مرتضی رضایی؛ وقتی روبرویم نشسته بود هر چه بیشتر دقت می کردم موهای سفید بیشتری در ریشش می دیدم؛موهایی که تا همین چند ماه پیش نبود!

کم حرف اما خوش حرف؛یعنی هر حرفی را هر جایی نمی زند،نپرسی جواب نمی دهد و همیشه تلاشش را کرده سرش در کار خودش باشد.

از وقتی از سرمربیگری تیم ملی وزنه برداری استعفا داده شب و روزش را در باشگاه “روباکس” می گذراند.یک جای دنج برای فرار از روزمرگی های زندگی،کنار دوستان و رفقا و کنار رشته ای که همه علاقه اش هست و حالا ترکیب شده با رشته ای به نام کراسفیت.به او گفتم:«نواب سفید کردی.»که خیلی سریع،انگار که جواب را آماده در آستین داشته باشد با خنده گفت:«این وزنه برداری پیرم کرد.»

بچه جنوب،بی ریا و بی غل و غش.با او مرور کردیم تمام مسیری که از ابتدا از مسجد سلیمان و اهواز طی کرد تا به تهران و تیم ملی وزنه برداری و قهرمانی در المپیک رسید.این وسط سرمربیگری بزرگسالان را هم تجربه کرد و با جوانگرایی به سبک خودش نسلی را تحویل این خانواده داد که به قول ورزشی ها تا چند سال میوه‌اش را خواهند چید.

این یک گفت و گوی بی پرده است با پسر پر تلاشی که هنوز هم آرزوهای بزرگ دارد.

نواب نصیر شلال. اسم نواب خیلی خاص است. اولین باری که شروع کردم به نوشتن، یاد نواب صفوی می‌افتادم که اتوبان هم به نامش است. اولا از اسمتان بگویید. از مسجد سلیمان بگویید و این که چطور شد به سمت وزنه برداری آمدید؟

برادرانم محمد و علی هستند. من شدم نواب. روایت‌ها متفاوت است. عمویم یا پدر و مادرم انتخاب کرده اند ولی راضی هستم.

اسم نواب برایتان آمد داشته است؟

راضی ام. خوب است. کمتر این اسم را می‌شنوم. به نظرم اسم خیلی مهم نیست. بلکه آن فرد بی تاثیر نیست.

در مسجد سلیمان به دنیا آمدید. در شهری که همیشه در تاریخ پیشرو بوده است. ولی الان آن طور که باید پیشرو نیست. یک شهر کوچک است که از آن نواب نصیر شلال می‌آید و طلای المپیک می‌گیرد. چطور شد که نواب به المپیک و طلا رسید.

به دوستانم می‌گویم اگر بدانید از چه راه دوری به این جا آمده ایم، شاید خیلی برایتان تعجب آور باشد. یک شهر کوچک در خوزستان، شهر اولین‌ها بوده است و خیلی از مسائل از جمله در بحث ورزش همین طور بوده است و اولین بار در آن جا بوده است. مثلا اولین زمین فوتبال آن جا بوده است. ولی متاسفانه در شرایط خوبی نیست و محرومیت دارد. ما هم از آن جا شروع کردیم و فکر می‌کنم خیلی انتخاب‌های زیادی نداشتیم. آن زمان حدود بیست و دو سه سال پیش که ۱۰-۱۲ ساله بودم، دو سه رشته در آن شهر فعالیت داشت. خیلی تنوعی نبود که بتوانیم انتخاب کنیم. مربی ما که به نحوی همسایه ما هم می‌شد، مرحوم مهمدی که از مربیان درجه یک که مربی سال آسیا برای چند سال بودند، به خانواده اصرار می‌کرد که نواب را به وزنه برداری ببرم. روحیاتش اینطور بود که قول می‌داد و چیزهایی را محکم می‌گفت. می‌گفت از الان قول می‌دهم قهرمان آسیا شود. به اصرار ایشان و چند تا از بچه‌های محل که وزنه برداری کار می‌کردند، خیلی حق انتخاب نداشتیم. به نحوی تا سال‌ها توفیق اجباری بود. من همان سال که شروع کردم قهرمان استان و قهرمان کشور شدم.

اگر رشته دیگری بود به آن می‌رفتید؟

سن من کم بود. ۱۰-۱۱ سالم بود. برادرم بدنسازی کار می‌کرد و آن را دوست داشتم. ولی درکی از وزنه برداری نداشتم. سابقه ورزشی ام هم یک جلسه باشگاه بدنسازی بود. با برادرم یک جلسه رفتم و من را به زور به وزنه برداری بردند. شاید تا سه چهار سال هم که تمرین می‌کردم خیلی علاقه ای همچنان به وزنه برداری نداشتم. در فضا و جوی قرار گرفته بودم که مثلا از مدرسه می‌امدم و دوست نداشتم به تمرین بروم و خسته بودم. بیشتر دوست داشتم بازی کنم. ولی زمانی که برای بازی می‌گذاشتیم را مجبور بودیم بعد از ظهرها هر روز به سالن وزنه برداری برویم."/>

وزنه‌برداری پیرم کرد/یک جا ترسیدم؛ گفتند شاید فلج شوی!

نواب نصیرشلال، قهرمان وزنه‌برداری المپیک و سرمربی سابق تیم ملی، در گفت‌وگوی اختصاصی با «خبرآنلاین» درباره اتفافات مختلف دوران ورزشی خود صحبت کرد.

وزنه‌برداری پیرم کرد/یک جا ترسیدم؛ گفتند شاید فلج شوی!

مرتضی رضایی؛ وقتی روبرویم نشسته بود هر چه بیشتر دقت می کردم موهای سفید بیشتری در ریشش می دیدم؛موهایی که تا همین چند ماه پیش نبود!

کم حرف اما خوش حرف؛یعنی هر حرفی را هر جایی نمی زند،نپرسی جواب نمی دهد و همیشه تلاشش را کرده سرش در کار خودش باشد.

از وقتی از سرمربیگری تیم ملی وزنه برداری استعفا داده شب و روزش را در باشگاه “روباکس” می گذراند.یک جای دنج برای فرار از روزمرگی های زندگی،کنار دوستان و رفقا و کنار رشته ای که همه علاقه اش هست و حالا ترکیب شده با رشته ای به نام کراسفیت.به او گفتم:«نواب سفید کردی.»که خیلی سریع،انگار که جواب را آماده در آستین داشته باشد با خنده گفت:«این وزنه برداری پیرم کرد.»

بچه جنوب،بی ریا و بی غل و غش.با او مرور کردیم تمام مسیری که از ابتدا از مسجد سلیمان و اهواز طی کرد تا به تهران و تیم ملی وزنه برداری و قهرمانی در المپیک رسید.این وسط سرمربیگری بزرگسالان را هم تجربه کرد و با جوانگرایی به سبک خودش نسلی را تحویل این خانواده داد که به قول ورزشی ها تا چند سال میوه‌اش را خواهند چید.

این یک گفت و گوی بی پرده است با پسر پر تلاشی که هنوز هم آرزوهای بزرگ دارد.

نواب نصیر شلال. اسم نواب خیلی خاص است. اولین باری که شروع کردم به نوشتن، یاد نواب صفوی می‌افتادم که اتوبان هم به نامش است. اولا از اسمتان بگویید. از مسجد سلیمان بگویید و این که چطور شد به سمت وزنه برداری آمدید؟

برادرانم محمد و علی هستند. من شدم نواب. روایت‌ها متفاوت است. عمویم یا پدر و مادرم انتخاب کرده اند ولی راضی هستم.

اسم نواب برایتان آمد داشته است؟

راضی ام. خوب است. کمتر این اسم را می‌شنوم. به نظرم اسم خیلی مهم نیست. بلکه آن فرد بی تاثیر نیست.

در مسجد سلیمان به دنیا آمدید. در شهری که همیشه در تاریخ پیشرو بوده است. ولی الان آن طور که باید پیشرو نیست. یک شهر کوچک است که از آن نواب نصیر شلال می‌آید و طلای المپیک می‌گیرد. چطور شد که نواب به المپیک و طلا رسید.

به دوستانم می‌گویم اگر بدانید از چه راه دوری به این جا آمده ایم، شاید خیلی برایتان تعجب آور باشد. یک شهر کوچک در خوزستان، شهر اولین‌ها بوده است و خیلی از مسائل از جمله در بحث ورزش همین طور بوده است و اولین بار در آن جا بوده است. مثلا اولین زمین فوتبال آن جا بوده است. ولی متاسفانه در شرایط خوبی نیست و محرومیت دارد. ما هم از آن جا شروع کردیم و فکر می‌کنم خیلی انتخاب‌های زیادی نداشتیم. آن زمان حدود بیست و دو سه سال پیش که ۱۰-۱۲ ساله بودم، دو سه رشته در آن شهر فعالیت داشت. خیلی تنوعی نبود که بتوانیم انتخاب کنیم. مربی ما که به نحوی همسایه ما هم می‌شد، مرحوم مهمدی که از مربیان درجه یک که مربی سال آسیا برای چند سال بودند، به خانواده اصرار می‌کرد که نواب را به وزنه برداری ببرم. روحیاتش اینطور بود که قول می‌داد و چیزهایی را محکم می‌گفت. می‌گفت از الان قول می‌دهم قهرمان آسیا شود. به اصرار ایشان و چند تا از بچه‌های محل که وزنه برداری کار می‌کردند، خیلی حق انتخاب نداشتیم. به نحوی تا سال‌ها توفیق اجباری بود. من همان سال که شروع کردم قهرمان استان و قهرمان کشور شدم.

اگر رشته دیگری بود به آن می‌رفتید؟

سن من کم بود. ۱۰-۱۱ سالم بود. برادرم بدنسازی کار می‌کرد و آن را دوست داشتم. ولی درکی از وزنه برداری نداشتم. سابقه ورزشی ام هم یک جلسه باشگاه بدنسازی بود. با برادرم یک جلسه رفتم و من را به زور به وزنه برداری بردند. شاید تا سه چهار سال هم که تمرین می‌کردم خیلی علاقه ای همچنان به وزنه برداری نداشتم. در فضا و جوی قرار گرفته بودم که مثلا از مدرسه می‌امدم و دوست نداشتم به تمرین بروم و خسته بودم. بیشتر دوست داشتم بازی کنم. ولی زمانی که برای بازی می‌گذاشتیم را مجبور بودیم بعد از ظهرها هر روز به سالن وزنه برداری برویم.

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *