چرا بحث از تاریخ مفهوم علم مهم است؟

متنی را که ملاحظه می کنید، یادداشت هایی است که این بنده خدا برای یک سخنرانی در باره مفهوم علم و تطور معنای آن، از یونان تا دوره اخیر، تهیه کردم. مخاطب ارائه، شماری از ایرانیان پژوهشگر و شاغل در موسسات علمی در شهر سیاتل بودند که به مناسبت ماه مبارک رمضان، در شامگاه روز اول فروردین 1404 گرد آمده بودند و به صورت غیر حضوری این ارائه انجام گرفت.

چرا بحث از تاریخ مفهوم علم مهم است؟

1. تعریف علم کار دشواری است و از قدیم الایام تاکنون دهها تعریف برای آن ارائه شده و هربار با نقدهای متعدد، جای تعریف قبلی را تعریف دیگری گرفته است. اکنون این مباحث تبدیل به مجموعۀ عظیمی از آراء و افکار شده که حتی یک مرور ساده بر آن دشوار است. شاید به اختصار تمام بشود گفت، علم، تلاشی است که ما برای شناخت عالم خارج انجام می‌دهیم؛ همین بس. هرگونه طول و تفصیلی برای آن، منشأ بحث و نظرهای طولانی می‌شود. فعلا همین تعریف ساده کافی است تا زمانی که شما یا بنده، در فرصتی دیگر بتوانیم دربارۀ آن بحث کنیم.

2. و اما به‌طور کلی باید گفت، علم یک مفهوم بسیار مهم چندوجهی است. این‌که علم چیست، هم از نظر هستی شناسی علم و هم معرفت شناسی و واقع ‌نمایی آن، همیشه برای فیلسوفان مهم بوده است. همچنین بخشی از کتاب‌های فلسفی مسلمانان به مسألۀ علم پرداخته شده است؛ از نظر وجودشناسی، بحث‌های مفصل وجود ذهنی و خارجی، و از نظر معرفتشناسی، بحث‌های طولانی دربارۀ روش درست فکر کردن در محسوسات و معقولات به کمک منطق مطرح شده است.

3. امروزه این مسأله اهمیت زیادی دارد که علم چیست؛ زیرا در دنیای جدید، علم بسیاری از جنبه‌های دیگر زندگی بشر را تحتتأثیر قرار داده است. کشورها در رقابت شدید علمی هستند و بر این باورند که هر دولت ـ ملتی که از نظر علمی پیشرفته‌تر باشد، هم می‌تواند امنیت خود را حفظ کند، هم از امکانات موجود در عالم بیشتر استفاده کند. بنابراین به‌طور مداوم دربارۀ اصل مفهوم علم تحقیق می‌کنند تا بتوانند از طریق آن به دنیای بهتری برسند. اکنون با رشد علوم شناختی از یک طرف و هوش مصنوعی از طرف دیگر، اهمیت این بحث بسیار جدی تر از قبل شده است.

4. در اینجا دو موضوع را باید تفکیک کرد: یکی این‌که ما معلومات و معارفی را داریم، با آن‌ها زندگی می‌کنیم، و این‌ها دنیایی را برای ما تصویر می‌کنند، و از این تصویر، نتایجی گرفته می‌شود، و تکالیفی برای ما معین می‌شود؛ این‌ها همان دانش‌هایی است که در حوزه‌های مختلف در مدرسه تعلیم می‌دهیم. این یک جهت علم است. همیشه این معارف و معلومات برای همۀ اقوام بوده و به آن علم گفته می‌شده است؛ در روستا یا شهر، در دنیای قدیم یا قرون وسطی یا قرون جدید، یا در دنیای اسلام در قرون قدیم یا جدید. اما مسألۀ دیگر این است که واقعیت و حقیقت علم را مورد بحث قرار ‌دهیم. علم چیست، و چگونه و با چه سیستمی کار می‌کند. کارکرد ذهن و چیزی که حالا به آن علوم شناختی می‌گویند، جدیدترین رشته‌ای است که در این باره وجود دارد. اما پیشینۀ این بحث به یونان می‌رسد، از وقتی که «علم منطق» پایه‌گذاری شد. و این مبتنی بر این ایده بود که واقعیت و حقیقتی وجود دارد و حقیقت همان علمی است که واقع نمایی دارد و حقیقت را آشکار می‌کند. روش علمی برای رسیدن به واقع را در علم منطق آموزش می‌دادند. مهم این نبود که شما چه معلوماتی دارید یا ندارید، اصلاً در چه رشته‌ای می خواهید مطالعه بکنید، مهم این بود که فکر کردن، روشی دارد که اگر از غیر آن روش بروید، به نتیجۀ مطلوب و «علم درست» نمی‌رسید.

5. دورۀ فلسفی یونان ـ که خود محصول دورۀ تحول در علم از اسکندریه تا یونان بود ـ به یک معنا تفکیک دنیای قدیم و جدید بود. دنیای قدیم، بیش از هر چیز دنیای اساطیری بود، در حالی که علم در دوره یونانی به مقدار زیادی از عالم اساطیری فاصله گرفت. اکنون برخلاف دنیای قدیم، دربارۀ ماهیت علم رشته های آن، روش بحث در آن و مسائلی از این دست بحث می‌شد. این‌که تاریخ چیست، شعر چیست، فلسفه چیست، این‌ها پرسش‌های تازه‌ای بود. البته این بحث ممکن بود به‌نوعی تحت تأثیر معلومات جاری و تجربه‌های فکری ـ تاریخی هم باشد، اما به‌ هر حال، مرز بحث از ماهیت علم و چگونگی آن، با غرق شدن در معلومات موجود متفاوت بود. تقسیمات علوم اگر هم سابقه‌ای داشت، در تفکر فلسفی یونان شکل جدی گرفت. این مسأله راه پیشرفت را برای رشته‌های تخصصی فراهم کرد، و نظم کلی پیشین را که متکی به رمز و راز بود، تغییر داد و شناخت جزئی جهان را مد نظر قرار داد.

6. این دو یعنی «روش در علم» با «معلومات» در کجا به‌هم می‌رسیدند؟ در واقع، وقتی که شما در بحث از معلومات، از «روش درست برای فکر کردن» بحث کنید این دو به یکدیگر می‌رسند. اگر یک نظامی برای این کار یعنی روش فکر کردن وجود داشته باشد، اکنون باید در بحث از معلومات به کار گرفته می شد. این جایی بود که این دو «روش علمی» و «معلومات» به‌هم می‌رسیدند. البته یکی از این مباحث، همان تعریف علم و واقع نمایی بود؛ امکان آن، و سپس روشی که می‌شود با آن به این واقع نمایی اعتماد کرد. این مسأله مهمی بود.

7. کاری که یونان کرد، این بود که مسیر علم را باز کرد، فلسفه را از شبه‌فلسفه یا همان سوفسطایی‌گری جدا کرد. در یک کلام، فلسفه از لحاظ روش، اعتقاد و اعتماد به بازنمایی علم دارد، اما سوفسطایی‌گری جریانی است که واقعیتی را قبول ندارد تا به بازنمایی علم و «حقثیقت» باور داشته باشد. دقیقاً نمی‌دانیم این دوگانه، چه تأثیری در سرنوشت علم گذاشت. به نظر می‌آمد راه را برای پیشرفت علم باز کرده است، اما در این باره همچنان جای تأمل هست.

8. عده‌ای هستند که دوست دارند علم پیش از یونان راکه علمی آسمانی‌اش می‌خوانند، ستایش کنند؛ علمی که به گفته آنان اساطیری و متعلق به دنیای پر رمز و راز است. اسم آن را علم معنوی می‌گذارند، و بر این باورند یونان با ورودش به علم منطق و فلسفه‌های تازه ی خودش، دنیای قدیم و علم قدیم را از بین برد. این‌ها می‌گویند علم در شرق همچنان تا حدی  اصالتش را حفظ کرده، اما این هم در دنیای جدید در حال زوال است. این عقیدۀ دکتر سید حسین نصر است. برای آنها علم قدسی، یا جهانی، آن است که دانشی معنوی است و انسان و جهان در هم تنیده هستند و نوعی وحدت وجود در آن وجود دارد. این در حالی است که علم جدید، علم به جزئیات است، و انسان آن شرف پیشین را در این دانش ندارد.

9. در دوران پسایونان، میراث یونان به عالم مسیحیت رسید و در چنبرۀ باورهای کلیسایی ـ مسیحی، میراث یاد شده پیشرفت چندانی نکرد، بلکه تبدیل به فرهنگی شد که به آن اسکولاستیک می‌گویند. مسیحیت به‌رغم آن‌که در چهار قرن اول میلادی، زمانی که در اقلیت بود، پاره‌ای از مفاهیم یونانی را پذیرفت، اما با رسمی شدنش در قرن چهارم و بعد از آن، بیشتر از در مخالفت با فرهنگ یونانی درآمد و آن را مخالف با ایمان مسیحی شمرد. به طوری که حتی معابد یونانی تخریب شد. از قرن دوازدهم به بعد، به تدریج نوعی ترکیب میان آن‌ها پدید آمد. در این میان، علم و فلسفه همچنان راکد و بی‌حرکت ماندند تا آن‌که از قرن شانزدهم عصر تحول در اروپا آغاز شد. وقتی اروپا قدم در راه تحول گذاشت، گلایه‌ها در حوزۀ عدم پیشرفت علم، متوجه قرون وسطی و مسیحیت شد. نخبگان اروپایی، کلیسا، مسیحیت و دین را مقصر می‌دانستند.

10 . در این سوی، میراث یونان به سمت شرق آمد. بخشی در مسیحیت سریانی شرقی در سواحل شرقی مدیترانه و مناطق شامات ماندگار شد، پاره‌ای هم به مرزهای امپراتوری ساسانی رسید. زمانی که اسلام آمد، علم یونانی در بغداد مورد توجه قرار گرفت. متون یونانی از زبان‌های واسطه ترجمه شد و روی اندیشۀ مسلمانان تأثیر گذاشت. میراث یونانی در اسلام، داستان مفصلی دارد و آثار علمی زیادی دربارۀ «عصر ترجمه» نوشته شده است. مفهوم علم یونانی وارد ذهن مسلمانان شد و در مقابل نگاه دینی ـ معرفتی مسلمانان قرار گرفت. در این دوره، نزاع‌های زیادی رخ داد. در حالی که بسیاری از نخبگان تحت تأثیر این نگاه و آثار بودند، شمار زیادی از رهبران دینی سنتی و متدینین به آن بدبین بودند. حتی هنوز هم این بدبینی نسبت به غرب را می‌توان ادامه و استمرار آن روحیه دانست.

11. در دنیای اسلام، دو گرایش عمده از نظر «روش علم» یا «روش فکر کردن» پدید آمد؛ معتزلی و اخباری ـ اشعری. این دو روش، دو نوع محصول یعنی معلومات یا همان دانش‌ها در اختیار گذاشت: علمی که معتزله تولید می‌کردند، تا اندازه‌ای با اتکای به عقل بود. آنان چندان به حدیث باور نداشتند و احادیث را نادرست می‌دانستند، اما به عنوان متکلم، علم «کلام» را پدید آوردند که در وقت کنکاش عقلی و علمی، پیش‌فرض داشت که باید ثابت می شد و الا بحث ادامه نمی یافت. اگر در مواردی که این پیش‌فرض‌ها با تحقیق علمی ناسازگار بودند، این پیش‌فرض‌ها بودند که مقدم داشته می‏شدند. از سوی دیگر، اخباری‌ها نه‌تنها در امر دین، بلکه در امر دنیا، از هر نوع آن، متکی به اخبار بودند، و به عقل مستقل یا حتی نیمه‌مستقل احترام نمی‌گذاشتند.

12. اما جدای از آن، علم در حوزه‌ای که دین در آن دخلی نداشت، مانندِ طب، نجوم، جغرافیا و تاریخ هم رشد کرد. ضمن آن‌که آن‌ها هم همواره تحت تأثیر آموزه‌های دینی بودند و دینداران مرتب می‌کوشیدند به مرزهای آن دست‌اندازی کرده و آن را به رنگ خود درآورند. ابن سینا به‌عنوان نماد علم یونانی در دنیای اسلام، در علم طب و طبیعیات، کاری به احادیث نداشت و این البته مورد رضایت تودۀ مسلمانان نبود. اما مسأله فقط دین نبود، مفهوم علم با مقاومت‌های بیشماری روبه‌رو بود. علم گرفتار اساطیر قدیم و نگره‌های ضد خود بود. به سادگی نمی‌توانست متحول شود. بعدها بیکن بخشی از این موانع را نوشت. هرچند هنوز هم اطمینان نداریم در چه مرحله‌ای از حل این گرفتاری ها هستیم.

13. اخباری‌گری با مبانی خاص خود، به‌طور کلی مفهوم علم را از نظر «منبع» و «روش» به نفع آنچه به‌عنوان دین تعریف می‌شد، تغییر داد. کلمۀ «علم» به نفع حدیث مصادره شد و تا قرن‌ها وقتی از «علم» صحبت می‌شد، مقصود حدیث بود. یک نمونه‌اش تولید «طب النبی» بود. در اینجا منبع، «احادیث» بود و روش فکر کردن هم به معنای «تعطیل عقل» بود. این مفهوم بارها در کتاب‌های «السنة» مورد تأکید قرار گرفته که کسی حق آن‌که از خودش چیزی بگوید ـ یعنی فکر کند ـ ندارد و باید به «نص» و «متن خبر» متکی باشد.

14. معتزله حریت بیشتری داشتند، در واقع در هر دو بخش «منبع» و «روش» آزاداندیش‌تر بودند، اما «هوای» کلی آنان «اثبات قضایای دینی» بود. آن‌ها همۀ این بحث‌های مفصل را می‌کردند تا «توحید» مورد نظر خود را ثابت کنند. حجم زیادی از معلوماتی که ما دربارۀ حوزۀ طبیعیات داریم، برای اثبات «حدوث» عالم بود. این بحث‌ها هم‌زمان با بحث‌های فلسفی ـ طبیعی بودند و در طبیعیات دنیای اسلام خیلی نقش داشتند. علمایی که هم متکلم و هم طبیعیدان بودند، فراوان بودند. نظریه‌پردازی در این حوزه‌ها، زیر سلطۀ اندیشه‌های کلامی بود و این را فارابی هم دربارۀ «علم کلام» در احصاءالعلوم گفته بود.

15. اما بحث از ماهیت علم در دنیای اسلام به کجا انجامید؟ وقتی فرهنگ یونانی به دنیای اسلام آمد، به دنبالش دانش منطق و فلسفه مطرح شدند. به تدریج گروهی از فیلسوفان پدید آمدند که فارابی، ابن‌ سینا، خواجه نصیر، و شمار زیادی دیگر از این گروه‌اند. اینها ادامه دهنده راه یونان بودند و گفتمانشان همان بود و افزوده‏هایی هم داشت. معتزله یک پله پایین‌تر از فیلسوفان بودند و از مباحث علم استقبال می‌کردند، چون کلیت اعتزال، از نظر عقل‌گرایی، متکی به این بود که حجیت عقل را قبول کنند. بنابراین بحث از علم و معرفت و تعریف آن ادامه یافت و ما یک دورۀ نسبتاً درخشان در این زمینه داریم. آثار این مباحث که احترام به «روش درست فکر کردن» است ـ البته تا حدودی ـ در پاره‌ای از علومی که در دنیای اسلام پدید آمد یا همان «معلومات» دیده می‌شود. این‌ها همان محصولات علمی است که از آن‌ها به عنوان پیشرفت های عقلی و علمی در دنیای اسلام یاد می‌شود. همۀ این‌ها تا قرن پنجم و ششم جریان داشت، و بعد از آن، به مقدار زیادی افول کرد و دیگر مبحث علم مورد توجه قرار نگرفت؛ اگر هم گرفت، در بیشتر نقاط دنیای اسلام، در ‌حالی که معتزله از میان رفته بودند، معرفت عاشقانه و صوفیانه مورد توجه بود، نه عاقلانه. حتی کسانی که از مفهوم عقل استفاده می‌کردند، بیشتر مقصودشان چیزی مرتبط با عقل اول بود، نه عقل بهمعنای معهود میان انسان‌ها.

16. بحث از مفهوم علم، در هر دو بخش «منبع معتبر برای علم» و «روش فهم درست»، زیر فشار اخباری‌گری قرار داشت و در تمام کتاب‌های حدیث که موسوعه‌های علمی مسلمانان بودند و قالب‌های اصلی برای مفهوم و مصداق علم به شمار می‌آمدند، جریان یافت. کتاب‌های حدیثی، علاوه بر این‌که ابواب مهم فقهی را داشتند، ابوابی هم در شناخت جهان طبیعی داشتند و در آنجا احادیث مربوطه را گردآوری می‌کردند.

17. بعدها یک محور فشار تازه، یعنی تصوف، هم بر عالم اسلام غلبه کرد و قدرت بسیاری یافت. محوری که باور به تفکر نداشت. نه از علم، نه از فلسفه و نه حتی از احترام به دنیا گذاشتن، دل خوشی نداشت. عاملی بیرونی که می‌توانست روی پیشرفت علم تأثیر بگذارد. در تصوف، علم عاشقانه مقبول است، نه علم عاقلانه. غلبۀ تصوف در جهان اسلام، ضمن این‌که در گسترش معنویت تأثیر داشت، اما نگاه علمی به جهان را به مقدار زیادی در معرض تردید قرار داد. اغلب گفته می‌شود غزالی در این میانه، نقش مهمی دارد. او هم ستون عقل را متزلزل کرد، و هم فکر عرفانی و اخلاقی را بر جنبه‌های عقلی و طبیعی تقویت نمود.

18. مشکل مهم این بود که مبحث علم، به عنوان رابط فهم انسان از عالم، جدی گرفته نمی‌شد و درباره‌اش بحث نمی‌شد. علم یک معنای عام داشت که شامل بسیاری از معلوماتی بود که امروزه علم به شمار نمی‌آید و در ردیف خرافه یا اساساً بی‌اعتبار شناخته می‌شود. نمونۀ آن، دانش کیمیاست. البته این خرافات، در آن وقت بخشی از علم به شمار می‌رفت و بسیار حرمت داشت، ولی به تدریج بی‌اعتبار شد، در حالی که وقت بسیاری از متفکران جهان آن روزگار را گرفت.

19. سؤال ما این است: متفکران جامعۀ آن روزگار تا چه اندازه متوجه بودند که مفهوم علم در علوم تجربی، متفاوت از مفهوم علم یا دانایی در فلسفه و مقولات آن است؟ در آن وقت، مفهوم علم جامع تر بود. روش های مختلف در حوزه علوم طبیعی، فلسفی، و به خصوص علوم اجتماعی و انسانی، چندان تفکیک شده نبود. اما مهم اصل بحث از مفهوم علم از زاویه معرفت شناسی بود این بحثی بود که بعدها کانت و بسیاری از فلاسفۀ دیگر غرب آن را دنبال کردند. سؤال دیگر این‌که آیا آن‌ها با بحث‌های فلسفۀ علم آشنا بودند؟ آیا دقیقاً روی روش فکر کردن به طریق علمی تمرکز داشتند؟ به نظر می رسد، متفکران این حوزه، از یونان تا دورۀ اسلامی با پاره‌ای از مسائل در این زمینه آشنا بودند و می‌دانستند مثلاً در ریاضیات نوعی قطعیت وجود دارد، اما به‌ طور کلی، به ارزش «واقع نمایی علم» در گرایش‌های مختلف علمی و مرزبندی آن‌ها توجه نداشتند. هرچه بود، میراث معتزله و کسانی چون فارابی و ابن‌سینا و خواجه نصیر به تدریج تکراری شد و نوآوری در آن از بین رفت.

20. فارغ از دین و تأثیر آن که نقش مهمی داشت، جنبه دیگر مسأله علم این بود که حیات دانش در آن روزگار روال خودش را در شناخت آنچه به آن می‌پرداخت دنبال می کرد. مورخ دنبال تاریخ بود، جغرافیدان به سفر می رفت، و منجم اسطرلابش را بکار می بست. طبعا پیشرفت‌هایی هم داشتند که آثارش را در کتاب‌ها و تحقیقات می‌بینیم. در برخی از فنون مانند معماری، پیشرفت‌های شگرفی در دنیای اسلام، بسان پاره‌ای از جوامع قدیم یا معاصر همان وقت، نیز وجود داشت. اما مسألۀ این است که چرا در دنیای قدیم و پیش از انقلاب صنعتی، وضع و سطح علم از حدی بالاتر نرفت، و این امر چه مقدار به تعریف علم و مجرد کردن مفهوم آن و دقیق شدن در آن بازمی‌گشت یا می‏گردد؟ هرچه بود هیچ انقلاب علمی مهمی رخ نداد، ضمن آن که پیشرفت های قابل ملاحظه ای شد.

21. مسلماً دربارۀ انجام نشدن یک انقلاب علمی در دنیای اسلام، از عوامل عدیده‌ای می‌شود یاد کرد، اما همچنان جای تحقیق دربارۀ مفهوم علم، رابطۀ آن با فلسفه، ارتباطش با دین، تأثیر تصوف روی آن، و در جا زدن و بازنشدن ذهن علمی مسلمانان در یک دورۀ طولانی وجود دارد.

22. این در حالی است که از مقطعی در تاریخ جهان، و به‌خصوص در غرب، علم به سرعت رشد کرد. در واقع، یک انقلاب علمی رخ داد که تحقق آن، چند قرن به طول انجامید و تمدن بشری را زیر و رو کرد. دربارۀ عوامل درونی و بیرونی این تحول در تاریخ علم، فراوان نوشته شده است، اما در باره این‌که این انقلاب علمی در نقطۀ دیگری از دنیا ازجمله در دنیای اسلام در قرن‏های سوم تا پنجم، اتفاق نیفتاد، کمتر بحث شده است. وضع دنیای اسلام از نظر علمی، طی قرن ششم تا دهم یکنواخت و اگر نه در همه رشته، اما غالبا رو به افول بود. این ادامه داشت تا قرن دهم تا سیزدهم که صفویان و قا جار در ایران بودند، عثمانی‌ها در آناتولی و بخش اعظم جهان اسلام، و مغولان هند در دهلی و نواحی زیادی از شبه‌قاره بودند. به رغم گسترش هنر و ادبیات در این سه حوزه، و امادر حوزۀ علوم تجربی، اتفاق علمی تازه‌ای در هیچ‌کدام از این مناطق نیفتاد، چنان‌که در افریقا یا ذیکر نواحی ربع مسکون، طبعا به جز اروپای غربی و به تدریج امریکا ـ نیفتاد.

23. اغلب تصور می‌شود دورۀ صفوی دوره‌ای عالی از منظر تمدنی است، و این البته از برخی از جهات، بسا معماری قابل قبول است، چنان‌که شماری از جهانگردان اروپایی و در رأس آنان شاردن این را تأیید می‌کنند، اما وقتی از نظر اندیشه‏ای به این دوره می‌نگریم، در حوزۀ علوم طبیعی و تجربی، و درست در وقتی که غرب در حال تکان‌های شدید و تحول است، اتفاق خاصی در دورۀ صفوی نمی‏افتد و ایران به کلی از آن تحولات بی‌خبر است. در واقع، از تحول، نشانی نداریم. غلبۀ نگرش اخباری‌گری و تولید علوم طبیعی دینی، که در جای دیگری از آن یاد کرده‏ایم، یکی از جنبه‌های منفی این دوره به شمار می‌آید.

24. اکنون سؤال این است که چرا در طول چهار قرن گذشته، از قرن شانزدهم تا بیستم، تجربۀ تحقق یافته در علم غربی، به نقطۀ دیگری در دنیا منتقل نمی‌شود و فاصلۀ این بخش عالم با بقیۀ نقاط این قدر زیاد شده است؟ این البته فقط مختص به حوزۀ دنیای اسلام نیست؛ گرچه در چند دهۀ گذشته، به طور شگفتی  فاصلۀ علمی میان غرب و پاره‌ای از مناطق ـ که باز هم شامل دنیای اسلام و قارۀ افریقا و حتی امریکای لاتین نمی‌شود ـ کم شده است. سؤال این است: این‌ها چه ارتباطی با مفهوم علم و درک درست آن دارد؟ این مسأله‌ای است که در حال حاضر بسیار مورد توجه اهالی علم، فلسفۀ علم و حتی سیاستمداران برای جهت‌دهی بیشتر به علم و افزودن بر سرعت آن قرار گرفته است.

25. زمانی که علم جدید به ایران، و البته مشابه وضع ما، به کشورهای همسایۀ ما وارد شد، چه واکنشی در قبال آن داشتیم؟ آیا ما توانستیم مفهوم علم جدید را درک کنیم؟ تجربه‌های مقاومت در برابر علم، گرچه به صورت نامنظم، اما متوالیاً گزارش شده است. تجربه‏هایی که می‌گوید ما به آسانی زیر بار علم جدید نرفتیم. البته که این کلیت ندارد، زیرا هم ضرورت زندگی روزمره و هم حضور گرایش‌های مدافع علم در جامعۀ ما، به درک بهتر علم توسط ما کمک کرده است، اما در طول یک قرن و نیم گذشته، موارد مخالفت با علم هم کم نبوده است. مگر نه این است که ما همواره می‏گوییم اسلام بیش از همۀ ادیان از «دانش» ستایش کرده است؟ مگر تعداد قابل توجهی کتاب دربارۀ اهمیت تعلیم و تعلم ننوشته‏ایم؟ پس چرا قدرت درک مفهوم علم را نداشته‌ایم و برابر آن به مقدار زیادی مقاومت کرده‏ایم؟

26. در سال‌های اخیر دو گرایش در ایران داشته‏ایم: اول: چندین دهه است که مسلمانان، و البته در ایران نیز، برای ارائۀ یک مفهوم جدید از علم که از آن با عنوان علم اسلامی یاد می‌شود، تلاش می‌کنند. این تلاش از سوی شماری از مسلمانان نوگرا در امریکا، و به طور کلی غرب آغاز شد و به تدریج به دنیای اسلام رسید. بخش اندکی از آن، حتی ادعای تولید علم اسلامی در حوزۀ علوم طبیعی را داشت. بخش طبی آن، زمینۀ بیشتری داشت و همچنان فعال است. اما بیشتر آن تلاش‌، در حوزۀ علوم انسانی و اجتماعی است. اغلب با این استدلال که این علوم، همواره علائق و ارزش‌ها و انتخاب‌های شخصی جوامع را در خود دارد، گفته می‌شود که ما باید علمِ مطابقِ میلِ خود را تولید کنیم. به نظر می رسد در اینجا بین دو چیز خلط شده است. نخست این‌که علوم انسانی ـ و در اصل پژوهشگران این حوزه‌ها ـ در فضای ارزش‌ها و انگیزه‏های خاص شکل می‌گیرند. این امر درستی است و وِبر توضیح کافی دربارۀ آن داده است. اما نکتۀ دوم این است که معنای این سخن این نیست که پیش‌فرض برای خودمان در تحقیقات این حوزه‌ها درست کنیم و از ابتدا، مثلاً برای عظمت ایران و نشان دادن آن، حتی اگر خلاف واقع است، تحقیق کنیم. مشکل کسانی که در حال حاضر به تولید علم اسلامی باور دارند، این است که با استدلال به بند اول، و این که همیشه علوم انسانی و اجتماعی تابع مسائل خاص محلی و ذهنی محققان آن بوده، تلاش می کنند به طور عمد، انگیزه هایی را وارد تحقیق کنند و در واقع علمی را که می خواهند بسازند. اینها دو چیز است.

27. دوم: به جز گرایش به علم اسلامی، گرایش به «علم سنتی» و «آسمانی و قدسی» هم جریان دیگری از علم است که رنه گنون فرانسوی و مسلمان شده مطرح کرد و طی هفتاد سال گذشته، در بخشی از جهان اسلام رسوخ یافته است.  این مورد دوم، علم قدسی، با مورد اول علم اسلامی، بهم نزدیک و از یک خانواده هستند. در واقع، این جریان می‌توانست با جریان نیرومندی در جهان اسلام که به تصوف وصل بود، همراه شود. هم‌زمان می‌توانست صورتی از ضدیت با تجدد از نوع هایدگری را با خود همراه کند. این جریان با نوشته‌های مفصل دکتر سید حسین نصر، توسعۀ زیادی یافت و تأثیر زیادی در جوامع مسلمان غیرعربی، از قبیل ترکیه و ایران و مالزی، گذاشت. طبعا این جریان به نوعی ضدِ علم غربی است و زیرمجموعۀ جریانی است که می‌توان عنوان ستیز با غرب را به آن داد.

28. مسألۀ دیگر در این زمینه، که عامل گرایش به دو مورد قبلی می شود، خلط حوزۀ علم با تکنولوژی است. اغلب از منظر عمومی، تکنولوژی به مثابۀ علم مورد توجه قرار می‏گیرد، در حالی که تکنولوژی را می‌توان با مفهوم «تمدن» نزدیک دانست. تکنولوژی ترکیبی از علم و ارزش‌های حاکم بر جامعه است، و به هیچ روی همۀ آن علم نیست. در واقع، بر اساس دانش و علم، ساختمانی به اسم تمدن و تکنولوژی پدید می‌آید که فارغ از جنبه های علمی، بخشی از صورت آن مطابق «میل» شخص کارفرما و سازنده است. یکی از مهم‌ترین آثار خلط این دو مفهوم، یعنی علم و تکنولوژی و در واقع یکی دانستن آن، این است که کسانی که با مظاهری از تکنولوژی مخالفت دارند، به مخالفت با علم کشیده اند و آن را غربی و شرقی کرده اند.

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *