است؛ برای جن های شریر و ترسناک استعمال می شود که این لفظ در هر فرهنگ و قومیت ایرانی، تلفظی خاص دارد و شکل داستان ها و عملکردهای این نوع از جنیان در نقل های مختلف مناطق و فرهنگ های گوناگون ایران زمین، جملگی شرورانه و در داستان و روایتْ اندکی تفاوت دارد اما کلیت نقل ها شبیه همین روایت هایی است که در خصوص غول ها و جن های درۀ ملک الموتِ قم بیان و بازگو شده است.
این که نویسندۀ مزبور نوشته است: «… بعد از ملک الموت دره می رسند به دِهی که «یک میدان» فاصله دارد»؛ باید گفت که «میدان» در دنیای قدیم مانند «فرسنگ» (فرسخ)، «واحد مسافت» بوده و به اندازۀ مسافتِ تاختن و تَگِ اسب به طور متعارف اطلاق می شده است که این اندازه، برابر با «رُبع فرسنگ» یعنی یک چهارم شش کیلومتر یعنی مسافتی معادل با یک و نیم کیلومتر امروزی است و باز تأکید می شود که این تخمین مسافت، جهت دریافتن موضع دقیق ملک الموت دره اهمیت فراوان دارد زیرا حدوداً طبق این متن باید ابتدای این دره، یک و نیم کیلومتر با روستای «زیان» که در متن قید شده، فاصله داشته باشد.
نکتۀ بعدی این که روستای «زیان» به احتمال قوی همان روستای «زیوان» معمور امروزی باشد که اکنون نیز در مسیر رسیدن به طرف تهران قبل از «کِنارگرد» قرار دارد. ولی چرا میرزا صالح شیرازی، آن را به شکل «زیان» در کتاب خود ثبت و ضبط نموده است؟
پس با این حساب، بر اساس مختصات مسیری که میرزا صالح شیرازی از «ملک الموت دره»، ترسیم نموده است؛ ابتدایِ این منطقۀ خوفناک، شش کیلومتر پس از حوض سلطان واقع شده است که بعد از عبور از زمین های هموار به آن می رسیم که سراشیبی و بلندی و همچنین آب کم دارد و انتهای آن، یک و نیم کیلومتر مانده به روستای «زیوان» است.
۵-گزارش «ساموئِل بِرْدِر»
«ساموئل بِردِر» (Samuel Burder) در کتاب خود که در «لندن» و به سال ۱۸۲۲ میلادی مطابق یا ۱۲۳۷ هجری منتشر نموده به «ملک الموت دره» (Malek al moat dereh) اشاره کرده و تنها نقل قول را بیان نموده و منبع او در نقل این خبر، کتابِ «جِیمز موریه» است که قبلاً ذکر نمودیم. [۳۸]
6-گزارش «جِیمْز باسْت»
«جِیمْز باسْت»( James Basstt)، مُتوفای ۱۸۸۶ میلادی، در دوران ناصرالدین شاه قاجار (م. ۱۳۱۳ق.) و در سال ۱۸۷۲ میلادی در مقام یک میسیُونِر و مبلغ دینی، به همراه خانوادۀ خود از «آمریکا» برای تبلیغ مسیحیت به ایران آمد. او در زمان مراجعت به کشورش در سال ۱۸۸۴ میلادی سفرنامۀ خود را نوشت. او در سفرنامۀ خود گزارشی نیز از ملک الموت دره دارد و نوشته است؛
«…۶ کیلومتر بعد از پلِ «رود کرچه» به دره ای رسیدیم که اسمش «درۀ فرشته مرگ» یا همان «ملک الموت» بود و به خاطر نبود هیچ سرسبزی و وجود غمی که در این دره بود، چنین اسمی به آن داده اند؛ اما این وضع، ویژگی خاص این محل نیست؛ بلکه اکثر مناطق این کشور چنین وضعی دارند. بومیانِ خرافاتی باور دارند که این دره، مکانیست برای جن ها و دیوها و گفته می شود شب هنگام دیوها مسافری را محاصره می کنند و او را در راه به قتل می رسانند. شاگردِ چاپار به خاطر شک علنی من مبنی بر عدم صداقت این افسانه، در جواب سؤالم گفت: دیوها موجوداتی هستند که بدن و پاهایی انسانی و سری به شکل سر پرندگان دارند و چهارپا هستند. آن ها دور تا دور مسافری را می گیرند و با زبان هایشان شروع می کنند به لیس زدن پای مسافر و اگر طلسم نشکند او را می بلعند.
او می گفت: یک بار «پادشاه» واقعاً می خواست بداند که آیا حقیقت دارد که این دره پاتوق آنهاست یا نه و به همین دلیل تعدادی را فرستاد تا در آنجا بخوابند؛ اما هیچ کدامشان جرأت نکردند آنجا بمانند؛ چون آن چنان صداها و شبح هایی دیدند که با عجله پا به فرار گذاشته بودند. در آخر، یک «روحانی» حاضر شد شب را در دره بخوابد و او چند هزار دیو دید؛ طوری که هوا پُر شده بود از آن ها؛ اما چون او یک مرد روحانی بود، هیچ کدامشان به او آسیبی نرساندند.» [۳۹]
بحث:
احتمالاً مقصود از پادشاه در این متن، ناصرالدین شاه قاجار است و باید گفت: آیا شاه قاجار به راستی چنین آزمایشی در خصوص ملک الموت دره و اتفاقات عجیب در آن انجام داده است یا این سخن شاگردِ چاپار، حرفی گزاف و بدون اصل بوده است؟
۷-گزارش «اَدیب المُلْک»
«عبدالعلی خان اَدیب المُلْک» (م. ۱۳۰۲ ق.) که در دوران قاجار و در قرن سیزدهم هجری مدتی حاکم «قم» و «سمنان» و «مراغه» و «کاشان» و «ساوه» بوده است در سفرنامۀ عَتَبات خود که به تاریخ ۱۲۷۳قمری نوشته؛ در مسیر حرکت از قم به تهران، ظاهراً در فصل سرما و بعد از گذر از حوض سلطان به جانب کِناره گِرد رهسپار شده و از گذرگاه «ملک الموت دره»، در کلامی ادیبانه و توأم با سَجع و آهنگ این چنین یاد کرده است:
«… از شدت بُرودت، آب چون خاکْ منجمد و هوا از محبت با زَمهَریر متحد… نالۀ باد چون صَرصَرِ «عاد» به گوش می رسید… سپیدۀ صبح دمید. نماز کرده با آن حالت سوار شدیم و راه سپردیم. در «ملک الموت دره»، از بسیاریِ سرما، «ملک الموت» (عزرائیل) را به چشم خود دیدیم و به هزار مَرارت (رنج و سختی) خود را به «صَدر آباد خرابه» رسانیدیم.» [۴۰]
بحث:
وقتی از طرف قم به ری و تهران می روند ابتدا صدر آباد خرابه است بعد ملک الموت، اما اینجا نوشته «به هزار مَرارت خود را به صدر آباد خرابه رساندیم»؛ یعنی بعد از گذر از ملک الموت دره. در گزارش های بعدی ملاحظه خواهید نمود که ناصرالدین شاه وقتی از تهران به قم حرکت می کند بعد از سپری نمودن ملک الموت دره به صدر آباد خرابه می رسد و این درست است نه برعکسِ آن. مگر این که ادیب المُلْک از مسیر برگشته باشد و این عجیب است.
۸-گزارش«اِدوارْد بِراون»
«اِدوارْد گِرانْویل بِراون» ((Edward Granville Browne خاورشناس و ایرانشناس انگلیسی و مُتوفای سال ۱۹۲۶ میلادی است. او که در سال ۱۸۸۸ میلادی مطابق با ۱۳۰۵ قمری در ایران حضور داشته، «درۀ مَلَک الموتِ راه قم» را از نزدیک دیده، از آن در اثر خود یاد نموده و چنین نگاشته است؛
«… بعد از خروج از «تهران»، که روز نُهُم فوریۀ [۱۸۸۸ میلادی] بود پس از اینکه مهمانخانۀ «حسنآباد» را در قَفایِ (پشتِ سر) خود گذاشتیم؛ وارد دشتی شدیم که ایرانی ها نام آن را «ملک الموت دره» گذاشتهاند و به هر طرف که نظر میانداختید؛ جز کویر چیزی به چشم نمیرسید و اگر بتوان رقیبی برای آن وادیِ لَمیَزرَع و حُزنآور پیدا کرد همانا «هزار درۀ اصفهان» میباشد که در جنوب آن شهر واقع شده است.
من چون مایل بودم که به فولکلورِ محلی آشنا شوم؛ از چهارپادارها راجع به اسم آن وادی توضیح خواستم و آن ها گفتند: علت اینکه این دشت را «ملک الموت دره» نامیدهاند؛ این است که چند نوع «عِفْریت» (جِنّ بزرگ) مَهیب و مرگآور در این دشت زندگی میکنند:
یکی از آن ها موسوم به «غول» است که وقتی مسافری را تنها میبیند صدای آدم را تقلید میکند و با صدای یکی از آشنایان او، مسافر را صدا میزند و وی را از جاده خارج مینماید و در پشت یکی از تپهها او را پارهپاره میکند و میخورد.
عِفریت دیگر موسوم به «نَسْناس» میباشد که خود را مانند آدمِ ناتوانی جلوه میدهد و از مسافر میخواهد که او را از آب بگذراند و روی دوش او سوار میشود و همینکه مسافر به وسط آب رسید؛ دو پای خود را اطراف پاهای مسافر میپیچد و او را در آب غرق مینماید.
عِفریت دیگر موسوم به «پالیس» – یعنی کسی که پای دیگران را میلیسد – میباشد و این موجود مخوف همواره به سراغ کسانی میرود که خوابیدهاند و به قدری پای آن ها را میلیسد که بیحال و هلاک میشوند!
یک وقت دو نفر چهارپادار در بیابان خوابیده بودند و یکی سَر خود را نزدیک پاهای دیگری گذاشته بود و لحافی هم برای محافظت از سرما روی خود کشیده بودند و «پالیس» به آن ها نزدیک شد و میخواست پای آن ها را پیدا کند ولی جز دو سر، در دو جهت مخالف چیزی نمیدید و از این منظره طوری حیرت کرد که گفت:
گشتم هزار و سی و سه دره اما ندیدهام مردِ دو سَرِه
وقتیکه از ملک الموت دره خارج شدیم یک منظرۀ طبیعی عظیم که به طرزی وحشتآور باشکوه بود به نظر ما رسید و از هر طرف تپههایی نمایان گردید و صحرا با [گیاهِ] «خارشُتُر» پوشیده شده بود… .» [۴۱]
بحث:
چنان که از روایت ها و گزارش های قبلی و بعدی ملاحظه و قیاس خواهید نمود؛ این روایت از جملۀ کامل ترین روایاتِ مردمی و فولکلور نسبت به «درۀ ملک الموت قم» و مؤلفه های جن و غول در آن مکان هولناک است.
در خصوص موجودی به نام «نَسْناس» که عِفریت دوم در این مکان ذکر شده است؛ عمدۀ روایت ها و نقل ها در متون قدیمی، آن را موجودی «یک پا» به تصویر می کشد؛ در حالی که در این جا، «دو پا» بیان و شرح شده است. سخن در مورد ماهیت آن و اختلافات در خصوص ویژگی های نَسناس در کتاب های کهنْ فراوان و مختلف است که به جهت ممانعت از طولانی شدن بحث در این مقال از آن فاصله می گیریم.
اما دو نکته در مورد نَسناس، آیا واقعاً نَسناس از تیرۀ جن است؟ و نکتۀ بعدی، چون بین نَسناس و «آب» در این گزارش رابطه بیان کرده اند؛ چه بسا طبق متن های پسین، آب «رودخانۀ شور» (رود شور)که در آن منطقۀ بیابانی جاری بوده و اکنون نیز از آن جا می گذرد؛ مقصود اصلیِ مردم محلی و بومی از آب و ارتباط آن با روایت نَسناس بوده است یا در میان تپه های ملک الموت دره در فصل هایی خاص رود یا چشمه ای روان می شود که این نقل از آن موضوع شکل گرفته است! یا شاید آن رودی که در غار داستان آن اصفهانی بوده که جان ملکم آن را روایت کرده بود.
در متن، از موضعی به نام «حسن آباد» یاد شده است که مسافران بعد از مهمانخانۀ آن وارد دشت و دره های مَلَک الموت می شوند. حسن آباد در بخش «فَشاپویه» شهرستان «ری» در استان تهرانْ واقع و مکانی شناخته شده است. بعد از آن «کنار گرد» است و بعد از آن روستای «زیوان» و بعد از آن و طی مسافت «یک میدان»، معادل «یک و نیم کیلومتر»، وارد «دره های ملک الموت» می شویم.
در خصوص جِنّی به نام «پالیس» که در این روایت بدان اشاره شده است؛ ظاهراً و بر اساس تحقیق کلی که انجام دادیم در فرهنگ های مختلف، باوری مشترک وجود دارد که جنی در بیابان ها زندگی می کند که پای انسان ها را لیس می زند و از تبار جنیان شرور و بد ذات طبقه بندی می شود و این باور در ادوار مختلف و مکان های دیگر نیز نقلِ همگان و محافل بوده و هست.
۹-گزارش «جورج ناتانیِل کِرزن »
«جورج ناتانیِل کرزن» ( (George Nathaniel Curzon، سیاست مدار و ایرانشناسِ انگلیسی و مُتوفای ۱۹۲۵ میلادی در کتاب خود موسوم به «ایران و قضیۀ ایران» از جمله اروپاییان و دیگر انگلیسیهایی بوده است که موضوع «درۀ ملک الموت در راه قم» را بیان و با کنجکاوی از علت نامگذاری آن پرده برداشته است. او در سال ۱۸۸۹ میلادی مطابق با ۱۳۰۶ هجری در ایران بوده و از سه جاده بین تهران و قم با عناوین «جادۀ کاروان رو قدیمی»، «جادۀ ارابه رو» و «جادۀ پُستی» یاد مینماید. وی در بیان جادۀ کاروان رو قدیمی نوشته است:
«این راه از دروازۀ «شاه عبد العظیم» شروع میشود و پس از عبور از کنار بارگاه مزبور به دِه «کِنارگِرد» میرسد و بعد از آن جا به یک رشته درههای خالی و مَلالانگیز به نام «درۀ ملک الموت» منتهی میگردد و از آن جهت به این اسم خوانده میشود که به رسم خرافاتی ایرانی آن نقطه «محل اجنه و غول ها» است.
این دره که بههیچوجه تفاوتی با نظایر آن در سایر نقاط ایران ندارد و به مراتب هم از بسیاری از آن ها سهلتر و کمتر زننده است؛ از چند جهت نظر اروپاییان را جلب کرده است چون در حینی که «کِرپورتِر» شاعرمَآب، آن را درۀ خاکیِ خوابآوری ذکر نموده، «سِر جان مَلْکُم» که دستکم اینبار عنان اختیار کلام را از دست داده است آن جا را دارای مهیبترین کُتَلها و درههایی شمرده است که در عمر خود دیده بوده است. پس از ترک این ناحیۀ کوهستانی جاده به سمت «حوض سلطان» پایین میرود.» [۴۲]
بحث:
ظاهراً «کرزن» انگلیسی، «درۀ ملک الموت» را جایی خاص و آنچنانی نمی دانسته و بیشتر از منظر او، متفاوت بودن آن غُلوآمیز بوده است. وی به صراحت انتساب آن مکان به جن ها و غول ها را خرافه دانسته است. بنا بر نقل او موضع دقیق درۀ ملک الموت فاصله ای بین دریاچۀ (تالاب) «حوضِ سلطان» و روستای «کِنار گِرد» است. او از دو هموطن خود نیز یاد نموده که سابق بر او، این دره را به چشم خود دیده و در خصوص آن قلمفرسایی و نسبت به آن واکنش نشان داده اند. یکی از آن دو، «رابِرت کِرپورتِر» (Robert Ker Porter) سیاست مدار و جهانگرد انگلیسی و مُتوفای سال ۱۸۴۲ میلادی که در سال ۱۸۱۷ عیسوی، مطابق با ۱۲۳۲ هجری قمری در ایران بوده است و دیگری «جان مَلْکُم» John Malcolm))، سیاست مدار و تاریخدان انگلیسی، مُتوفای ۱۸۳۳ میلادی که سه بار به ایران آمده و اول بار به سال ۱۸۰۰ میلادی مطابق با سال ۱۲۱۴ قمری و همچنین در سالهای ۱۸۰۸ و ۱۸۱۰ عیسوی نیز در ایران بوده است. هر دو انگلیسی یاد شده در متن کرزن در آثارشان بنا بر قول او از «درۀ ملک الموت قم» یاد نموده اند. این نشان میدهد که این دره در آن روزگاران بسیار شناخته شده بوده و بسا مردم بومی پیش از هر سفر، هشدارهایی را برای مسافران و کاروانیان ایرانی و غیر ایرانی در مورد خطرات و مخاطرات آن مکان و به خصوص حضور و ظهور جنها و غول هایِ شیطان صفت در آن بیان میکرده اند.
۱۰- گزارش «جوسیا کانِدر»
«جوسیا کانْدِر» Josiah Conder))، روزنامه نگار انگلیسی، مُتوفای ۱۸۵۵ میلادی، مطابق با ۱۲۷۲ قمری است. از او سی جلد کتابِ جغرافیایی با عنوان «مسافر مدرن» به یادگار مانده که بدون آن که به آن مناطق سفری کرده باشد؛ با استفاده از منابع در دسترس خود نگاشته است. اثر او در سال ۱۸۲۸ میلادی (۱۲۴۳ قمری) در «لندن» منتشر شده و او در یکی از مجلدات کتاب خود به ایران و به شهر «قم» اشاراتی داشته و اتفاقاً به «ملک الموت دره» نیز پرداخته است. او بعد از یاد کرد «کاروانسرای حوض سلطان»، به گذرگاهی به طول ده مایل به نام « ملک الموت دره» (Melek al Moat Dereh) اشاره می کند و بخش هایی از روایت جِیمز موریه از وجود غول های بد ذات و آدمکُش در این موضع را نقل می نماید. [۴۳]
بحث:
اگر هر «مایل»، ۱۶۰۰ متر باشد؛ مسافتِ ملک الموت دره، بنا بر گزارش «جوسیا کاندِر» که ده مایل است؛ برابر با ۱۶ کیلومتر خواهد بود. از متن های گوناگون از جمله متن هایِ «ناصرالدین شاه» و برادرش «عباس میرزا مُلک آرا» که در ادامه از نظر می گذرد؛ نتیجه گیری می شود که در مقدار مسافت این مکان ترسناک، اختلاف نظر وجود دارد.
۱۱-گزارش «حسنعلی خان اَفشار»
«حسنعلی خان افشار» (م. ۱۳۰۳ق.) از پیشخدمتهای «ناصرالدین شاه قاجار» (م. ۱۳۱۳ق.) در سفرخود به تاریخ ۲۴ ربیع الثانی ۱۲۶۶ قمری یعنی در نیمۀ دوم قرن سیزدهم هجری، از طرف «قم» که به سوی دارالخلافۀ «تهران» رهسپار بوده از «درۀ ملک الموت» قم یاد نموده و نوشته است:
«و این راه خیلی بد راه است و درههای کوچکِ کوچک دارد. چند دره دارد؛ اسمش «درۀ ملک الموت»، مشهور است. » [۴۴]
بحث:
حسنعلی خان به باورها و اعتقادات مردم محلی نسبت به این مکان و همچنین علت نامگذاری این دره ها به «ملک الموت» را بیان و تشریح ننموده است و البته این مسأله با سبک نوشتاری سفرنامۀ او نیز همخوانیِ چندانی ندارد. از قید نمودن عبارت «چند دره دارد؛ اسمش درۀ ملک الموت» در می یابیم که اصطلاحِ درۀ ملک الموت تنها به یک درۀ خاص اطلاق نمی شود بلکه مشتمل بر چندین دره در مسافتی مشخص و محدود است که در ادامه برخی از نویسندگان به طول آن اشاره نموده اند. در این متن، با قید صفت «مشهور» از سوی نویسنده برای «ملک الموت دره»، شهرت بسیار آن موضع به خصوص در عهد قجر استفاده و دریافت می شود.
۱۲-گزارش های «ناصرالدین شاه قاجار»
«ناصرالدین شاه قاجار»، چهارمین پادشاه این دودمان و مُتوفّای ۱۳۱۳ هجری، در سفرنامۀ خویش در سه جا از «درۀ ملک الموت» یاد نموده است:
گزارش نخست:
او در سفرنامهای که مخصوص چهارمین سفر خود به قم نوشته، از «درۀ ملک الموت» با عبارت «ملک الموت دره» یاد کرده است. او بعد از طی کردن و گذر از روستایِ «کِنار گِرد» به تاریخ ۲۱ شَوّال سال ۱۲۸۴ هجری نوشته است:
«… چون خیلی از راه خارج شده بودیم؛ نیم فرسنگ، بیشتر رفتم؛ به راه افتادیم؛ «ملک الموت دره» بود؛ یک فرسنگ بیشتر طول داشت… از ملک الموت دره که رد شدیم؛ صحرایی هم طی شد به «رودخانۀ شور» رسیدیم…. » [۴۵]
بحث:
این گزارش ناصرالدین شاه از سه جهت قابل تأمل است. یکی آن که حدوداً نیم فرسنگ بعد از روستای «کنار گرد» را ابتدا و شروع محدودۀ «درۀ ملک الموت» بیان می نماید؛ یعنی چنان که پیشتر بیان شد اگر هر فرسنگ یا فرسخ را حدوداً شش کیلومتر بدانیم در مسیر کاروان رو قدیمی از طرف تهران به قم، پس ازطی نیم فرسنگ یعنی حدوداً سه کیلومتر بعد از روستای کِنار گِرد، دره های هولناک و وحشت آورِ ملک الموت آغاز می شود. نکتۀ بعدی آن که، ناصرالدین شاه، طول درۀ ملک الموت را «یک فرسنگ بیشتر» بیان نموده است یعنی طول درۀ دهشتناک و مرگبار ملک الموت، بیش از شش کیلومتر است و نکتۀ سوم این که از متن برداشت می شود شاه قاجار، حد نهایی این مکان را از طرفی که نزدیک به قم می باشد؛ «رودخانۀ شور» دانسته و آن را در اصطلاح تحدید و مرزبندی نموده است.
ناصرالدین شاه در سفرنامۀ خود از باورها و اعتقادات مردم محلی یعنی از دلایل مرگ آور بودن درۀ ملک الموت و وجه تسمیۀ آن چیزی ذکر ننموده است. شاید برای او و دیگر نویسندگان ایرانی که در دنباله این بحث از نظر می گذرد؛ این موضوع اهمیت خاصی نداشته یا لزومی برای ثبت آن در سفرنامۀ خود دلیلی نمی دیده اند.
گزارش دوم:
ناصرالدین شاه قاجار همچنین، در ششمین سفر خود به سوی قم در یکی از روزها به تاریخ چهارشنبه ۲۱ رجب ۱۳۰۵ هجری، از «درۀ ملک الموت» یاد نموده و نوشته است
«… راندیم، افتادیم به «دره تپههای ملک الموت»، دره سنگها و ماهورهای مَهیب (ترسناک) داشت؛ «کوه مره» دست چپ است. در حقیقتْ ملک الموت دره، دامنۀ کوه مره حساب میشود؛ همینطور تپهماهور است تا وصل میشود به کوه مره، همینطور میراندیم؛ راه گاهی دره، تپه میشد، گاهی جُلگه میشد، گاهی گرم میشد، گاهی سرد میشد، گاهی پشه پیدا میشد، اما باد نبود. همینطور راندیم تا رسیدیم به «صدرآباد خرابه»، ناهارگاه حرم را در صدرآباد خرابه زده بودند. » [۴۶]
بحث:
نکته ای که از این متن سفرنامۀ ناصرالدین شاه استفاده می شود؛ این است که همانند روایت حسنعلی خان افشار، درۀ ملک الموت تنها یک دره معرفی و توصیف ننموده است بلکه مجموعه ای از دره ها و پستی و بلندی ها دانسته و بر شمرده است چنان که او نوشته است: «دره تپههای ملک الموت» و در سفرنامه و در مسافرت چهارم خود به قم نیز مسافت آن را چنین نوشته است: «یک فرسنگ بیشتر طول داشت». که نشان از تعدد دره ها و شکاف های موجود در بین مسیر و این درۀ هولناک است.
«کوهِ مره» که در متن مزبور از آن یاد شده است؛ به گونه ای مستقر است که «دریاچۀ (تالاب) حوضِ سلطان» در جنوب غربی آن واقع شده است. بنا بر تعریف ناصرالدین شاه، «ملک الموت دره، دامنۀ کوه مره حساب میشود» که این نشانی ها در درک دقیقِ مختصات جغرافیایی این مکان، برای ما و پژوهشگران امروزی، کمک بسزایی می نماید.
«ملک الموت دره»، بر طبق تعریف سادۀ شاه قاجار، در اصل، تپه ماهورهایی است که وقتی ازسمت «ری» به طرف «قم» در مسیر کاروان روی قدیمی می رویم؛ طرفِ چپ جاده واقع شده و متصل به «کوه مره» است.
گزارش سوم:
ناصر الدین شاه در همان سفر و سه روز بعد که در راه رسیدن به قم، همراه با خدم و حشم طی طریق می کرد؛ از مسیری دیگر و از طرف «منظریه» به سوی قم حرکت می کند. وی در مورد آن مسیر در سفرنامۀ خود نوشته است:
«قدری که از «منظریه» میرویم صحرا خیلی کثیف و بد است. بعضی جاها نمک و کویر است… تا یک میدان به قم مانده، صحرا همینطور خشک و کمعلف است… اگر خدا نکرده بارانی، چیزی میآمد، تا سینۀ اسب تویِ گِل فرو میرفت… باید همه راه را «سنگفرش» کنند تا راحت بشود رفت وآمد و الا اگر باران بیاید ممکن نیست کسی بتواند از این گِل در برود. «ملک الموت دره»، از راهِ امروز خیلی بهتر است.» [۴۷]
بحث:
به هر روی با این گزارشی که شاه قاجار به یادگار گذاشته، راه درۀ ملک الموت را از نظر کیفیت برای کاروانیان و مسافران قدیم، بهتر و مناسبت تر ارزیابی نموده است که می تواند ما را تا حدی به شناخت بهترِ ویژگی های درۀ ملک الموت نیز نزدیک تر نماید و البته این با نظر حسنعلی خان افشار که از نظر گذشت و تأکید نموده بود: «و این راه خیلی بد راه است و دره های کوچکِ کوچک دارد» در تضاد است. شاید قیاس ها و ملاک ها در اینجا نسبی باشد و هر یک از گزارشگران از منظری، درست گفته باشند.
۱۳-گزارش «اِعتماد السلطنه»
«محمد حسن خان اعتماد السلطنه» (م. ۱۳۱۳ق.) از رجال سیاسی عهد ناصرالدین شاه قاجار، در «خاطرات روزانۀ» خویش در بخشی از آن که در خصوص ششمین سفر ناصرالدین شاه قاجار به قم نوشته است؛ به «درۀ ملک الموت» اشارهای گذرا داشته و این گونه مرقوم نموده است:
«به راه قدیمِ «کِنارگِرد» افتادیم… از «رودخانۀ شور» عبور کردیم به «ملک الموت دره» رسیدیم…» [۴۸]
بحث:
تفاوت متنِ اعتماد السلطنه با گزارش شاه قاجار این اِست که شاه، حد نهایی درۀ ملک الموت را «رودخانۀ شور» بیان نموده در حالی که اعتماد السطنه نوشته است که «از رودخانۀ شور عبور کردیم؛ به ملک الموت دره رسیدیم». شاید ناصرالدین شاه و اعتماد السلطنه، هر کدام بسته به مکان و مسیر بستر رودخانه، بخش هایی از «رود شور» (رودخانۀ شور) را در تعیین حد و مرز، مد نظر داشته اند. یعنی از طرف قم به ری، ملک الموت قبل از رود شور واقع شده است.
۱۴-گزارش «حاج سَیّاح»
«میرزا محمد علی محلاتی» معروف به «حاج سَیّاح» (م. ۱۳۴۳ق.)، جهانگرد شناخته شدۀ ایرانیِ عهد قجر، در سفرنامۀ خود، در گذر از قم به سمت تهران به سال۱۲۹۴هجری به «درۀ ملک الموت» رسیده و این چنین راجع بدان نوشته است:
«… نیم ساعت از آفتاب گذشته وارد «کاروانسرای حوض سلطان» شدیم… روز را تا غروب استراحت کردیم؛ غروب روانه شده و بعد از طی «یک فرسنگ» راه، وارد «ملک الموت دره» شدیم. درههای زیاد است لکن زیاد فراز و نشیب ندارد. پس از این که، آن ملک الموت دره را عبور کردیم؛ گردنهای بود از آن گذشته و به «کارونسرای صَدر آباد» رسیدیم…. » [۴۹]
بحث:
از این گزارش استفاده می شود که از طرف قم به تهران و از سمتِ کاروانسرای حوض سلطان، یک فرسنگ راه، یعنی معادل شش کیلومتر تا «درۀ ملک الموت» فاصله است.
۱۵-گزارش «عباس میرزا »
«عباس میرزا مُلک آرا» (م. ۱۳۱۴ق.) فرزند «محمد شاه قاجار» (م. ۱۲۶۴ق.) و برادر کوچک ترِ «ناصرالدین شاه قاجار» در کتابی که در شرح حال خود نگاشته، مطلبی نیز مرتبط با «درۀ ملک الموت» نوشته که در مسیر حرکت یکی از سفرهای او از قم به تهران، نظارهگر آن بوده است. او بعد از یادکرد «کاروانسرایِ حوض سلطان» نوشته است:
«… به «کِنارگرد» روانه شدم. قدری راه رفته به دره ای رسیدم مُسَمّی به «ملک الموت دره». تا دو فرسخ در میان این دره راه است و اطرافْ ماهور (تپه های پیوسته در دامنۀ کوه) است و آب های قلیلِ بسیار شور و تلخ، در این دره بود. از دره که بالا آمدم راه به طرف شمال برگشت و سرا بالایی شد. قدری رفته، زمین ها (به جهت آمدن فصل زمستان) پُر از برف دیدم و ساعت به ساعت برودت هوا زیاد شد. نزدیک غروب به کنارگرد رسیدم.» [۵۰]
بحث:
عباس میرزا، طول درههای ملک الموت را دو فرسخ یعنی برابر با ۱۲ کیلومتر امروزی برشمرده است. این برخلاف نوشتۀ ناصرالدین شاه است که یک فرسنگ بیشتر طول آن را گفته یعنی مسافتی بیش از شش کیلومتر و همچنین بر خلافِ نقل «جوسیا کاندر» میباشد که آن را معادل ۱۶ کیلومتر برشمرده است و این جای تأمل دارد. احتمالاً با توجه به تصاویر هوایی که در ادامه از این منطقه ارائه میدهیم؛ نظر عباس میرزا یا جوسیا کاندِر به واقعیت نزدیکتر باشد. همچنین از متن شاهزادۀ قاجاری استفاده میشود که در میان تپههای ملک الموت آب بسیار کمِ شور و تلخ مزه نیز بوده است یا اکنون نیز وجود دارد.
۱۶-گزارش «سفرنامه نویسی مجهول»
از سفرنامهنویسی مجهول، متعلق به دوران قاجار، مکتوب و دستنویسی باقی مانده به شمارۀ ۲۲۸۳ که در «مرکز احیاء میراث اسلامی» در شهر مقدس قم محافظت میشود. صاحبِ ناشناس این سفرنامه، شرح سفر خود از «تهران» به «کربلا» را نگاشته و او در این سفر، جنازۀ پدر خویش را برای دفن به «کربلا» میبرده است. او از «تهران» که حرکت نموده، منزل سوم سفر را «حوض سُلطان» و منزل چهارم را «قم» بیان کرده است. وی در باب منزل سوم به تاریخ ۷ ذی حَجّه ۱۲۹۸ هجری چنین نوشته است:
«… «هشت فرسنگ» است. کوه و کمر دارد. «ملک الموت دره» بین راه است…. » [۵۱]
او در مسیر بازگشت به تهران در تاریخ ۲۴ ربیع الثانی ۱۲۹۹ قمری نیز دوباره یادی از این درۀ وحشتناک و ترسناک نموده و نوشته است:
«… و گفتیم بار نمایند که بُنَه (بار و اسباب) را از «ملک الموت دره» بگذرانیم؛ آن وقت پیش بیافتیم به طرف طهران» [۵۲]
بحث:
چنان که ملاحظه می شود در این گزارش، تنها به نام دره و عبور از آن اشاره شده و از علت نامگذاری و باورهای مردم در خصوص حضور جن ها و غول ها در آن دره چیزی نوشته نشده است. ظاهراً نویسندۀ مجهول است ولی از برخی از گزاره های سفرنامۀ مزبور دریافت می شود که وی، دامادِ «عَمید المُلْک»- پسر داییِ ناصرالدین شاه- بوده است.
۱۷-گزارش«نَجمُ المُلْک»
«میرزا عبدالغفار نَجْم المُلْک» (م. ۱۳۲۶ق.) ریاضیدان و مِنجم عهد قاجار، به دستور «ناصرالدین شاه» برای بازدید «سد اهواز» به «خوزستان» راهی میشود. در سفرنامۀ خود به تاریخ ۲۴ ذی حَجّه ۱۲۹۸ هجری که از تهران حرکت نموده، مختصاتی را بیان میکند که موقعیتِ «ملک الموت دره» از آن استفاده میشود. او در این رابطه نوشته است؛
«…صبحِ پنج شنبه ۲۴ [ذی حَجّه] به سمتِ قریۀ (روستای) «زیان» که آن سمتِ کِناره گِردست. فاصلهاش از حضرت عبدالعظیم (ع)، «چهار فرسخ و نیم» است… از زیان حرکت نموده؛ مدت هفت ساعت رسیدیم به «حوض سلطان» (سَنجَر). فاصلۀ معروفش «شش فرسخ» است. در عرض راه گذشتیم از «پل حاجی میرزا بِیک» که فِی الجمله (اندکی) خرابی به هم رسانیده و مختصر تعمیری نیاز دارد و «صدر آباد خرابه» در کنار راه بود قبل از «ملک الموت دره» …. » [۵۳]
او در ادامۀ سفر و در منطقۀ «خوزستان» به مکانی میرسد و جالب این که آن را تشبیه به «ملک الموت درۀ قم» مینماید:
«…عصر جمعه ۲۶ جمادی الاخری [۱۲۹۹ هجری] از «شوشتر» بیرون شدیم… بعد از پنج ساعت رسیدم به منزل «کنار» نزدیک «بنۀ داود» در چادر اعراب، تمام این منزل تپه ماهور بود مثلِ «ملک الموت دره» …» [۵۴]
بحث:
نجم المُلْک فاصلۀ روستای زیان (زیوان) تا حوضِ سلطان را «شش فَرسخ» بیان نموده که برابر با «۳۶ کیلومتر» است که طی آن، هفت ساعت برای او و همراهانش به طول کشیده است. او نیز مانند میرزا صالح شیرازی، روستای «زیوان» را «زیان» ضبط نموده است. آیا در قدیم زیان بوده و چون معنی خوبی ندارد به زیوان تبدیل شده است؟ آیا آن ها در بیان تلفظ صحیح آن اشتباه کرده اند؟ ممکن است آن «واو» و «الف» در نوشتار، به شکل «الف» در بیان، تلفظ می شده است؛ مانند شهر «خواف» که «خاف» تلفظ میشود یا خیر چنین نیست؟ در کتابِ جوسیا کاندِر، نام «زیان» قید شده و به این صورت نوشته شده است: «Zeeoun» [۵۵]
موضع «زیان» یا «زیوان» از آن حیث قابل اهمیت است که بنا بر نظر میرزا صالح شیرازی، نزدیک ترین آبادی است به ملک الموت دره از سمتی که به «ری» می روند؛ به اندازه یک کیلومتر و نیم که به این ترتیب بخشی از حدود و ثُغور این گذرگاه بر اساس آن مشخص می شود.
۱۸-گزارش «مُنشیِ امین السلطان»
سفرنامۀ «علی آباد نامه» یا «سفرنامۀ ذَهابیَه»، شرح سفر «میرزا علی اصغر خان اتابک امین السلطان» (م. ۱۳۲۵ق.) صدر اعظم «ناصرالدین شاه»، «مظفر الدین شاه» (م. ۱۳۲۴ق.) و «محمد علی شاه قاجار» (م. ۱۳۴۲ق.) به شهر قم به تاریخ ۱۳۰۴ هجری است. در اصل، دلیل نوشتن این سفرنامه، ثبت واقعۀ ساختِ جادۀ تهران- قمِ آن روزگار به دست «امین السلطانِ صدر اعظم» بوده که به قلم و همت «محمد حسین خان کاشانی» مکتوب شده است.
در این سفرنامه در سه جا به «درۀ ملک الموت» اشاره شده است که بیشتر در زمینۀ به دست آوردن مختصات و موقعیت مکانیِ دقیق این موضع می تواند به ما کمک کند و از سویی مورد توجه باشد.
در نخستین جا که از آن یادی به میان آمده است؛ نویسندۀ مزبور پس از ذکر حضور در «مهمانخانۀ حسن آباد» نوشته است:
«… از این منزل، خط جاده به سمت «مغرب» ممتد است تا یک فرسخ بعد، خط جاده، اِعوِجاجات و انحرافات به هم رسانده، چون در دره ماهورِ «ملک الموت دره» واقع است. این جا دو فراز و شیب بسیار سختی دیده شد که کالسکه ها را مهار کردند. از این دو سرازیری که گذشتیم باز راه در جُلگه واقع شد و خط جاده به جانب جنوب امتداد یافت. تقریباً یک فرسخ که باز طی مسافت شد؛ به دره ماهور «رودخانۀ شور» راه منتهی شد و به رودخانۀ شور رسید.» [۵۶]
در دومین جا در این کتاب، بعد از یادکرد «قلعۀ محمد علی خانی»، مختصات آن را نسبت به درۀ ملک الموت چنین گزارش می دهد:
«این قلعه در جُلگۀ شن زاری واقع، طرف مغربی آن کوه های «زَرَند»، طرف شرقی تِلال (تپه ها) و وِهاد (زمین های هموار) «ملک الموت دره». [۵۷]
و در سومین موضع از سفرنامۀ یاد شده، آمده است:
«کاروانسرا سنگی، قبل از این منزل کاروانیان بوده و بنای آن برای منزلگاه شده [است]. راهی است مُحاذی (روبرو و موازی) این کاروانسرا در تِلال و وِهادی که اتصال دارد به «ملک الموت دره» و «رودخانۀ شور» سمت شمال و مشرق کویر و دریاچه ای که اکنون اهالی «کِناره گرد» (کنارگرد) و قُراء (روستاها) آن نواحی از آن راه به «علی آباد» و «کوشکِ بهرام» و «مَنظَریه» و «قم» آمد و شُد می کنند و برخی مُکاریان (کرایه دهندگان اسب و الاغ) هم از آن جاده عبور نموده.» [۵۸]
بحث:
از ظاهر متن نویسندۀ مزبور برداشت می شود که او نیز مسافت ملک الموت دره را «یک فرسنگ»، برابر با «شش کیلومتر»، چیزی مثل ناصرالدین شاه، بیان نموده است.
۱۹-گزارش «دالمانی»
«هانْری رِنِه دالمانی» (Henry -Rene D’Allemagne)، جهانگرد و تاریخ نگار فرانسوی، مانند دیگر شخصیت های اروپایی پیش گفته به «درۀ ملک الموتِ در راه قم» و باورهای ترسناک نسبت به آن و حضور جنها و غولها در آن توجه و واکنش نشان داده است. او در خاطرات خود به تاریخ ۵ اکتبر سال ۱۹۰۷ میلادی برابر با سال ۱۳۲۵ قمری در گذر از این مکان وحشتناک نوشته است:
«امروز قبل از طلوع آفتاب به راه افتادیم و در بیابان خشکی به راه پیمایی ادامه دادیم؛ در این بیابان چیزی که جلبنظر نماید دیده نمی شد. فقط قلۀ پُر برفِ «دماوند» از پشت سر ما خودنمایی می کرد و شبنم مختصری همسطح زمین را پوشانیده بود… پس از مدتی راهپیمایی به کوهستانی رسیدیم که از سنگ های بلند آهکی تشکیل یافته بود و جابه جا در میان رنگ سفید آن ها رگ هایی از سنگ سیاه دیده می شد.
اکنون از درهای عبور می کنیم که عاری از هرگونه گیاه و به «درۀ ملک الموت» موسوم است. به عقیدۀ عوام الناس این دره مَسکن «شیاطین» متعدد و «غول های مُوَحِش و خطرناک» است. عامه چنین تصور می کنند که «میرغضبِ خدا» یعنی «ملک الموت» یا «عزرائیل» در روی زمینْ محلهای استراحت عدیدهای دارد و یکی از آن محلها، همین درهایست که ما اکنون از آن عبور می کنیم.
این میرغضب خدا در این جا تنها نیست بلکه غول های موحشی (ترسناکی) هم در اینجا با او همراه هستند و با او زندگانی می نمایند؛ این غولان موجودات بسیار مَهیب و خطرناکی می باشند و چون در این جا عابری را دستگیر کنند؛ فوراً جان او را می گیرند و در رویِ جسد او با شادی و سُرور می رقصند.
اگرچه این ها بدترکیب هستند و هیکل موحشی دارند ولی می توانند در موقع لزوم تغییر شکل دهند و به صورت حیوانات اهلی درآیند؛ گاهی هم در انظار مسافرین به شکلِ دوستِ مهربانی جلوه می کنند تا بتوانند آن ها را فریب دهند و از جاده دور نمایند.
این ها معمولاً فریادها و نعرههای وحشتآوری می کِشند ولی گاهی هم آواز و سرودهای خوشآهنگ می خوانند و عابرین بیاحتیاط را با این ظواهر خوشنما اغفال می کنند و پس از آن که آن ها را کاملاً مست و مدهوش نمودند؛ فوراً به گرفتن جان آن ها می پردازند.
اما از موقع تولد پیغمبر اکرم (ص) از توانایی آنها کاسته شده است. یعنی اگر عابر صلواتی بفرستد؛ فوراً فرار اختیار میکنند و نمیتوانند به او آزار برسانند. باری، پس از عبور از این «تنگۀ مَخوف (ترسناک)» به «علیآباد» رسیدیم که دارای کاروانسرایِ بزرگِ قشنگی است…. » [۵۹]
۲۰- پیشنهاد پژوهشی وزارت فرهنگِ رضا شاه با محوریت «ملک الموت دره»
در حین تحقیقات در خصوص «ملک الموت دره» به مورد جالب توجهی برخورد نمودم و آن، این موضوع بود که در اواخر حکومتِ «پهلوی اول» (م. ۱۳۲۳ش.) و در «روزنامۀ اطلاعات»، در روز سه شنبه، ۱۷/۰۲/۱۳۱۹ شمسی، آن هم در صفحۀ نخست آن روزنامه، پیشنهاد تحقیق در مورد افسانه های ایران با محوریت «ملک الموت دره در راه قم» از سوی وزارت فرهنگِ وقت داده شده و آن بخشنامه در آن زمان به ادارات ذی ربط نیز ابلاغ شده است و ما برای نخستین بار آن را از آرشیو خارج نموده و جهت بررسی در این جا ارائه می نماییم؛
این مطلب با این تیتر آغاز شده بود: «گرد آوری ترانه و افسانه ها» و در متن بخشنامۀ سراسری نوشته بودند:
«این بخش نامه از طرف وزارت فرهنگ صادر و به کلیۀ اداره های فرهنگ استان ها و شهرستان ها ابلاغ شده است. در پیرو بخشنامههای سابق راجع به گردآوری ترانه و افسانه و امثال اضافه مینماید که در بین تودۀ عوام افسانههایی در خصوص اماکن مختلف و کوه ها و غارها و چشمهها یا درختان کهن یا بعضی عملیات و آداب و رسوم راجع به وقایع مخصوص، مثلاً نیامدن باران در فصل معین و گرفتن آفتاب و ماه موجود است که مطالب مزبور از لحاظ توده شناسی بسیار جالب توجه میباشد. چون افسانههایِ مزبور غالباً سینه به سینه نقل میشود و به مرور زمان ممکن است خاطرهها آن افسانهها را از یاد ببرد و در نتیجه گردآوری آنها مشکل شود؛ لذا مقتضی است به ادارات فرهنگ تابعه دستور دهید که نسبت به گردآوری این قبیل مطالب دقت مخصوصی نمایند که در هر حوزه بهطور منظم و مرتب گردآورده شود و نمونهای در دست باشد. اشخاصی که مأمور گردآوری مطالب مذکور فوق میشوند از هر حیث آشنا باشند و بههیچ وجه اشتباهی ننمایند. افسانههایی راجع به «مُصلایِ همدان» و «درۀ ملک الموت» در نزدیکی تهران که از کتابِ افسانههای «سِرجان مَلْکُم» ترجمه شده و مراسم دعای باران که در جنوب ایران متداول است؛ به پیوست فرستاده میشود تا دستور دهید طبق نمونههای ارسالی، شروع به گردآوری مطالب مورد نظر نمایند.» [۶۰]
بحث:
جالب است چنان «ملک الموت دره»، نظر وزیر فرهنگِ رضا شاه پهلوی را جلب نموده بود که تحقیق برای گرد آوری ترانه و افسانه های ایران زمین بر اساس و محوریت آن و مطابق با کتابِ «افسانه های سِر جان مَلْکُم» در پیوست بخشنامه به کل ایران ابلاغ نموده است. ظاهراً این بخشنامه و توجه ویژه به ملک الموت دره، از سوی وزیر وقتِ رضا شاه، یعنی «اسماعیل مِرآت» (م. ۱۳۲۸ش.) بوده که از سال ۱۳۱۸ تا ۱۳۲۰ شمسی، عهده دار این منصب بوده است. در ضمن با توجه به بخش نامۀ مذکور، آیا جان مَلکُم، کتابی موسوم به «افسانه ها» داشته است؟ احتمالاً همین کتاب او یعنی کتابِ (Sketches of Persia) که از آن در روایتِ اول، داستان ملک الموت دره و غول آن و شخص اصفهانی را نقل نمودیم؛ مقصود وزیر وقت بوده است.
۲۱-گزارش «شامْلو»
«احمد شاملو» (م. ۱۳۷۹ش.)، نویسندۀ معاصر ایرانی در یک مجموعۀ چند جلدی که در واقع، دائره المعارف فرهنگ عامیانۀ مردم ایران است؛ در مُجلّد نخست آن که در دهۀ پنجاه خورشیدی نگاشته شده است به شعری که در روایت ادوارد براون از قولِ جنی موسوم به «پالیس» در ملک الموت دره آمده : (گشتم هزار و سی و سه دره، اما ندیدهام مردِ دو سَرِه)، به عنوان ضرب المثل و گفتاری عامیانه اشاره نموده و لیسیدن پای انسان را به باور قدیمی دیگری که خرس ها، از علاقه مندی، پای زن ها را می لیسند؛ ارتباط داده است. [۶۱]
۲۲-اشارۀ گذرایِ کتاب «جغرافیای تاریخی شهرستان قم»
در این کتاب، توقفگاه های سر راه قم به تهران را به ترتیب نقل نموده است در بخشی بعد از «کنارگرد» و قبل از «عَبدُل آباد»، سپس از «شمیران نو» یاد کرده که سر پیچِ گردنۀ «حسن آباد- ملک الموت» قرار گرفته است. [۶۲]
۲۳-گزارش «مِهر الزّمان نوبان»
نویسندۀ مزبور از معاصران است و راه های ارتباطی قم به تهران را قبل از احداث «جادۀ امین السلطان»، پنج مسیر ذکر نموده و در شرح مسیر دوم، یادی از «درۀ ملک الموت» نیز نموده و نوشته است:
«ری، حسین آباد، کِنارگرد، حوض سلطان، کاروانسرای صَدر آباد، پل دَلّاک، قم. این مسیر در دورۀ صفویه، «سنگ فرش» شده بود و به عنوان مسیر تابستانی مورد استفاده قرار می گرفت و به نام راه «پل دَلّاک» و راه «کاروانسرایِ حوض» شهرت داشت. این راه را به واسطۀ مشکلات مسیر و عدم امنیت، «درۀ ملک الموت» می نامیدند.» [۶۳]
بحث:
البته باید گفت بر خلاف نظر نویسنده مذکور، به این راه «درۀ ملک الموت» نمی گفتند؛ بلکه بخشی از آن را یعنی مسافتی محدود بعد از «کنارگرد» از طرف تهران و قبل از «حوض سلطان»، در این مسیر را به جهت وجود تپه ماهورها و داستان هایی که در مورد جن و غول در بین آن ها، میان مردم شایع بوده و آن جا را مکانی هراسناک و وحشت آور توصیف نموده است؛ به «درۀ عزرائیل» یا همان «ملک الموت دره» مشهور و نامیده شده است.
موضع احتمالی درۀ ملک الموت با استفاده از تصاویر هوایی
با توجه به اطلاعاتی که در متن های قدیمی به دست ما رسیده است به دو تعریف کلی و جمع بندی نهایی از موقعیت جغرافیایی ملک الموت دره، دست می یابیم و نکتۀ شاخص برای آنجا، تپه ماهورهای فراوان ملک الموت دره است.
تعریفِ حدودیِ «میرزا صالح شیرازی»:
ابتدای آن، شش کیلومتر پس از حوض سلطان و انتهای آن، یک و نیم کیلومتر مانده به روستای «زیوان» است که البته، یک و نیم کیلومتر مسافت اندکی است و شاید به ابتدای دشت اشاره دارد و سپس اصل مکان از تپه ماهورها باید آغاز شود که البته بر اساس نظر عباس میرزا ملک آرا بعد از «رودخانۀ شور» می باشد.
تعریف حدودیِ «ناصرالدین شاه قاجار»:
تپه ماهورهایِ سمت «ری» به طرف «قم» در مسیر کاروان رویِ قدیمی و طرفِ چپ جاده و متصل به «کوه مره»، یعنی همین طور تپه ماهورِ کوتاه و بلند است تا به کوه مره وصل می شود.
مسافت کلی
بر اساس نظرِ ناصر الدین شاه، طولِ ملک الموت دره، یک فرسنگ بیشتر یعنی مقداری از شش کیلومتر بیشتر، فرضاً هشت کیلومتر میباشد و بر اساس نظرِ «عباس میرزا مُلک آرا» برادرِ همین شاه، ۱۲ کیلومتر و بر اساس نظر «جوسیا کانْدِر» انگلیسی، ۱۶ کیلومتر، پس مسافتی بین ۱۲ تا ۱۶ کیلومتر را معیار قرار داده و به عبارتی درازای این منطقه است.
حدود فرضی ملک الموت دره با نقشۀ هوایی
با استفاده از امکانات امروزیِ نرم افزارِ «گوگل مَپز»، می توان، حدودِ احتمالی و فرضیِ «ملک الموت دره» در نزدیکی قم را با توجه به اطلاعاتی که گذشتگان در متون اخیر ارائه نموده بودند؛ در این فرصت به دست آورد.
در تصاویر زیر موقعیت های وابسته و همچنین موضعِ احتمالی این مکان وحشتناک و رُعب آور در عکس های هوایی مشخص شده است:
سخن آخر
«جِن»، واقعیتی قرآنی است که بر اساس آیاتِ خدشه ناپذیر الهی، برخی از انسان ها به آن ها پیوسته و به آن ها پناه می برند. در روایات اسلامی دو فرقۀ بزرگ اهل اسلام یعنی شیعه و سُنی، به وجود طایفه ای از جن در بیابان ها و دره ها به نام «غول» اشاره شده است. در فرهنگ عربی و ایرانی و سپس ادبیات این دو فرهنگ، «غول» نوعی موجود هلاک کننده و گمراه کننده به شمار می رود که در بیابان ها و مکان های خلوت، موجبات گمراهی، فریب و نهایتاً هلاکت انسان را فراهم می سازد. به طور دقیق معلوم نیست باور به غول و رفتار خصمانۀ این موجود با انسان، از فرهنگ عربی داخل در تعلیم و تربیت ایرانی شده است یا از فرهنگ ایرانی به میان تازیان راه یافته است؟ شاید هر دو فرهنگ به موازات هم چنین باوری در خود داشته اند و هیچ یک وامدار دیگری نیست!
حالا سئوال اصلی این جا است که آیا بیابان ها و به عبارتی تپه ماهورهای منطقۀ «ملک الموت دره» در نزدیکیِ «قم» و «ری»، مکان خاص و ویژه ای بوده که مُسافران و کاروانیان قدیمیِ قم به ری و بر عکس آن، غول ها و جن هایِ آدمکُش و فریبکار را در آن جا مشاهده می کردند؛ یعنی این محوطه تمایز آشکاری با دیگر نقاط بیابانیِ هم تراز خود در ایران یا جهان دارد یا فقط نوعی بزرگنمایی در این مسأله بوده و این مکان، مانند سایر بیابان ها است و تفاوتی در حضور و ظهور و بروز غول و جن هایِ بَد ذات با بقیه بیابان ها در ایران و دیگر جاهای عالَم ندارد؟!
در این تحقیق، نهایتِ تلاش، جهد و تتبع از سوی نگارنده صورت گرفت که بیشتر آثار قلمی مرتبط با «مَلَک المَوت دره»، مورد واکاوی و بررسی قرار گیرد. همین طور در جهت ریشه یابی موضوع در ابتدا از تحلیل گزاره های دینی یا تاریخی استفاده شد که با عنایت به آن ها فهمیده شد که حضور موجودی به نام «غول» در کرۀ زمین و بیابان ها محتمل است.
از مطالعۀ گزاره های تاریخیِ وابسته به «ملک الموت دره در راه قم» نیز فهمیده می شود که مستشرقان و جهانگردان اروپایی بیشتر و پیشتر از نویسندگانِ ایرانی بر جنبۀ باورهای بومی و محلیِ درۀ ملک الموت بر پایۀ موجودیت غول و جن در آن جا همت و کنجکاوی نموده اند تا آن جا که در آثار مکتوب خود ثبت کرده اند به ویژه انگلیسی ها در این زمینه پیشتازند و شاید این به خاطر روحیۀ بسیار کنجکاوانه آن ها یا تمایل زیاد آن ها به مسألۀ خرافات در فرهنگشان بوده است و صد البته روحیات استعمارگرانه نیز در این فقره اقتضاء می کند تا عوامل این دولتِ زیاده خواه، کوچکترین جزئیات فرهنگی را به مرکز انتقال و انعکاس داده تا بتوانند بعدها با توجه به اطلاعاتِ به دست آمده، برای مردمان دیگر ملل، تصمیم گیری و سیاست گذاری نمایند و ظاهراً نویسندگان ایرانی، انگیزه ای جدی برای ثبت و ضبط باورها یا جست و جو در اعماق ریشه های این اعتقاداتِ غول محور نداشته اند؛ یا اساساً آن ها را باطل می دانستند یا شاید از سوی دیگر، برایشان این مسائل، بسیار عادی بوده است و تلاشی در جهت بازتاب آن در آثار قلمی خود انجام نداده اند یا آن که به دست ما نرسیده است.
اگر ثبت این بخش از فرهنگ فولکلور در آثار مکتوب نویسندگان و مستشرقانِ اروپایی به صراحت نبود؛ شاید در دوران ما هیچ وقت، به قصه ها و داستان های وحشتناکِ مرتبط با درۀ ملک الموت در راه قم و دلایل نامگذاری آن پی نمی بُردیم و آن ترس و وحشت های فراوان مسافران قدیمی برای همیشه نابود می شد. البته چنان که گفتیم بریتانیایی هایِ خرافی مسلک نیز در این زمینه کمک بسیاری به ما و ثبت و کیفیت آن ها نموده اند. تنها یک نفر از میان نویسندگان ایرانی، چنان که تحقیق شد به مسألۀ غول های گمراه کننده از مسیرِ این منطقۀ خاص در نزدیکی قم اشاره نموده است و او شخصیت شناخته شده ای به نام «میرزا صالح شیرازی» می باشد که اتفاقاً خود تحصیل کردۀ «انگلیس» در دورۀ قاجار بوده است.
وزیرِ رضا شاه پهلوی نیز در دوران وزارت خویش، تلاشی کرده و حتی درۀ ملک الموتِ در راه قم را محور ثبت و بررسیِ فرهنگِ شفاهیِ افسانه هایِ ایران زمین جهت تحقیقات بیشتر قرار داده و بخشنامه ای نیز در این راستا صادر نموده که ظاهراً نتیجه ای از کار او به دست ما نرسیده است.
آیا محدودۀ «ملک الموت دره»، قابلیت و پتانسیل ثبت ملی دارد؟ آیا رویکردهای قدما نسبت به آن مکان را می توان مانند چیزی شبیه به «میراث فرهنگی ناملموس»-البته نه عیناً بلکه شبیه به آن میراث- ثبت نمود؟
پژوهش حاضر، برای علاقه مندان به ساحت «قرآن» و «روایات اسلامی»، امکان اندیشیدن و تأمل بیشتر به موضوع «جن» و «غول» را از منظر متفاوت غول ها و اختصاصاً ملک الموت درۀ در راه قم فراهم می آورد.
این تحقیق می تواند برای «باستان شناسان» در شناخت بهترِ مسیر کاروان رو قدیمیِ «قم» به «ری» و محوطه ای ویژه در آن، موسوم به «مَلَک الموت دره» حائز اهمیت و مستعد پژوهش های علمی بیشتر باشد و شاید بتوان در آن لایه های ناخوانده ای از تاریخ را با کشف اسباب و وسائلی همچون: ابزارها و اجساد قدیمی مسافران تلف شده، باز خوانی کرد یا دوباره نوشت.
این تحقیق برای جست و جوگرانِ هیجان طلب و بی باکِ «موجوداتِ غیر اُرگانیک» می تواند؛ فرصت خوبی باشد تا با حضور در مکان اسرار آمیز و هیجان انگیز ملک الموت دره، مشغول تحقیقات خاص خود و به عبارتی، جست و جوگری هایِ ماجراجویانه و بی باکانۀ خویش شوند.
همچنین، این پژوهش، مناسب با حرفۀ «راهنمایان گردشگری» است که «گردشگر داخلی» یا «توریست خارجی»، از جمله اروپاییان و به خصوص بریتانیایی ها را که در آثار قدیمیِ آن ها از «ملک الموت دره» به دفعات یاد شده، به طرف این منطقۀ ناشناخته، جذب و هدایت نمایند.
این تحقیق برای آنان که در خصوص فرهنگ های بومی ایران زمین، باورها یا افسانه ها نیز پژوهش هایی انجام می دهند؛ ممکن است مورد عنایتِ ویژه قرار گیرد. حدیث پژوهان و فقیهان نیز از این تحقیق و همچنین رویکرد مردمان گذشته بر گرفته از اخبار و روایات اسلامی در خصوص غول و جن و ارتباط دهی آن به درۀ ملک الموت، بی نصیب نخواهند ماند.
این مکان و پژوهش وابسته به آن می تواند توأمان، برای فیلمنامه نویسان و کارگردانان سینما، ایده ای بِکر در جهت ساخت فیلم هایی جذاب و مهیج در «ژانر وحشت» با استفاده از فرهنگ بومی و محلی ایران، با رویکرد قدیمی و حتی نگاه های جدید مبتنی بر تاریخ، فرهنگ شفاهی و اخبار و روایات اسلامی نیز مد نظر واقع شود.
علاوه بر این ها، قوۀ تخیل خود را فرابخوانید؛ چند لحظه در تاریکیِ اتاق خود، چشم هایتان را ببندید و با خود تصمیم بگیرید تا به گذشته های تاریخی سفر کنید و این چنین تصور کنید که از جمله مردمانی هستید که در روزگاران قدیم و با کاروان، از «دره های مَلَک الموت» و تپه های بلند و کوتاه آن، به نیت زیارت یا تجارت و هر کار دیگری، به «قم» یا «ری»، قصد سفر دارید و هم اکنون در حال گذر از این منطقۀ بخصوص هستید و قبلاً جسته و گریخته از اقوام دور و نزدیک و مسافران غریبه در این مسیر، مطالبی ترسناک و رعب آور شنیده اید و آن ها گفته بودند که در این جا، جن ها و غول هایِ آدمکُش و بسیار وحشتناک و بی رحمی وجود دارد و اکنون، تقدیر برای شما چنین رقم زده که این بار، خودِ شما این حدودِ یک فرسنگ یا دو فرسنگ مسافت که به عنوان محدودۀ ملک الموت دره به شمار می رود در بخشی از مسیر مسافرت تان قرار گرفته است.
از کاروان به دلیلی مثل قضای حاجت جدا می شوید ناخود آگاه از فرط خستگی بعد از آن بر روی خاک بیابان و تکیه داده به یکی از تپه ها به خواب فرو می روید. ناگهان ساعتی چند از خواب بر می خیزید. چشم های خود را می مالید؛ ای خدا عجب مصیبتی! شب شده و کاروان رفته است و شما جا مانده اید. نسیمی شما را نوازش می دهد. همه جا تاریک است. سکوت وهم انگیزی بیابان را فرا گرفته است. دچار هیجان و ترسِ عجیبی شده اید؛ بدنِ شما هورمونِ «آدرنالین» آزاد می کند و ضربان قلبتان، لحظه به لحظه تندتر می شود. انگار قلب شما می خواهد از سینه بیرون بزند و هر لحظه از خدا می خواهید تا هر چه سریع تر، این محوطۀ ترسناک و لعنتی را پشت سر بگذارید و به دیگر کاروانیان بپیوندید. به خانوادۀ تان فکر می کنید. به تصمیم هایی که برای خوشبختی و آیندۀ آن ها کشیده اید. دست و پای شما یخ کرده است که ناگهان در آن تاریکی شب، از میان تپه ماهورها، اندکی نور آتش به نظر می رسد. به طرف آن می دوید و سپس صدای خِش خِشی را از پشت سر می شنوید که به سرعت هر چه تمام تر، وضوح و رسایی بیشتری برای شما پیدا می کند. چشم هایتان می خواهد در آن تاریکی بیابان از حدقه بیرون بزند؛ ناخواسته از ترسِ فراوان به عقب برمی گردید؛ به تاریکی هایِ میان دو تپه، نگاهی می اندازید؛ چیزی نظر شما را جلب می کند؛ جسم سیاهی را مشاهده می کنید که در حال نزدیک شدن به شما است و یک دفعه… !
* سید مرتضی میرسراجی، استادیار دانشگاه، مؤلف و پژوهشگر معارف اسلامی
پی نوشت:
[۱] ر. ک: تفسیر المیزان، ج۲۰، ص۴۱ [۲]ر. ک: العین، ج۴، ص۴۴۷ [۳]تهذیب اللغة، ج۸، ص۱۷۰ [۴]البدایة و النهایة، ج۶، ص۲۸۹ [۵]الاصول الستة عشر، ص ۱۳۵ [۶]مسند احمد بن حنبل، ج۳۸، ص۵۶۳ [۷]غرر الحکم، ص۲۴۷ [۸]الامالی للطوسی، ص۲۸۱ [۹]مکارم الاخلاق، ص ۴۱۶ [۱۰ ]مهج الدعوات، ص۹ [۱۱ ]مهج الدعوات، ص۴۲ [۱۲ ]الامان من اَخطار الاسفار و الازمان، ص۸۰ [۱۳ ]المحاسن، ج۱، ص۴۹ [۱۴ ]دعائم الاسلام، ج۱، ص۱۴۷ [۱۵ ]من لا یحضره الفقیه، ج۱، ص۲۹۸ [۱۶ ]الجعفریات، ص۴۲ [۱۷]مسند احمد بن حنبل، ج۲۲، ص۱۷۹ و ج۲۳، ص۳۱۵ [۱۸ ]السنن الکبری، ج۶، ص۲۳۶ [۱۹ ]دلائل النبوة للبیهقی، ج۷، ص ۱۰۴ [۲۰ ]ر. ک: وسائل الشیعة، ج۵، ص۴۵۵ [۲۱ ]ر. ک: هدایة الأمة، ج۲، ص۲۴۷ [۲۲ ]مسند احمد بن حنبل، ج۲۲، ص ۱۸و ج۲۳، ص۳۲۲ [۲۳ ]صحیح مسلم ج۴، ص ۱۷۴۵ [۲۴ ]سنن ابی داود، ج۴، ص۱۶۸۴ [۲۵ ]ر. ک: مروج الذهب، ج۲، ص ۱۲۰ به بعد [۲۶ ]المحکم و المحیط الأعظم، ج۶، ص۶۱ [۲۷ ]لسان العرب، ج۱۱، ص ۳۳۶ [۲۸ ]دلائلالنبوة للبیهقی، ج۷، ص۱۰۴ [۲۹ ]لوامع صاحبقرانی، ج۳، ص۵۹۹ [۳۰ ]ر. ک: روضة المتقین، ج۲، ص۲۵۹ [۳۱ ]مناقب آل ابی طالب، ج۱، ص ۴۷ و الارشاد، ج۱، ص۳۳۹ [۳۲ ]تهذیب اللغة، ج۱۰، ص۲۶۶ [۳۳ ]مسند الدارمی، ج۴، ص ۲۱۴۰ [۳۴ ]نماهایی از ایران، ص ۱۹۳ به بعد (تلخیص) [۳۵ ]سفرنامۀ جیمز موریه، ج۲، ص۲۰۴ [۳۶] Travels in Various Countries of the East; More Particularly Persia…, Vol I، Chap ۶، P. 312 [۳۷]رک: میراث اسلامی ایران، ج۷، ص ۲۷۶ [۳۸]Oriental Literature, Vol II, p. 141[۳۹]ایران سرزمین ائمه، ص۱۶۵ [۴۰ ]دلیل الزایرین، ص۲۸۸ [۴۱ ]به نقل از: کتاب سفرهای ناصرالدین شاه به قم، ص253 [۴۲ ]ایران و قضیۀ ایران، ج۲، ص۲ [۴۳]The Modern Traveller, Vol II, Persia, P. 195 [۴۴]سفرنامۀ لرستان و خوزستان افشار، ص۱۳۴ [۴۵ ]سفرهای ناصرالدین شاه به قم ص۵۴ [۴۶ ]همان، ص۹۱ [۴۷ ]همان، ص۱۰۰ [۴۸ ]همان، ص۱۴۲ [۴۹ ]خاطرات حاج سیاح، ص۶۶ [۵۰ ]شرح حال عباس میرزا ملک آرا، ص۱۱۲ [۵۱ ]ر. ک: پیام بهارستان، د۲، س۴، ش۱۵، بهار۱۳۹۱، ص۳۲۲ [۵۲ ]همان، ص ۳۹۳ [۵۳ ]سفرنامۀ خوزستان، ص۲ [۵۴ ]همان، ص ۱۳۹ [۵۵]The Modern Traveller, Vol II, Persia. P.196 [۵۶]علی آباد نامه در بخش قم نامه از فرهنگ ایران زمین، ج ۲۲، ص۲۲۳ [۵۷ ]همان، ص۲۲۷ [۵۸ ]همان، ص۲۴۶ [۵۹ ]سفرنامۀ از خراسان تا بختیاری، ص۸۴۲ [۶۰ ]روزنامۀ اطلاعات، ۱۷/۰۲/۱۳۱۹، ص۱ [۶۱ ]کتاب کوچه ج۱، ص۱۶۳۸ [۶۲ ]جغرافیای تاریخی شهرستان قم، ص۲۵۶ [۶۳ ]سیمای میراث فرهنگی قم، ص۱۵۰
/6262