چرا کوروش برای ماکیاوللی مهم شد؟ / چرا تمدین هخامنشی برای جهانیان الهام بخش است؟

بزرگی کوروش کبیر در تأسیس ترتیبات (اوردینی) نوآئینی است که استواری دولتِ نوبنیاد به آن وابسته است و کاری دشوارتر از تأسیسِ نظمِ جدید نیست، زیرا بنیادگذاری نظم جدید همه برخورداران از نظمِ قدیم را می‌تواند به دشمن تبدیل کند. اهمیت او در آن است که می‌توان از عمل آن‌ها تقلید کرد. از منظرِ ماکیاوللی، تقلید مجاز نیست، مگر اینکه تقلید از تأسیس باشد. زیرا از تأسیس نمی‌توان تقلید کرد، مگر این‌که منطق آن را فهمید و این خود، عینِ تأسیس است.

چرا کوروش برای ماکیاوللی مهم شد؟ / چرا تمدین هخامنشی برای جهانیان الهام بخش است؟

 ماکیاوللی مهمترین و نخستین اندیشمندِ دورۀ رنسانس و از حلقۀ اولیۀ اومانیست‌های فلورانس است. نویسندۀ بی‌بدیلی که نوشتنِ او چونان جواهرسازی ماهر که دقت در چینش گوهرها دارد، دقیق و ظریف و هر کلمه‌ای در جای خودش بود. همان‌طور که لئو اشتراوس به درستی گفته است، ماکیاوللی اولین ضربۀ موجِ تجدّد بر کِشتی سُنّت بود. یکی از مفاهیمی که او در دو کتابِ مهم خود، «شهریار» و «گفتارها»، بر روی آنها کار کرده، مفهومِ بنیادگذاری و تأسیس است. فلسفۀ وحدت و استراتژی تأسیسِ اولیه از نظر ماکیاوللی مهم‌اند و در مسیرِ تحولِ تاریخی، الزامات خود را بر شهر/کشور تحمیل می‌کنند. 
آن‌چه ماکیاوللی تحلیل می‌کرد بر مبنای عمل بود، یعنی ابتدا روایتی از تاریخِ تأسیسِ رُم (به نقل از تیتوس لیویوس) نقل می‌کرد و سپس نظریه‌ای نسبتاً کلی، ولی پیچیده‌ای را بر مبنای آن، استخراج می‌کرد. البته او از روایتِ تاریخی سرزمین‌های دیگر نیز غافل نیست، همچنان که در گفتارها، چندین بار از وقایعِ نظامی و سیاسی دوران کوروش و داریوش نام برده است. از نظر ماکیاوللی، جهانِ آن عصر، سه بنیادگذار بزرگ داشت: تتئوس (بانی آتن)، روملوس (بانی رُم) و کوروش (مؤسسِ ایران).
در فصلِ ششم شهریار از این سه نام می‌برد که با فضیلت و مردانگی خود (ویرتوی خود) به شهریاری رسیدند و نه فقط به یاری فرشتۀ بخت (فورتونا)؛ زیرا بخت صرفاً «فرصتی» به آن‌ها بخشیده بود. سپس اشاره می‌کند که بزرگی آن‌ها در تأسیس ترتیبات (اوردینی) نوآئینی است که استواری دولتِ نوبنیاد به آن وابسته است و کاری دشوارتر از تأسیسِ نظمِ جدید نیست، زیرا بنیادگذاری نظم جدید همه برخورداران از نظمِ قدیم را می‌تواند به دشمن تبدیل کند. اهمیت این بنیادگذاران در آن است که می‌توان از عمل آن‌ها تقلید کرد. از منظرِ ماکیاوللی، تقلید مجاز نیست، مگر اینکه تقلید از تأسیس باشد. زیرا از تأسیس نمی‌توان تقلید کرد، مگر این‌که منطق آن را فهمید و این خود، عینِ تأسیس است.
ماکیاوللی در شهریار یک‌بار دیگر به سراغ کوروش می‌رود. آن جا که با اغراق‌های خاص و عامدانه خود می‌گوید، شهریار نباید هیچ هدفی جز مطالعه در بابِ جنگ و استراتژی‌های نظامی و نیز مطالعۀ تاریخ داشته باشد. به نظر او، پس از جنگ، دومین کاری که یک شهریار باید انجام دهد «مطالعۀ تاریخ» است. «برای این‌که کردارِ مردانِ بزرگ را دریابد و ببیند به هنگامِ جنگ چه می‌کرده‌اند و دلیل شکست‌ها و پیروزی آن‌ها چه بوده است» تا از آن بپرهیزد و از این عبرت بگیرد و مهمتر از همه، چنان کُند که مردانِ بزرگ پیشین کرده‌اند. همان‌طور که اسکندر از آشیل، ژولیوس سزار از اسکندر و اسکیپیو از کوروش تقلید کرد. او سپس شرحی از تجربۀ کشورداری کوروش با جزئیات و ذکر ویژگی‌هایش، روایت می‌کند و اهمیت آن را در این می‌داند که: «هرکس شرح زندگی کوروش به قلم گزنفون را بخواند، خواهد دید اسکیپیو تا چه اندازه نیک‌نامی خود را مدیون پیروی از کوروش است و در عفت، مدارا و انسانیت و آزادگی تا چه مایه خود را با تصویری که گزنفون از کوروش داده بود، همسان کرده است».
به طور خلاصه باید گفت، اهمیت کورش در اندیشه سیاسی ماکیاوللی در منطق نظام تأسیس و خصلت‌های خوب یک فرمانروا نهفته است که شجاعت، تدبیر و پاکدامنی در کنار «سلحشوری» (فصل شش شهریار) موجب تأسیس بی نظیر «کشوری» شده که نمونه ای از واقعیت موثر verità effettuale della cosa را تداعی میکند:
«از آن‌جا که آهنگ آن دارم برای آن که گوش فرادارد، مطلب سودمندی بنویسم، به نظرم مناسب‌تر رسیده است که حقیقت موثر را دنبال کنم تا خیالی از آن را. بسیارند آنان که طرح خیالی از پادشاهی‌ها و جمهوری‌ها به دست داده‌اند، بی آنکه کسی هرگز کسی آن‌ها را به واقع دیده یا درباره آن سخنی شنیده باشد».
بعدها هگل خواهد گفت که واقعیت موثر  Wirklichkeit  واقعیتی است که ماندگار است نه زودگذر و دولت‌های خوب «ایده اخلاقی واقعیت موثر» هستند، و او نیز دولت هخامنشی را اولین تداعی آن می‌داند و سپس به یونان و رم و در نهایت به فرهنگ نوردیک می‌رسد.

216216

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *