نکته نخست درباره ویژگی‌های مطالعات ژئوپلیتیکی است که متفاوت است با نوع پژوهش‌های سیاسی و اجتماعی و بین‌المللی. با اختصار کامل، هنگامی که یک موضوع با توجه به کلّیت آن و با توجه به تمامی عواملی که در شکل دادن آن موثر بوده و هست، بررسی شود و به هر یک سهمی متناسب با نقشی که داشته‌اند داده شود، چنین مطالعه‌ای ژئوپلیتیکی است. با توجه به این نکات می‌توان منطق رفتاری و کیفیت سیاست‌گزاری‌های مثلاً کشور مورد بحث را، بازشناخت. اعم از سیاست داخلی و یا سیاست خارجی که البته این دو عموماً با یکدیگر مرتبط هستند. با چنین دیدگاهی به بررسی ژئوپلیتیکی کشورهای یادشده، پرداخته می‌شود.

با توجه به گستردگی موضوع و کمی وقت، نکاتی را به عنوان مقدمه عرض می‌کنم.

۱-‌ این شش کشور و علیرغم اختلاف‌هایشان یک مجموعه هستند. هم خود چنین خصوصیتی دارند و هم دیگران کم و بیش بدانها چنین می‌نگرند، یعنی آنها را یک مجموعه می‌بینند و این نکته مهمی است، چراکه تنظیم سیاست دیگران، عمیقاً تحت تأثیر نگاه آنها است و نه چندان واقعیت‌ها.

عموم این کشورها با یکدیگر اختلافات پیچیده سرزمینی دارند و در موارد متعددی سیاست‌های یکدیگر را نمی‌پسندند؛ امّا ساختارهای اجتماعی و تاریخی آنان، اخلاق و روحیات و فرهنگ آنان، سابقه حضور و نفوذ انگلستان و نه هیچ قدرت استعماری دیگر، حضور نیرومند امریکا در حال حاضر، ثروت نفتی و تجربه کم و بیش مشترک‌شان با تاریخ جدید، چنین همگرایی‌ای را موجب شده است.

علیرغم تحریم شدید و همه جانبه قطر از جانب عربستان و امارات و بحرین، امّا عملاً این تجربه ناموفق بود. منافع و مصالح مشترک آنها از اختلاف سلیقه‌شان در زمینه‌های مختلف، به مراتب بیشتر بوده و هست، و لذا تحریم موفق نبود و نمی‌توانست باشد. این عدم توفیق به دلیل پیوستگی و ارتباط‌های درونی آنها است که سیاست و اراده سیاسی را بدان راهی نیست و یا لااقل راه چندانی نیست.

درست به همین علت است که تلاش عراق و یمن در مقاطعی از عمر تشکیل شورای همکاری خلیج فارس جهت پیوستن بدانها موفق نبود و نمی‌توانست باشد. چنانکه گفتیم این کشورها و علیرغم تنوع‌شان، یک مجموعه هستند. و لذا ذاتاً متفاوت هستند با مواردی که نزدیکی و یا اتحاد کشورها براساس تصمیمی سیاسی است که اعراب را در این مورد سابقه‌ای طولانی است. از وحدت سوریه و مصر در ۱۹۵۸گرفته تا وحدت عراق و اردن و سودان و مصر تا تلاش‌های فراوان دیگری که برای نیم قرن ادامه یافت.

۲- ثروتی کلان و در مدتی کوتاه، که همان پترودلار باشد، به عموم این کشورها تزریق شد. اینان به برکت همان ساختار نیرومند قبیله‌ای و اخلاق و فرهنگ خاص آن و نیز عوامل متعدد دیگر، توانستند دوران گذار از فقر به ثروت را، به خوبی طی کنند. این دوران انتقال، دوران خطرناک و پرچالشی است و سقوط نظام‌های حاکم متعددی را موجب شده است. از لیبی قذافی گرفته تا عراق بعثی‌ها. حتی می‌توان گفت این دوران به تحکیم بیشتر نظام‌های حاکم منجر شده است که البته آن را دلائل فراوانی است. یکی از مهمترین‌ها، هماهنگی و کیفیت تعامل سیاست‌های حاکمیتی با ساختار قبیله‌ای موجود بود. آنها به جنگ؛ این ساختارها نرفتند و شعارهای چپگرایانه ندادند و صاحبانش را به عقب‌مانده و بدوی و مرتجع بودن، متّهم نساختند. آنها را پذیرفتند و با آنان به معنای واقعی تعامل کردند؛ اگرچه داستان در مورد عربستان تا حدودی متفاوت است.

۳- هیچ تغییر رادیکالی که منجر به تغییر حاکمیت شود، نمی‌تواند به تنهایی در تک تک این کشورها اتفاق افتد. گویی در اینجا قانون «همه یا هیچ» صادق است. تا آینده‌ای غیر قابل پیش‌بینی این نکته صحیح است. مجموعه بودن آنها و وابستگی‌های متقابل‌شان، مهمترین عامل بازدارنده است. این وابستگی در حال حاضر به وابستگی‌های رژیم حاکم مربوط می‌شود و نیز سیاست‌های حاکمیتی. از اقتصادی و تجاری گرفته تا سیاسی و بین‌المللی و منطقه‌ای و امنیتی.

در ماه‌های نخست و بلکه سال‌های نخست انقلاب‌های عربی و بهار عربی، بحرین به شدت متشنج شد. در همان ماه‌های نخستین گزارش‌های متعدّد و نسبتاً مفصلی برای وزیر محترم خارجه وقت، جناب آقای دکتر صالحی و البته بزرگان دیگر، نوشتم و اینکه اسقاط نظام در بحرین به دلائلی که به تفصیل بیان شده بود، ممکن نیست. چنانکه گفته شد این سخن در مورد عموم آنها و تا آینده‌ای دور صحیح است. آنها به معنای دقیق کلمه پیوستگی سرنوشتی داشته و دارند. ممکن است این سخن را برخی نپذیرند، امّا در مجموع وضعیت موجود به مراتب بیشتر به نفع و مصلحت ما است تا جانشینان احتمالی دیگر. که البته این بحث مفصلی می‌طلبد.

و بالاخره اینکه اعتقادات دینی و فقه موجود در عموم این کشورها عمیقاً حنبلی مسلک و اهل حدیثی گرایش است، اگرچه بسیاری از آنان حنبلی نیستند. براساس این اعتقادات و این فقه هرگونه اعتراض عملی علیه حاکم حتی اگر فاسق و ظالم باشد، نامشروع است.

۴- ساختار اجتماعی، نوع تجربه آنان با تاریخ جدید، واقعیت‌های دینی و فرهنگی، کمی جمعیت، به جز عربستان، عدم وجود ساختارهای تاریخی و یا ساختارهای مدرن و جدیدی که بتواند خواسته‌های مردمی را جهت دهد و متمرکز سازد و البته عوامل دیگر، موجب شده که تحولات و در زمینه‌های مختلف، از بالا به پایین آید و نه آنکه از پایین به بالا رود. در عموم کشورها و حتی در کشورهای جهان سوم، این مطالبات مردمی است که حاکمیت را مجبور به تغییر و تحول می‌کند و در اینجا داستان متفاوت است. البته این هست که حاکمیت عموماً به زودی و بعضاً به خوبی این مطالبات را تشخیص می‌دهد و اقدام می‌کند. نمونه خوب آن تحولات فراوانی است که در طی سال‌های اخیر در عربستان رخ داده و می‌دهد؛ در جهت هماهنگ شدن سیاست‌هایش با مطالبات نهفته مردمی.

۵- اینان بخشی از جهان عرب هستند و خواهند بود. کشوری چون کویت پس از اشغالش توسط عراق و به دلیل اینکه بخش مهمی از رژیم‌های عربی و اکثریت اعراب در کنار صدام ایستادند، کوشید سیاستی انقباضی اتخاذ کند تا آنجا که بعضاً می‌گفتند ما کویتی هستیم و نه عرب. امّا این جریان نتوانست و نمی‌توانست ادامه یابد. این سخن در مورد سلطنت‌نشین‌ عمان هم صحیح بود. پس از امضای کمپ دیوید توسط سادات و بگین همه کشورهای عربی با مصر قطع رابطه کردند به جز عمان، این موضع به انزوای این کشور انجامید و آنان نیز سیاستی انقباضی در پیش گرفتند، امّا این سیاست چندان ادامه نیافت.

خصوصاً که در حال حاضر کم و بیش به گرانیگاه اعراب تبدیل شده‌اند. این گرانیگاه در زمان ناصر مطلقاً در قاهره بود و در زمان مبارک به گونه‌ای نسبی چنین بود. امّا پس از بهار عربی و تحولات در مصر و در خلأ کسانی چون صدام و قذافی و حافظ اسد و حتی سودان عمر البشیر، این مرکزیت به این مجموعه منتقل شده است.

نکته این است که این مرکزیت، صرفاً سیاسی نیست؛ در حال حاضر فرهنگی و فکری و ادبی و رسانه‌ای و دینی هم هست. اینان هم از آنچه در مجموعه عربی اتفاق می‌افتد متأثرند و هم در آن موثرند. در حال حاضر میزان تاثیرگذاری‌شان بیش از گذشته است و احتمالاً این جریان ادامه یابد، به ویژه در مورد مسائل مربوط به اندیشه و مدل‌های توسعه‌ای و نیز اینکه این اندیشه و مدل چگونه می‌باید با هویت و دین و سنت‌ها و آداب و رسوم موجود، کنار آید.

۶- واقعیت این است که درک آنان از جهان و منطقه و خودشان در دهه‌ها و بلکه سال‌های اخیر به شدت تحوّل یافته است و این تحولات به احتمال فراوان به مراتب بیش از سایر همسایگان ما است. اینکه چرا و چگونه چنین شده و ویژگی‌های فکری کنونی آنها چیست، بحث مستقلی است. در اینجا هدف تذکر بدین نکته بود و اینکه اینان دیگر همچون گذشته نیستند و متناسب با آن، تصور و تلقی ما از آنان می‌باید به روز شود. طبقه تحصیلکرده آنها را در این میان، نقش بزرگی است. مضافاً که همین درک تحول یافته و متفاوت شده است که برنامه‌ها و سیاست‌های آنان را شکل می‌دهد و به پیش می‌برد.

۷- و به عنوان آخرین نکته، آنان را نسبت به ایران درک نسبتاً مشترکی است، اگرچه ممکن است به دلائلی سیاست‌شان در قبال ما تفاوت‌هایی داشته باشد، که دارد. این تفاوت به دلیل تفاوت درک نیست، به دلیل ضرورت‌ها و منافع و مصالح و احتمالاً مأموریت‌هایی است که بدانها محوّل شده است. از این گذشته آنان با مجاملات و تعارفات دیپلماتیک به خوبی آشنا هستند و پیوسته از آن استفاده می‌کنند.

این درک را سه لایه مختلف است. لایه اول به تاریخ و فرهنگ و تمدن ایران بازمی‌گردد. از ایران قبل از اسلام گرفته تا ایران بعد از اسلام. لایه دوم به ایران به عنوان یک واحد سیاسی و کشور همسایه بازمی‌گردد، که البته این لایه عمیقاً متأثر است از لایه نخست. از این دیدگاه ایران بیش از آنکه یک کشور باشد، یک امپراطوری است و در صدد نیل بدان است. لایه سوم به نظام و حاکمیت موجود بازمی‌گردد که عناصر مختلفی را در درون خود دارد. این بحثی طولانی است که به دلیل ضیق وقت از آن درمی‌گذریم.

>>>متن کامل را در لینک زیر بخوانید: ژئوپلیتیک خلیج فارس؛ شیخ‌نشین‌ها و عربستان

311311"/>

ویژگی‌های ژئوپلیتیکی کشورهای شیخ‌نشین؛ از اختلافات پیچیده سرزمینی تا همگرایی در ساختارهای اجتماعی ـ تاریخی

عموم کشورهای شیخ نشین خلیج فارس با یکدیگر اختلافات پیچیده سرزمینی دارند و در موارد متعددی سیاست‌های یکدیگر را نمی‌پسندند؛ امّا ساختارهای اجتماعی و تاریخی آنان، اخلاق و روحیات و فرهنگ آنان، سابقه حضور و نفوذ انگلستان و نه هیچ قدرت استعماری دیگر، حضور نیرومند امریکا در حال حاضر، ثروت نفتی و تجربه کم و بیش مشترک‌شان با تاریخ جدید، چنین همگرایی‌ای را موجب شده است.

ویژگی‌های ژئوپلیتیکی کشورهای شیخ‌نشین؛ از اختلافات پیچیده سرزمینی تا همگرایی در ساختارهای اجتماعی ـ تاریخی

به گزارش خبرآنلاین «ژئوپلیتیک خلیج فارس» عنوان اولین نشست انتشارات روزنامه اطلاعات است که به مناسبت گرامی‌داشت روز ملی خلیج فارس در تاریخ ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳ در ساختمان موسسه اطلاعات، با سخنرانی دکتر مسجدجامعی و دکتر محمدجواد ظریف برگزار شد. متنی که ملاحظه می‌فرمایید خلاصه سخنان دکتر مسجدجامعی در این نشست است.

مسجد جامعی در این نشست گفت:

نکته نخست درباره ویژگی‌های مطالعات ژئوپلیتیکی است که متفاوت است با نوع پژوهش‌های سیاسی و اجتماعی و بین‌المللی. با اختصار کامل، هنگامی که یک موضوع با توجه به کلّیت آن و با توجه به تمامی عواملی که در شکل دادن آن موثر بوده و هست، بررسی شود و به هر یک سهمی متناسب با نقشی که داشته‌اند داده شود، چنین مطالعه‌ای ژئوپلیتیکی است. با توجه به این نکات می‌توان منطق رفتاری و کیفیت سیاست‌گزاری‌های مثلاً کشور مورد بحث را، بازشناخت. اعم از سیاست داخلی و یا سیاست خارجی که البته این دو عموماً با یکدیگر مرتبط هستند. با چنین دیدگاهی به بررسی ژئوپلیتیکی کشورهای یادشده، پرداخته می‌شود.

با توجه به گستردگی موضوع و کمی وقت، نکاتی را به عنوان مقدمه عرض می‌کنم.

۱-‌ این شش کشور و علیرغم اختلاف‌هایشان یک مجموعه هستند. هم خود چنین خصوصیتی دارند و هم دیگران کم و بیش بدانها چنین می‌نگرند، یعنی آنها را یک مجموعه می‌بینند و این نکته مهمی است، چراکه تنظیم سیاست دیگران، عمیقاً تحت تأثیر نگاه آنها است و نه چندان واقعیت‌ها.

عموم این کشورها با یکدیگر اختلافات پیچیده سرزمینی دارند و در موارد متعددی سیاست‌های یکدیگر را نمی‌پسندند؛ امّا ساختارهای اجتماعی و تاریخی آنان، اخلاق و روحیات و فرهنگ آنان، سابقه حضور و نفوذ انگلستان و نه هیچ قدرت استعماری دیگر، حضور نیرومند امریکا در حال حاضر، ثروت نفتی و تجربه کم و بیش مشترک‌شان با تاریخ جدید، چنین همگرایی‌ای را موجب شده است.

علیرغم تحریم شدید و همه جانبه قطر از جانب عربستان و امارات و بحرین، امّا عملاً این تجربه ناموفق بود. منافع و مصالح مشترک آنها از اختلاف سلیقه‌شان در زمینه‌های مختلف، به مراتب بیشتر بوده و هست، و لذا تحریم موفق نبود و نمی‌توانست باشد. این عدم توفیق به دلیل پیوستگی و ارتباط‌های درونی آنها است که سیاست و اراده سیاسی را بدان راهی نیست و یا لااقل راه چندانی نیست.

درست به همین علت است که تلاش عراق و یمن در مقاطعی از عمر تشکیل شورای همکاری خلیج فارس جهت پیوستن بدانها موفق نبود و نمی‌توانست باشد. چنانکه گفتیم این کشورها و علیرغم تنوع‌شان، یک مجموعه هستند. و لذا ذاتاً متفاوت هستند با مواردی که نزدیکی و یا اتحاد کشورها براساس تصمیمی سیاسی است که اعراب را در این مورد سابقه‌ای طولانی است. از وحدت سوریه و مصر در ۱۹۵۸گرفته تا وحدت عراق و اردن و سودان و مصر تا تلاش‌های فراوان دیگری که برای نیم قرن ادامه یافت.

۲- ثروتی کلان و در مدتی کوتاه، که همان پترودلار باشد، به عموم این کشورها تزریق شد. اینان به برکت همان ساختار نیرومند قبیله‌ای و اخلاق و فرهنگ خاص آن و نیز عوامل متعدد دیگر، توانستند دوران گذار از فقر به ثروت را، به خوبی طی کنند. این دوران انتقال، دوران خطرناک و پرچالشی است و سقوط نظام‌های حاکم متعددی را موجب شده است. از لیبی قذافی گرفته تا عراق بعثی‌ها. حتی می‌توان گفت این دوران به تحکیم بیشتر نظام‌های حاکم منجر شده است که البته آن را دلائل فراوانی است. یکی از مهمترین‌ها، هماهنگی و کیفیت تعامل سیاست‌های حاکمیتی با ساختار قبیله‌ای موجود بود. آنها به جنگ؛ این ساختارها نرفتند و شعارهای چپگرایانه ندادند و صاحبانش را به عقب‌مانده و بدوی و مرتجع بودن، متّهم نساختند. آنها را پذیرفتند و با آنان به معنای واقعی تعامل کردند؛ اگرچه داستان در مورد عربستان تا حدودی متفاوت است.

۳- هیچ تغییر رادیکالی که منجر به تغییر حاکمیت شود، نمی‌تواند به تنهایی در تک تک این کشورها اتفاق افتد. گویی در اینجا قانون «همه یا هیچ» صادق است. تا آینده‌ای غیر قابل پیش‌بینی این نکته صحیح است. مجموعه بودن آنها و وابستگی‌های متقابل‌شان، مهمترین عامل بازدارنده است. این وابستگی در حال حاضر به وابستگی‌های رژیم حاکم مربوط می‌شود و نیز سیاست‌های حاکمیتی. از اقتصادی و تجاری گرفته تا سیاسی و بین‌المللی و منطقه‌ای و امنیتی.

در ماه‌های نخست و بلکه سال‌های نخست انقلاب‌های عربی و بهار عربی، بحرین به شدت متشنج شد. در همان ماه‌های نخستین گزارش‌های متعدّد و نسبتاً مفصلی برای وزیر محترم خارجه وقت، جناب آقای دکتر صالحی و البته بزرگان دیگر، نوشتم و اینکه اسقاط نظام در بحرین به دلائلی که به تفصیل بیان شده بود، ممکن نیست. چنانکه گفته شد این سخن در مورد عموم آنها و تا آینده‌ای دور صحیح است. آنها به معنای دقیق کلمه پیوستگی سرنوشتی داشته و دارند. ممکن است این سخن را برخی نپذیرند، امّا در مجموع وضعیت موجود به مراتب بیشتر به نفع و مصلحت ما است تا جانشینان احتمالی دیگر. که البته این بحث مفصلی می‌طلبد.

و بالاخره اینکه اعتقادات دینی و فقه موجود در عموم این کشورها عمیقاً حنبلی مسلک و اهل حدیثی گرایش است، اگرچه بسیاری از آنان حنبلی نیستند. براساس این اعتقادات و این فقه هرگونه اعتراض عملی علیه حاکم حتی اگر فاسق و ظالم باشد، نامشروع است.

۴- ساختار اجتماعی، نوع تجربه آنان با تاریخ جدید، واقعیت‌های دینی و فرهنگی، کمی جمعیت، به جز عربستان، عدم وجود ساختارهای تاریخی و یا ساختارهای مدرن و جدیدی که بتواند خواسته‌های مردمی را جهت دهد و متمرکز سازد و البته عوامل دیگر، موجب شده که تحولات و در زمینه‌های مختلف، از بالا به پایین آید و نه آنکه از پایین به بالا رود. در عموم کشورها و حتی در کشورهای جهان سوم، این مطالبات مردمی است که حاکمیت را مجبور به تغییر و تحول می‌کند و در اینجا داستان متفاوت است. البته این هست که حاکمیت عموماً به زودی و بعضاً به خوبی این مطالبات را تشخیص می‌دهد و اقدام می‌کند. نمونه خوب آن تحولات فراوانی است که در طی سال‌های اخیر در عربستان رخ داده و می‌دهد؛ در جهت هماهنگ شدن سیاست‌هایش با مطالبات نهفته مردمی.

۵- اینان بخشی از جهان عرب هستند و خواهند بود. کشوری چون کویت پس از اشغالش توسط عراق و به دلیل اینکه بخش مهمی از رژیم‌های عربی و اکثریت اعراب در کنار صدام ایستادند، کوشید سیاستی انقباضی اتخاذ کند تا آنجا که بعضاً می‌گفتند ما کویتی هستیم و نه عرب. امّا این جریان نتوانست و نمی‌توانست ادامه یابد. این سخن در مورد سلطنت‌نشین‌ عمان هم صحیح بود. پس از امضای کمپ دیوید توسط سادات و بگین همه کشورهای عربی با مصر قطع رابطه کردند به جز عمان، این موضع به انزوای این کشور انجامید و آنان نیز سیاستی انقباضی در پیش گرفتند، امّا این سیاست چندان ادامه نیافت.

خصوصاً که در حال حاضر کم و بیش به گرانیگاه اعراب تبدیل شده‌اند. این گرانیگاه در زمان ناصر مطلقاً در قاهره بود و در زمان مبارک به گونه‌ای نسبی چنین بود. امّا پس از بهار عربی و تحولات در مصر و در خلأ کسانی چون صدام و قذافی و حافظ اسد و حتی سودان عمر البشیر، این مرکزیت به این مجموعه منتقل شده است.

نکته این است که این مرکزیت، صرفاً سیاسی نیست؛ در حال حاضر فرهنگی و فکری و ادبی و رسانه‌ای و دینی هم هست. اینان هم از آنچه در مجموعه عربی اتفاق می‌افتد متأثرند و هم در آن موثرند. در حال حاضر میزان تاثیرگذاری‌شان بیش از گذشته است و احتمالاً این جریان ادامه یابد، به ویژه در مورد مسائل مربوط به اندیشه و مدل‌های توسعه‌ای و نیز اینکه این اندیشه و مدل چگونه می‌باید با هویت و دین و سنت‌ها و آداب و رسوم موجود، کنار آید.

۶- واقعیت این است که درک آنان از جهان و منطقه و خودشان در دهه‌ها و بلکه سال‌های اخیر به شدت تحوّل یافته است و این تحولات به احتمال فراوان به مراتب بیش از سایر همسایگان ما است. اینکه چرا و چگونه چنین شده و ویژگی‌های فکری کنونی آنها چیست، بحث مستقلی است. در اینجا هدف تذکر بدین نکته بود و اینکه اینان دیگر همچون گذشته نیستند و متناسب با آن، تصور و تلقی ما از آنان می‌باید به روز شود. طبقه تحصیلکرده آنها را در این میان، نقش بزرگی است. مضافاً که همین درک تحول یافته و متفاوت شده است که برنامه‌ها و سیاست‌های آنان را شکل می‌دهد و به پیش می‌برد.

۷- و به عنوان آخرین نکته، آنان را نسبت به ایران درک نسبتاً مشترکی است، اگرچه ممکن است به دلائلی سیاست‌شان در قبال ما تفاوت‌هایی داشته باشد، که دارد. این تفاوت به دلیل تفاوت درک نیست، به دلیل ضرورت‌ها و منافع و مصالح و احتمالاً مأموریت‌هایی است که بدانها محوّل شده است. از این گذشته آنان با مجاملات و تعارفات دیپلماتیک به خوبی آشنا هستند و پیوسته از آن استفاده می‌کنند.

این درک را سه لایه مختلف است. لایه اول به تاریخ و فرهنگ و تمدن ایران بازمی‌گردد. از ایران قبل از اسلام گرفته تا ایران بعد از اسلام. لایه دوم به ایران به عنوان یک واحد سیاسی و کشور همسایه بازمی‌گردد، که البته این لایه عمیقاً متأثر است از لایه نخست. از این دیدگاه ایران بیش از آنکه یک کشور باشد، یک امپراطوری است و در صدد نیل بدان است. لایه سوم به نظام و حاکمیت موجود بازمی‌گردد که عناصر مختلفی را در درون خود دارد. این بحثی طولانی است که به دلیل ضیق وقت از آن درمی‌گذریم.

>>>متن کامل را در لینک زیر بخوانید:

ژئوپلیتیک خلیج فارس؛ شیخ‌نشین‌ها و عربستان

311311

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *