در نجف، یکی از شاگردان شیخ انصاری خوابی هولناک دید: شیطان با طنابهایی در دست، در کمین او بود. شیطان اعتراف کرد که حتی شیخ انصاری را هم به دام انداخته بود، اما شیخ با نیرویی فراتر از تصور گریخت. این خواب، پرده از نبردی پنهان برمیدارد که هر روز در درون ما جریان دارد. داستانی تکاندهنده که نشان میدهد چگونه حتی بزرگترین علما نیز از وسوسههای شیطانی در امان نیستند.
به گزارش پایگاه فکر و فرهنگ مبلغ، کتاب «داستانهایی از علما» به قلم علیرضا خاتمی شامل ماجراها و نکتههای آموزنده از زندگی علما و دانشمندان دینی است که در شمارههای گوناگون تقدیم شما فرهیختگان میشود.
شیطان در کمین است
بنابر روایت حوزه، یکی از شاگردان مرحوم شیخ انصاری چنین می گوید: در زمانی که در نجف در محضر شیخ به تحصیل علوم اسلامی اشتغال داشتم یک شب شیطان را در خواب دیدم که بندها و طنابهای متعدّدی در دست داشت.
از شیطان پرسیدم: این بندها برای چیست؟
پاسخ داد: اینها را به گردن مردم می افکنم و آنها را به سوی خویش می کشانم و به دام می اندازم.
روز گذشته یکی از این طنابهای محکم را به گردن شیخ مرتضی انصاری انداختم و او را از اتاقش تا اواسط کوچه ای که منزل شیخ در آنجا قرار دارد کشیدم ولی افسوس که علیرغم تلاشهای زیادم شیخ از قید رها شد و رفت.
وقتی از خواب بیدار شدم در تعبیر آن به فکر فرو رفتم. پیش خود گفتم: خوب است تعبیر این رؤیا را از خود شیخ بپرسم. از این رو به حضور معظم له مشرّف شده و ماجرای خواب خود را تعریف کردم.
شیخ فرمود: آن ملعون (شیطان) دیروز می خواست مرا فریب دهد ولی به لطف پروردگار از دامش گریختم.
ماجرا بدین قرار بود که دیروز من پولی نداشتم و اتّفاقاً چیزی در منزل لازم شد که باید آنرا تهیّه می کردم. با خود گفتم: یک ریال از مال امام زمان (عج ) در نزدم موجود است و هنوز وقت مصرفش فرا نرسیده است، آنرا به عنوان قرض برمی دارم و ان شاءاللّه بعداً ادا می کنم.
یک ریال را برداشتم و از منزل خارج شدم. همین که خواستم جنس مورد احتیاج را خریداری کنم با خود گفتم: از کجا معلوم که من بتوانم این قرض را بعداً أدا کنم؟
در همین اندیشه و تردید بودم که ناگهان تصمیم قطعی گرفته و از خرید آن جنس صرف نظر نمودم و به منزل بازگشتم و آن یک ریال را سرجای خود گذاشتم.
پی نوشت:
نصیحت: شماره ۱۰۶، ص ۱، ۱۶/۸/۱۳۷۳