برای من، بازگشت به ایران تنها یک تصمیم حرفه‌ای یاجغرافیایی نبود؛ بلکه یک انتخاب عاطفی، انسانی و ریشه‌دار بود. پدرم در ایران زندگی می‌کرد، و همین موضوع قلبم را همیشه به سوی وطن می‌کشاند.خانه‌ی پدری، برایم چیزی فراتر از یک عنصر معماری بود؛ نماد پیوندی بود میان گذشته و حال، میان کودک درون من و مردی که امروز هستم.  خانه پدر جاییست که در آن آرامش را در صدا و نگاه پدر می یافتم. عشق به وطن، عشقی عمیق و ناگسستنی است که حتی اگر هزاران کیلومتر دور باشی، باز هم تو را به آغوش خود می‌خواند.

*چه شد که مترجم کی‌روش شدید؟

من از ۲۵ سالگی وارد کادر تیم ملی شدم و به بیش از ده سال، افتخار همکاری نزدیک با کارلوس کی‌روش را داشتم. این فقط یک شغل نبود. واقعاً شبیه یک سفر آموزشی و انسانی بود. کی‌روش صرفاً یک مربی فوتبال نبود؛ او معلمی بود که به ما انضباط، جنگندگی، تفکر استراتژیک و ایمان تا لحظه آخر را یاد داد.

* دیاسپوراها. کی‌روش چطور به سراغ بازیکنان دو رگه رفت؟

این یکی از آینده‌نگرانه‌ترین تصمیم‌های کی‌روش بود. او با یک دیدگاه جهانی و بدون تعصب، اعتقاد داشت که تیم ملی باید نماینده واقعی پتانسیل ایرانیان در سراسر جهان باشد. دنبال این نبود که فقط بچه‌هایی که در ایران بازی کرده‌اند دعوت شوند. او از همه ظرفیت‌ها استفاده کرد. حضور بازیکنانی مثل اشکان دژاگه، رضا قوچان‌نژاد، سامان قدوس و دیگران،نه تنها کیفیت فنی تیم را بالا برد، بلکه انسجام فرهنگی و ملی هم ایجاد کرد. این تصمیم واقعاً تیم ملی را از یک تیم صرفاً بومی به یک تیم ملی واقعیت بدیل کرد.

*این کتاب را چگونه دیدید؟

وقتی برای نخستین بار با ایده‌ی اولیه کتاب آشنا شدم، احساس کردم چیزی دارد خلق می‌شود که در فوتبال ایران جایش واقعاً خالی است. کتاب دیاسپورا فقط یک روایت فوتبالی نیست؛ بلکه ترکیبی است از جامعه‌شناسی، هویت، مهاجرت، و حس تعلق. من از همان ابتدا که با دکتر جواد رستم‌زاده وارد گفت‌وگو شدم، متوجه شدم این پروژه فقط ثبت خاطرات نیست،بلکه تلاشی است برای مستندسازی یک پدیده مهم، یعنی نقش فرزندان مهاجرت در تیم ملی ایران.

* شما مقدمه‌ای برای این کتاب نوشتید. این تصمیم چطور شکل گرفت؟

صادقانه بگویم، احساس مسئولیت داشتم. من سال‌ها در بطن تیم ملی، در دوره‌ای که موج جدیدی از دیاسپوراها به تیم دعوت شدند، حضور مستقیم داشتم. با بازیکنانی چون اشکان دژاگه، رضا قوچان‌نژاد،دانیل داوری، استیون بیت‌آشور، سامان قدوس و دیگران نه‌ فقط به‌عنوان مترجم، بلکه به‌عنوان یک همراه فرهنگی در تعامل بودم. وقتی دیدم این کتاب قرار است تاریخ این پدیده را ثبت کند، پذیرفتم که مقدمه‌اش را بنویسم چون باور داشتم که باید از درون روایت شود، نه صرفاً از بیرون.

* نوع نگاه نویسنده، را چطور ارزیابی کردید؟

چیزی که مرا جذب کرد، تسلط او به چند لایه‌ی هم‌زمان بود؛ هم شناخت خوبی از فوتبال داشت، هم نگاه دقیق جامعه‌شناختی، و از همه مهم‌تر، دغدغه‌ی فرهنگی. نگاه او به دیاسپورا صرفاً بازیکنانی نبودند که در خارج رشد کردند و به تیم ملی آمدند، بلکه او آن‌ها را حاملان دوگانه‌ی هویت می‌دید؛ انسان‌هایی میان دو جهان، و فوتبال برای‌شان وسیله‌ای برای بازگشت به ریشه‌ها بود. این زاویه، واقعاً تازه و عمیق بود.

* فکر می‌کنید جای چنین کتاب‌هایی در فضای فوتبال ایران خالی است؟

بدون تردید. ما درباره‌ی نسل‌های بازیکنان، مربیان و افتخارات زیاد حرف می‌زنیم، اما خیلی کم پیش می‌آید که در سطح فرهنگی، هویتی یا تاریخی به فوتبال نگاه کنیم. دیاسپورا این خلأ را هدف گرفت. این کتاب به ما می‌گوید فوتبال فقط تکنیک و تاکتیک نیست؛ بلکه بخشی از حافظه ملی، بخشی از قصه مهاجرت، و بخشی از گفت‌وگوی ایران با فرزندان دور مانده‌اش است. این جنس از کتاب‌ها می‌تواند نگرش نسل جدید را نسبت به تیم ملی و هویت ایرانی عمیق‌تر کند.

*بیایید به عقب برگردیم. کارلوس کی‌روش در این جریان چه نقشی داشت؟

کارلوس کی‌روش معمار این جریان بود. او با دیدی جهانی، باور داشت که تیم ملی ایران باید بازتاب‌دهنده تمام پتانسیل ایرانیان، در هر نقطه‌ای از جهان باشد. برخلاف نگاه‌های محافظه‌کارانه، او بازیکنان دیاسپورا را با آغوش باز پذیرفت و برای ادغام‌شان در تیم، سرمایه‌گذاری ذهنی و فرهنگ یکرد. من به‌عنوان مترجم، بارها در اردوها دیدم که چطور او بقیه بازیکنان را برای پذیرش این هم‌تیمی‌های تازه آماده می‌کرد.

*و این دیاسپوراها چطور وارد تیم شدند؟ مقاومت نبود؟

طبیعی است که در ابتدا بعضی مقاومت‌ها یا تردیدهابود، ولی با مدیریت دقیق کی‌روش و البته شخصیت حرفه‌ای خود این بازیکنان، فضا خیلی زود هموار شد. بازیکنانی مثل اشکان یا قوچان‌نژاد، با رفتاری متواضع و ملی‌گرا، خیلی سریع قلب تیم و مردم را به‌دست آوردند. در واقع آن‌ها فقط فوتبال خوب بازی نکردند، بلکه حس احترام و تعلق را منتقل کردند. و این همان چیزی بود که کی‌روش از آن‌ها انتظار داشت.

*و امروز، وقتی به آن دوران نگاه می‌کنید...

با غرور نگاه می‌کنم. ما فقط به جام جهانی نرفتیم، بلکه یک تعریف تازه از «تیم ملی» ساختیم؛ تیمی که فقط از داخل مرز نمی‌آید، بلکه از دل خاطرات، مهاجرت، و حس بازگشت شکل می‌گیرد. و فکر می‌کنم کتاب دیاسپورا بهترین سندی است که می‌تواند این نگاه تازه را ثبت و منتقل کند.

* درباره فلسفه‌اش زیاد شنیده‌ایم؛ اما شما از نزدیک شاهدش بودید. نقطه تمایز او برای شما چه بود؟

باور به جنگندگی تا لحظه آخر. کی‌روش همیشه می‌گفت: «بازی تا زمانی که سوت پایان نزده، تموم نشده.» این فقط یک شعار نبود. در جلسات فنی،روانشناسی، تمرینات، حتی در لحظات شکست، این روحیه را تزریق می‌کرد. برای او فقط برد مهم نبود، شخصیت بازیکن هم مهم بود؛ اینکه چه‌طور با چالش‌ها برخورد می‌کند، چه‌طور در سخت‌ترین شرایط می‌جنگد.

251 251

"/>

یک مسئولیت تاریخی بر دوش مترجم کی‌روش/"دیاسپوراها" چطور وارد تیم‌ملی ایران شدند؟

آرین قاسمی مترجم کارلوس کی‌روش مقدمه‌ای از یک کتاب را نگارش کرده است.

یک مسئولیت تاریخی بر دوش مترجم کی‌روش/"دیاسپوراها" چطور وارد تیم‌ملی ایران شدند؟

ایمان گودرزی؛ در فوتبال ایران، نام آرین قاسمی بیشتر از آن‌که در تیتر رسانه‌ها دیده شده باشد، در قلب اتفاقات مهم سال‌های اخیر جریان داشته است. او بیش از یکدهه مترجم، دستیار فرهنگی و پل ارتباطی میان تیم ملی ایران و سرمربی پرتغالی‌اش، کارلوس کی‌روش بود؛ مردی که ساختار و ذهنیت فوتبال ایران را متحول کرد. اما نقش قاسمی فراتر از ترجمه کلمات بود؛ او واسطه‌ای بود میان زبان‌ها، فرهنگ‌ها، هویت‌ها و نسل‌ها. کسی که از نزدیک شکل‌گیری پدیده‌ی بازیکنان دورگه و دیاسپورا در تیم ملی را لمس کرد و آن را نه فقط به چشم یک روند فنی، بلکه به عنوان یک جریان انسانی و فرهنگی نگریست.

وقتی جواد رستم‌زاده پروژه‌ی نگارش کتاب دیاسپورا؛آوازهای سرزمین پدری در جام جهانی را آغاز کرد، شاید کمتر کسی به اندازه‌ی قاسمی صلاحیت نوشتن مقدمه‌ی آن را داشت. کسی که نه‌ فقط روایتگر، بلکه بخشی از روایت بود. او در مقدمه‌ای احساسی و پر از تجربه‌های زیسته، از بازیکنانی گفت که با دو هویت رشد کردند، در غربت بالیدند و با پیراهن تیم ملی ایران اشک ریختند. از نگاه جهانی کی‌روش گفت که چگونه با شجاعت، دروازه‌های تیم ملی را به روی فرزندان دوردست وطن گشود، و از فرهنگی نو در فوتبال ایران سخن گفت که در آن تعلق، نظم، و اعتماد به نفس، هم‌پایه تکنیک و تاکتیک ایستادند.

در این گفت‌وگو، با آرین قاسمی نه فقط درباره‌ی کارلوس کی‌روش، نه فقط درباره‌ی دیاسپوراها، که درباره‌ی مفهومی عمیق‌تر حرف زدیم. پیوندهای ناپیدا اما پابرجای میان انسان و سرزمین؛ حتی وقتی هزاران کیلومتر میان‌شان فاصله افتاده باشد. این مصاحبه، در ادامه همان صدایی‌ست که در مقدمه‌ی کتاب شنیده‌ایم؛صدایی از درون، صادق، تجربه‌شده و گاه حتی اشک‌آلود.

* در کتاب “دیاسپورا؛ آوازهای سرزمین پدری در جام جهانی”، شما مقدمه‌ای نوشته‌اید درباره نقش کلیدی کارلوس کی‌روش در دعوت از بازیکنان دو رگه و ایرانیان مقیم خارج. بیایید از خودتان شروع کنیم. شما چرا برگشتید؟

برای من، بازگشت به ایران تنها یک تصمیم حرفه‌ای یاجغرافیایی نبود؛ بلکه یک انتخاب عاطفی، انسانی و ریشه‌دار بود. پدرم در ایران زندگی می‌کرد، و همین موضوع قلبم را همیشه به سوی وطن می‌کشاند.خانه‌ی پدری، برایم چیزی فراتر از یک عنصر معماری بود؛ نماد پیوندی بود میان گذشته و حال، میان کودک درون من و مردی که امروز هستم.  خانه پدر جاییست که در آن آرامش را در صدا و نگاه پدر می یافتم. عشق به وطن، عشقی عمیق و ناگسستنی است که حتی اگر هزاران کیلومتر دور باشی، باز هم تو را به آغوش خود می‌خواند.

*چه شد که مترجم کی‌روش شدید؟

من از ۲۵ سالگی وارد کادر تیم ملی شدم و به بیش از ده سال، افتخار همکاری نزدیک با کارلوس کی‌روش را داشتم. این فقط یک شغل نبود. واقعاً شبیه یک سفر آموزشی و انسانی بود. کی‌روش صرفاً یک مربی فوتبال نبود؛ او معلمی بود که به ما انضباط، جنگندگی، تفکر استراتژیک و ایمان تا لحظه آخر را یاد داد.

* دیاسپوراها. کی‌روش چطور به سراغ بازیکنان دو رگه رفت؟

این یکی از آینده‌نگرانه‌ترین تصمیم‌های کی‌روش بود. او با یک دیدگاه جهانی و بدون تعصب، اعتقاد داشت که تیم ملی باید نماینده واقعی پتانسیل ایرانیان در سراسر جهان باشد. دنبال این نبود که فقط بچه‌هایی که در ایران بازی کرده‌اند دعوت شوند. او از همه ظرفیت‌ها استفاده کرد. حضور بازیکنانی مثل اشکان دژاگه، رضا قوچان‌نژاد، سامان قدوس و دیگران،نه تنها کیفیت فنی تیم را بالا برد، بلکه انسجام فرهنگی و ملی هم ایجاد کرد. این تصمیم واقعاً تیم ملی را از یک تیم صرفاً بومی به یک تیم ملی واقعیت بدیل کرد.

*این کتاب را چگونه دیدید؟

وقتی برای نخستین بار با ایده‌ی اولیه کتاب آشنا شدم، احساس کردم چیزی دارد خلق می‌شود که در فوتبال ایران جایش واقعاً خالی است. کتاب دیاسپورا فقط یک روایت فوتبالی نیست؛ بلکه ترکیبی است از جامعه‌شناسی، هویت، مهاجرت، و حس تعلق. من از همان ابتدا که با دکتر جواد رستم‌زاده وارد گفت‌وگو شدم، متوجه شدم این پروژه فقط ثبت خاطرات نیست،بلکه تلاشی است برای مستندسازی یک پدیده مهم، یعنی نقش فرزندان مهاجرت در تیم ملی ایران.

* شما مقدمه‌ای برای این کتاب نوشتید. این تصمیم چطور شکل گرفت؟

صادقانه بگویم، احساس مسئولیت داشتم. من سال‌ها در بطن تیم ملی، در دوره‌ای که موج جدیدی از دیاسپوراها به تیم دعوت شدند، حضور مستقیم داشتم. با بازیکنانی چون اشکان دژاگه، رضا قوچان‌نژاد،دانیل داوری، استیون بیت‌آشور، سامان قدوس و دیگران نه‌ فقط به‌عنوان مترجم، بلکه به‌عنوان یک همراه فرهنگی در تعامل بودم. وقتی دیدم این کتاب قرار است تاریخ این پدیده را ثبت کند، پذیرفتم که مقدمه‌اش را بنویسم چون باور داشتم که باید از درون روایت شود، نه صرفاً از بیرون.

* نوع نگاه نویسنده، را چطور ارزیابی کردید؟

چیزی که مرا جذب کرد، تسلط او به چند لایه‌ی هم‌زمان بود؛ هم شناخت خوبی از فوتبال داشت، هم نگاه دقیق جامعه‌شناختی، و از همه مهم‌تر، دغدغه‌ی فرهنگی. نگاه او به دیاسپورا صرفاً بازیکنانی نبودند که در خارج رشد کردند و به تیم ملی آمدند، بلکه او آن‌ها را حاملان دوگانه‌ی هویت می‌دید؛ انسان‌هایی میان دو جهان، و فوتبال برای‌شان وسیله‌ای برای بازگشت به ریشه‌ها بود. این زاویه، واقعاً تازه و عمیق بود.

* فکر می‌کنید جای چنین کتاب‌هایی در فضای فوتبال ایران خالی است؟

بدون تردید. ما درباره‌ی نسل‌های بازیکنان، مربیان و افتخارات زیاد حرف می‌زنیم، اما خیلی کم پیش می‌آید که در سطح فرهنگی، هویتی یا تاریخی به فوتبال نگاه کنیم. دیاسپورا این خلأ را هدف گرفت. این کتاب به ما می‌گوید فوتبال فقط تکنیک و تاکتیک نیست؛ بلکه بخشی از حافظه ملی، بخشی از قصه مهاجرت، و بخشی از گفت‌وگوی ایران با فرزندان دور مانده‌اش است. این جنس از کتاب‌ها می‌تواند نگرش نسل جدید را نسبت به تیم ملی و هویت ایرانی عمیق‌تر کند.

*بیایید به عقب برگردیم. کارلوس کی‌روش در این جریان چه نقشی داشت؟

کارلوس کی‌روش معمار این جریان بود. او با دیدی جهانی، باور داشت که تیم ملی ایران باید بازتاب‌دهنده تمام پتانسیل ایرانیان، در هر نقطه‌ای از جهان باشد. برخلاف نگاه‌های محافظه‌کارانه، او بازیکنان دیاسپورا را با آغوش باز پذیرفت و برای ادغام‌شان در تیم، سرمایه‌گذاری ذهنی و فرهنگ یکرد. من به‌عنوان مترجم، بارها در اردوها دیدم که چطور او بقیه بازیکنان را برای پذیرش این هم‌تیمی‌های تازه آماده می‌کرد.

*و این دیاسپوراها چطور وارد تیم شدند؟ مقاومت نبود؟

طبیعی است که در ابتدا بعضی مقاومت‌ها یا تردیدهابود، ولی با مدیریت دقیق کی‌روش و البته شخصیت حرفه‌ای خود این بازیکنان، فضا خیلی زود هموار شد. بازیکنانی مثل اشکان یا قوچان‌نژاد، با رفتاری متواضع و ملی‌گرا، خیلی سریع قلب تیم و مردم را به‌دست آوردند. در واقع آن‌ها فقط فوتبال خوب بازی نکردند، بلکه حس احترام و تعلق را منتقل کردند. و این همان چیزی بود که کی‌روش از آن‌ها انتظار داشت.

*و امروز، وقتی به آن دوران نگاه می‌کنید…

با غرور نگاه می‌کنم. ما فقط به جام جهانی نرفتیم، بلکه یک تعریف تازه از «تیم ملی» ساختیم؛ تیمی که فقط از داخل مرز نمی‌آید، بلکه از دل خاطرات، مهاجرت، و حس بازگشت شکل می‌گیرد. و فکر می‌کنم کتاب دیاسپورا بهترین سندی است که می‌تواند این نگاه تازه را ثبت و منتقل کند.

* درباره فلسفه‌اش زیاد شنیده‌ایم؛ اما شما از نزدیک شاهدش بودید. نقطه تمایز او برای شما چه بود؟

باور به جنگندگی تا لحظه آخر. کی‌روش همیشه می‌گفت: «بازی تا زمانی که سوت پایان نزده، تموم نشده.» این فقط یک شعار نبود. در جلسات فنی،روانشناسی، تمرینات، حتی در لحظات شکست، این روحیه را تزریق می‌کرد. برای او فقط برد مهم نبود، شخصیت بازیکن هم مهم بود؛ اینکه چه‌طور با چالش‌ها برخورد می‌کند، چه‌طور در سخت‌ترین شرایط می‌جنگد.

251 251

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *