به گزارش کاویان گلد، قطار زغال‌سنگی تهران – شهرری یا به اصطلاح عامیانه‌اش «ماشین دودی» در سال ۱۲۶۷ در چهل‌ویکمین سال سلطنت ناصرالدین‌شاه کار خود را آغاز کرد و تا ۷۲ سال بعد یعنی دی‌ماه ۱۳۳۹ برقرار ماند. «حمزه سردادور» درست یک ماه پس از تعطیلی همیشگی ماشین دودی در بهمن ۱۳۳۹ گزارشی را درباره روز افتتاح این نخستین قطار ایرانی، بلواهایی که بر سر آن پیش آمد و تصنیف‌هایی که درباره‌اش ساخته شد، نوشت. شرح این گزارش را که در مجله «اطلاعات هفتگی» به تاریخ ۷ بهمن ۳۹ منتشر شد در پی می‌خوانید:

یکی از افسران قزاقخانه آن زمان که به مناسبت هیکل پهلوانی خود از طرف شاه ملقب به «مثل رستم» شده بود در خاطرات خود راجع به ایران چاپ سال ۱۸۹۸ میلادی می‌نویسد:

در مهرماه سال ۱۸۸۸ که سوار بر اسب از خیابانی می‌گذشتم، ناگهان با موکب مجلل ناصرالدین‌شاه که در کالسکه زرنگار نشسته بود مصادف شدم. بدیهی است که توقف کردم و سلام نظامی دادم، شاه مرا دید و با اشاره انگشت نزدیک خواند. با لحن ملاطفت‌آمیزی به فارسی پرسید که آیا راه‌آهن جدید را دیده‌ام. من با این‌که دیده بودم در جواب عرض کردم که هنوز ندیده‌ام. امر فرمود پشت سر کالسکه حرکت کنم تا در مراسم افتتاح حاضر باشم. دیری نگذشت که در حومه شهر به ‌ایستگاه راه‌آهن رسیدیم، ‌ایستگاه یک‌طبقه‌ایست که به سبک اروپا ساخته‌اند. خارج ‌ایستگاه را با پرچم‌ها و داخل آن را با قالی‌ها تزئین کرده بودند. شاه از ‌ایستگاه گذشت و وارد محوطه شد. فوراً یک لکومتیف که با بیرق و گل و سبزه آراسته و چهار واگن به آن بسته بودند رسید. شاه خودش جرأت نکرد سوار بشود و به ملتزمین رکاب امر فرمود سوار بشوند. حسب‌الامر شاه قطار حرکت کرد. دو کیلومتری رفت و دوباره عقب زد و برگشت. کنت منت فرت رئیس شهربانی و سایر درباریان بنا کردند به مطمئن ساختن شاه که سواری هیچ خطری ندارد و خوب است شاه گردش و تفریحی بکند. شاه پس از لختی تردید سوار واگن مخصوص شد، ما هم در قطار جای گرفتیم و با کمال تعجب دیدیم که قطار مثل لاک‌پشت کند می‌رود و ۱۱ وِرست [۱] کیلومتر را در نیم ساعت طی کردیم. بعد معلوم شد که خود شاه اجازه نمی‌داد تندتر برود. برعکس در موقع برگشتن شاه اصرار در سرعت داشت دم‌به‌دم یکی را می‌فرستاد تا سرعت بگیرند. با این حال برگشتن ما ۲۲ دقیقه طول کشید. باری هیچ‌کس گمان نداشت که شاه تمام مسافت را طی کند و بدین جهت ‌ایستگاه حضرت عبدالعظیم را برای پذیرایی شاه تزئین و آماده نکرده بودند. شاه پیاده شد از محوطه‌ ایستگاه گذشت و به میدان‌گاهیِ مقابل رسید و کالسکه خواست تا او را برای زیارت تا صحن حضرت عبدالعظیم که تقریباً یک کیلومتر فاصله داشت برساند. ولی بدبختانه کالسکه حاضر نبود و مراتب را به عرض رسانیدند.

شاه که این را شنید امر فرمود گاری آجرکشی را که نزدیک ‌ایستگاه دیده بود نزدیک بیاورند. فوراً گاری را با قالی مفروش ساختند و چند متکا گذاشتند و بدین ترتیب شاه در حالی که ملتزمین رکاب همه پیاده اطرافش را گرفته بودند به زیارت رفت."/>

ماجرای افتتاح نخستین قطار در ایران/ ناصرالدین‌شاه جرأت نمی‌کرد سوار شود

ایستگاه یک‌طبقه‌ایست که به سبک اروپا ساخته‌اند. خارج ‌ایستگاه را با پرچم‌ها و داخل آن را با قالی‌ها تزئین کرده بودند. شاه از ‌ایستگاه گذشت و وارد محوطه شد. فوراً یک لکومتیف که با بیرق و گل و سبزه آراسته و چهار واگن به آن بسته بودند رسید

ماجرای افتتاح نخستین قطار در ایران/ ناصرالدین‌شاه جرأت نمی‌کرد سوار شود

به گزارش کاویان گلد، قطار زغال‌سنگی تهران – شهرری یا به اصطلاح عامیانه‌اش «ماشین دودی» در سال ۱۲۶۷ در چهل‌ویکمین سال سلطنت ناصرالدین‌شاه کار خود را آغاز کرد و تا ۷۲ سال بعد یعنی دی‌ماه ۱۳۳۹ برقرار ماند. «حمزه سردادور» درست یک ماه پس از تعطیلی همیشگی ماشین دودی در بهمن ۱۳۳۹ گزارشی را درباره روز افتتاح این نخستین قطار ایرانی، بلواهایی که بر سر آن پیش آمد و تصنیف‌هایی که درباره‌اش ساخته شد، نوشت. شرح این گزارش را که در مجله «اطلاعات هفتگی» به تاریخ ۷ بهمن ۳۹ منتشر شد در پی می‌خوانید:

یکی از افسران قزاقخانه آن زمان که به مناسبت هیکل پهلوانی خود از طرف شاه ملقب به «مثل رستم» شده بود در خاطرات خود راجع به ایران چاپ سال ۱۸۹۸ میلادی می‌نویسد:

در مهرماه سال ۱۸۸۸ که سوار بر اسب از خیابانی می‌گذشتم، ناگهان با موکب مجلل ناصرالدین‌شاه که در کالسکه زرنگار نشسته بود مصادف شدم. بدیهی است که توقف کردم و سلام نظامی دادم، شاه مرا دید و با اشاره انگشت نزدیک خواند. با لحن ملاطفت‌آمیزی به فارسی پرسید که آیا راه‌آهن جدید را دیده‌ام. من با این‌که دیده بودم در جواب عرض کردم که هنوز ندیده‌ام. امر فرمود پشت سر کالسکه حرکت کنم تا در مراسم افتتاح حاضر باشم. دیری نگذشت که در حومه شهر به ‌ایستگاه راه‌آهن رسیدیم، ‌ایستگاه یک‌طبقه‌ایست که به سبک اروپا ساخته‌اند. خارج ‌ایستگاه را با پرچم‌ها و داخل آن را با قالی‌ها تزئین کرده بودند. شاه از ‌ایستگاه گذشت و وارد محوطه شد. فوراً یک لکومتیف که با بیرق و گل و سبزه آراسته و چهار واگن به آن بسته بودند رسید. شاه خودش جرأت نکرد سوار بشود و به ملتزمین رکاب امر فرمود سوار بشوند. حسب‌الامر شاه قطار حرکت کرد. دو کیلومتری رفت و دوباره عقب زد و برگشت. کنت منت فرت رئیس شهربانی و سایر درباریان بنا کردند به مطمئن ساختن شاه که سواری هیچ خطری ندارد و خوب است شاه گردش و تفریحی بکند. شاه پس از لختی تردید سوار واگن مخصوص شد، ما هم در قطار جای گرفتیم و با کمال تعجب دیدیم که قطار مثل لاک‌پشت کند می‌رود و ۱۱ وِرست [۱] کیلومتر را در نیم ساعت طی کردیم. بعد معلوم شد که خود شاه اجازه نمی‌داد تندتر برود. برعکس در موقع برگشتن شاه اصرار در سرعت داشت دم‌به‌دم یکی را می‌فرستاد تا سرعت بگیرند. با این حال برگشتن ما ۲۲ دقیقه طول کشید. باری هیچ‌کس گمان نداشت که شاه تمام مسافت را طی کند و بدین جهت ‌ایستگاه حضرت عبدالعظیم را برای پذیرایی شاه تزئین و آماده نکرده بودند. شاه پیاده شد از محوطه‌ ایستگاه گذشت و به میدان‌گاهیِ مقابل رسید و کالسکه خواست تا او را برای زیارت تا صحن حضرت عبدالعظیم که تقریباً یک کیلومتر فاصله داشت برساند. ولی بدبختانه کالسکه حاضر نبود و مراتب را به عرض رسانیدند.

شاه که این را شنید امر فرمود گاری آجرکشی را که نزدیک ‌ایستگاه دیده بود نزدیک بیاورند. فوراً گاری را با قالی مفروش ساختند و چند متکا گذاشتند و بدین ترتیب شاه در حالی که ملتزمین رکاب همه پیاده اطرافش را گرفته بودند به زیارت رفت.

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *