! به گمانم یک شنبه همان هفته رفت. به همین راحتی. هرچه فکر می کنم نمی فهمم رفتن او چه مشکلی را از امنیت کشور حل کرد؟ اگر قرار بود ننویسد که نوشت. بی پرواتر هم نوشت. پُر مخاطب تر هم شد. همین چند روز پیش که کوچک زاده در مجلس عربده کشید هر کانالی را که باز می کردی مطلب ابراهیم نبوی را می دیدی. مطلبی خواندنی درباره کوچک زاده. مطلبی قدیمی اما هم چنان پُر مخاطب. نمی دانم چه اصراری دارند بعضی ها که موافق را به منتقد و منتقد را به اپوزسیون و اپوزسیون را به دشمن و دشمن را به دشمن قسم خورده بدل کنند. چه نفعی در این کار می بینند؟ نبوی هیچ خطری برای کسی نداشت. تازه این اواخر که داشت برای روزنامه جام جم هم می نوشت. چریک که نبود. دلش می خواست زندگی کند. چه قدر دوست داشت کتاب منتشر کند. عشق می کرد با چاپ هر کتابی. مخاطبش در این جا بود. این را خودش بهتر از هرکس دیگری می فهمید. گاهی ادای سیاسی بازی در می آورد اما آن قدرها هم سیاسی نبود. بارها پیغام داده بود می خواهم برگردم. می گفت حاضرم زندان هم بروم اما برگردم. اما کسی صدایش را نشنید. همان هایی که به او گفته بودند برو، می توانستند دست کم به او بگویند: بیا چندروزی این جا و کس و کارت را ببین و برگرد. با کدام معیار قانونی و عرفی و شرعی و انسانی می توان یک نفر را به صرف مخالفت با حاکمیت سیاسی یک کشور از چنین حقی محروم کرد؟ چرا باید فلان روزنامه نگار پس از شانزده سال دوری از وطن، حتی نتواند در مراسم ختم مادرش شرکت کند؟ این حرف ها را با گوش سیاست نشنوید. من با ابراهیم نبوی اختلاف نظر کم نداشتم اما حالا دارم از یک حق انسانی سخن می گویم. حقی که هر حکومتی موظف به رعایت آن است، به ویژه آن که یک حکومت دعوی دین مداری و اخلاق هم داشته باشد.

دوم: ابراهیم از وقتی از ایران رفت کمتر توانست چیزی بنویسد در حد و اندازه چیزهایی که در ایران می نوشت. اصولا طنز به ویژه طنزی که مبتنی بر زبان است در فضای بومی بیشتر فضای رشد و نمو دارد. نه این که بخواهم از تنگ نظری و محدودیت دفاع کنم اما نگاهی به تاریخ ادبیات این کشور بیندازید تا ببینید هرگاه زمره عبوس زهد بر شاعر و نویسنده راه را بسته اند آن ها چگونه با مسخرگی پیشه کردن و مطربی آموختن، داد خود از کهتر و مهتر ستانده اند. اگر حافظ هرچه دل تنگش می خواست بر زبان می آورد قطعا ما با ابیات درخشانی مثل:

ای دل طریق رندی از محتسب بیاموز

مست است و در حق او کس این گمان ندارد

مواجه نبودیم. ابراهیم نبوی هم برای گریز از گزمه و محتسب مجبور بود بعد از قتل سعید امامی خلاقیتش را به کار بگیرد و آن تیتر درخشان را بزند: آیا خودکشی کار «واجبی» است؟ نبوی بعد از هجرت اجباری به خارج از کشور آزاد بود بی پروای قاضی مرتضوی ها هرچه دلش می خواهد بنویسد و درست به همین دلیل دیگر نتوانست چنین شاهکارهایی خلق کند. روز به روز از بار رندی و ظرافتش کاسته شد و بر عصبانیتش افزون و متاسفانه او زیرک تر از آن بود که علت این سقوط را نفهمد. خیلی زود هم فهمید و به همین دلیل چندباری تصمیم گرفت خودش را خلاص کند و بالاخره بعد از بیست سال برای همیشه کلک خودش را کند.

سوم: دو طایفه این طرفی ها و آن طرفی ها، یعنی حافظان سرسخت وضع موجود و عاشقان بازگشت به وضع پیشین، تا توانستند به ابراهیم نبوی فحش دادند. تا یک بار دیگر من و شما بدانیم فرقی بین اهل افراط و تفریط نیست و این جماعت با همه اختلاف ظاهری شان بیش از هر کس دیگری به یک دیگر شبیهند. در روش و منش. بی رحم و منطق. بی انصاف و گذشت. نبوی هرچه بود و هرکه بود در طنزنویسی مطبوعات ایران تاثیر بسزایی داشت و نادیده گرفتن او و یا بد و بیراه گفتن به او مسئله ای را حل نمی کند. به قول نیما: آن که غربال به دست دارد از عقب کاروان می آید. به زودی غربال به دست فارغ از هر نفرت و محبتی به سراغ ابراهیم نبوی خواهد آمد و غث و سمین آثار او را از یکدیگر جدا خواهد کرد.

چهارم: ابراهیم نبوی مثل همه آن ها که نسبتی با هنر دارند به شدت احساساتی بود و بگذارید صریح تر بگویم: جوگیر. این صفت برای هرکس بد باشد برای اهل هنر یک جور نیاز است و موتور محرکه آن ها برای کار خلاقه کردن. امیدوارم روزی اهل سیاست این موضوع را درک کنند و با همان متر و معیاری که سیاستمداران را قضاوت می کنند نویسندگان و هنرمندان را قضاوت نکنند. من این را خوب می فهمم که وقتی حضرات می گویند ما در شرایط حساس کنونی به سر می بریم یعنی چه؟ مزاح نمی کنم اما توقع دارم آن هایی که این گزینه را مدام مطرح می کنند کمی هم به این بیندیشند که این فقط آن ها نیستند که در شرایط حساس کنونی به سر می برند بلکه بقیه مردم هم در همین شرایط به سر می برند و مهم تر از همه این را بفهمند که همان طور که آن ها در شرایط حساس کنونی ممکن است افعال و اعمالی ویژه انجام دهند دیگران هم ممکن است در چنین شرایطی کارهای ویژه ای انجام بدهند. بزرگان گفته اند: برای مردم دوست بدارید آنچه برای خود دوست می دارید. اگر همین یک جمله سرلوحه حکمرانی قرار بگیرد بسیاری از مشکلات این سرزمین حل خواهد شد."/>

چه کسی ابراهیم نبوی را کشت

دو سه روز قبل از رفتنش تلفنی باهم حرف زدیم. گفت سه شنبه نوبت دادگاه دارد اما به او گفته اند بهتر است قبل از دادگاهی شدن از کشور خارج شود. گفتم مگر می توانی از کشور خارج شوی؟ گفت من هم همین را به آن ها گفتم اما به من گفتند تو برو مشکلی نیست!

چه کسی ابراهیم نبوی را کشت

! به گمانم یک شنبه همان هفته رفت. به همین راحتی. هرچه فکر می کنم نمی فهمم رفتن او چه مشکلی را از امنیت کشور حل کرد؟ اگر قرار بود ننویسد که نوشت. بی پرواتر هم نوشت. پُر مخاطب تر هم شد. همین چند روز پیش که کوچک زاده در مجلس عربده کشید هر کانالی را که باز می کردی مطلب ابراهیم نبوی را می دیدی. مطلبی خواندنی درباره کوچک زاده. مطلبی قدیمی اما هم چنان پُر مخاطب. نمی دانم چه اصراری دارند بعضی ها که موافق را به منتقد و منتقد را به اپوزسیون و اپوزسیون را به دشمن و دشمن را به دشمن قسم خورده بدل کنند. چه نفعی در این کار می بینند؟ نبوی هیچ خطری برای کسی نداشت. تازه این اواخر که داشت برای روزنامه جام جم هم می نوشت. چریک که نبود. دلش می خواست زندگی کند. چه قدر دوست داشت کتاب منتشر کند. عشق می کرد با چاپ هر کتابی. مخاطبش در این جا بود. این را خودش بهتر از هرکس دیگری می فهمید. گاهی ادای سیاسی بازی در می آورد اما آن قدرها هم سیاسی نبود. بارها پیغام داده بود می خواهم برگردم. می گفت حاضرم زندان هم بروم اما برگردم. اما کسی صدایش را نشنید. همان هایی که به او گفته بودند برو، می توانستند دست کم به او بگویند: بیا چندروزی این جا و کس و کارت را ببین و برگرد. با کدام معیار قانونی و عرفی و شرعی و انسانی می توان یک نفر را به صرف مخالفت با حاکمیت سیاسی یک کشور از چنین حقی محروم کرد؟ چرا باید فلان روزنامه نگار پس از شانزده سال دوری از وطن، حتی نتواند در مراسم ختم مادرش شرکت کند؟ این حرف ها را با گوش سیاست نشنوید. من با ابراهیم نبوی اختلاف نظر کم نداشتم اما حالا دارم از یک حق انسانی سخن می گویم. حقی که هر حکومتی موظف به رعایت آن است، به ویژه آن که یک حکومت دعوی دین مداری و اخلاق هم داشته باشد.

دوم: ابراهیم از وقتی از ایران رفت کمتر توانست چیزی بنویسد در حد و اندازه چیزهایی که در ایران می نوشت. اصولا طنز به ویژه طنزی که مبتنی بر زبان است در فضای بومی بیشتر فضای رشد و نمو دارد. نه این که بخواهم از تنگ نظری و محدودیت دفاع کنم اما نگاهی به تاریخ ادبیات این کشور بیندازید تا ببینید هرگاه زمره عبوس زهد بر شاعر و نویسنده راه را بسته اند آن ها چگونه با مسخرگی پیشه کردن و مطربی آموختن، داد خود از کهتر و مهتر ستانده اند. اگر حافظ هرچه دل تنگش می خواست بر زبان می آورد قطعا ما با ابیات درخشانی مثل:

ای دل طریق رندی از محتسب بیاموز

مست است و در حق او کس این گمان ندارد

مواجه نبودیم. ابراهیم نبوی هم برای گریز از گزمه و محتسب مجبور بود بعد از قتل سعید امامی خلاقیتش را به کار بگیرد و آن تیتر درخشان را بزند: آیا خودکشی کار «واجبی» است؟ نبوی بعد از هجرت اجباری به خارج از کشور آزاد بود بی پروای قاضی مرتضوی ها هرچه دلش می خواهد بنویسد و درست به همین دلیل دیگر نتوانست چنین شاهکارهایی خلق کند. روز به روز از بار رندی و ظرافتش کاسته شد و بر عصبانیتش افزون و متاسفانه او زیرک تر از آن بود که علت این سقوط را نفهمد. خیلی زود هم فهمید و به همین دلیل چندباری تصمیم گرفت خودش را خلاص کند و بالاخره بعد از بیست سال برای همیشه کلک خودش را کند.

سوم: دو طایفه این طرفی ها و آن طرفی ها، یعنی حافظان سرسخت وضع موجود و عاشقان بازگشت به وضع پیشین، تا توانستند به ابراهیم نبوی فحش دادند. تا یک بار دیگر من و شما بدانیم فرقی بین اهل افراط و تفریط نیست و این جماعت با همه اختلاف ظاهری شان بیش از هر کس دیگری به یک دیگر شبیهند. در روش و منش. بی رحم و منطق. بی انصاف و گذشت. نبوی هرچه بود و هرکه بود در طنزنویسی مطبوعات ایران تاثیر بسزایی داشت و نادیده گرفتن او و یا بد و بیراه گفتن به او مسئله ای را حل نمی کند. به قول نیما: آن که غربال به دست دارد از عقب کاروان می آید. به زودی غربال به دست فارغ از هر نفرت و محبتی به سراغ ابراهیم نبوی خواهد آمد و غث و سمین آثار او را از یکدیگر جدا خواهد کرد.

چهارم: ابراهیم نبوی مثل همه آن ها که نسبتی با هنر دارند به شدت احساساتی بود و بگذارید صریح تر بگویم: جوگیر. این صفت برای هرکس بد باشد برای اهل هنر یک جور نیاز است و موتور محرکه آن ها برای کار خلاقه کردن. امیدوارم روزی اهل سیاست این موضوع را درک کنند و با همان متر و معیاری که سیاستمداران را قضاوت می کنند نویسندگان و هنرمندان را قضاوت نکنند. من این را خوب می فهمم که وقتی حضرات می گویند ما در شرایط حساس کنونی به سر می بریم یعنی چه؟ مزاح نمی کنم اما توقع دارم آن هایی که این گزینه را مدام مطرح می کنند کمی هم به این بیندیشند که این فقط آن ها نیستند که در شرایط حساس کنونی به سر می برند بلکه بقیه مردم هم در همین شرایط به سر می برند و مهم تر از همه این را بفهمند که همان طور که آن ها در شرایط حساس کنونی ممکن است افعال و اعمالی ویژه انجام دهند دیگران هم ممکن است در چنین شرایطی کارهای ویژه ای انجام بدهند. بزرگان گفته اند: برای مردم دوست بدارید آنچه برای خود دوست می دارید. اگر همین یک جمله سرلوحه حکمرانی قرار بگیرد بسیاری از مشکلات این سرزمین حل خواهد شد.

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *