فهیمه نظری: مسئله‌ حقابه‌ ایران از رودخانه‌ هیرمند، از دیرباز محل مناقشه‌ حکومت‌های وقت ایران و افغانستان بوده است. امروز که دیگر از دریاچه‌ «هامون» قلب تپنده‌ سیستان که سال‌ها مهم‌ترین محل ارتزاق مردمان آن منطقه بوده خبری نیست، مسئله‌ هیرمند بیش از هر زمان دیگری مهم می‌نماید، ماجرایی که ریشه‌ای کهنه دارد. مسئله هیرمند و ممانعت دولت‌های وقت افغانستان برای رسیدن حقابه‌ ایران به خاک کشورمان در خلال سالیان طولانی تاریخ معاصر هر از چندگاه مطرح ‌شده و باز در پی خبری تازه‌تر به محاق رفته است. اما به واقع نقطه‌ عطف این مسئله کجاست؟ دست ایران چگونه این همه از هیرمند کوتاه شده است؟ برای رسیدن به پاسخ این پرسش‌ها شاید هیچ منبعی بهتر از خاطرات اسدالله علم نباشد، کسی که اجدادش همواره جزو امیران، ملاکان و اربابان آن منطقه بوده‌اند و خود نیز در برهه‌ای فرمانداری سیستان و بلوچستان را به عهده داشت و دلبستگی‌اش به آب و خاک این خطه در خط به خط خاطراتش هویدا.

اصرار هویدا و انکار افغان‌ها

ماجرای هیرمند در خاطرات علم از ۱۷ اردیبهشت ۱۳۴۷ شروع می‌شود زمانی که وزیر دربار افغانستان را به شام دعوت کرده است. او در این ضیافت مسئله‌ هیرمند را نیز به میان می‌کشد و می‌نویسد: «سفیر ما [محمود] فروغی می‌گفت حالا به ۲۶ مترمکعب کار تمام می‌شود، در صورتی که وقتی من نخست‌وزیر بودم صحبت ۲۸ مترمکعب بود و من ناراضی بودم. خواستم به افغانستان بروم و کار را حضورا با پادشاه تمام کنم روی ۲۹ متر، دیگر دولت من سقوط کرد و دولت خدانیامرز [حسنعلی] منصور... که جز خودخواهی و نقشه‌های بچه‌گانه برنامه‌[ای] نداشت، امور اساسی را از یاد برد که تا حالا هم معوق مانده است. بعد از شام که آن‌ها رفتند آن‌قدر متاثر شدم که مدتی گریه کردم. با این همه قدرت، خدمتگزاران ظاهری و خائنین واقعی این‌طور با شاه رفتار می‌کنند. تصمیم گرفتم فردا باز هم با شاهنشاه گفت‌وگو کنم، چه خوشحال و چه متغیر بشود، برای من تفاوتی نمی‌کند. ساعت ۱۲ با ناراحتی زیاد می‌خوابم [...]»

علم سه ماه بعد دوباره در روزنوشت‌هایش به ماجرای هیرمند اشاره می‌کند و از لاینحل ماندن مسئله‌ شاکی است: «... [محمود فروغی] سفیر ما در افغانستان، دیدنم آمد. هنوز از حل مسئله‌ هیرمند خبری نیست. وقتی من نخست‌وزیر بودم تا ۳۰ مترمکعب در ثانیه ممکن بود مطلب حل بشود؛ ولی حالا افغان‌ها ۲۶ متر بالاتر حاضر نیستند. این را هم قبول ندارند، به بهانه‌ این‌که مجلس داریم، مجلس مخالف است. آن‌وقت وزارت خارجه نگذاشت من کار را تمام کنم، یعنی به شاهنشاه عرض کردند ما بیش‌تر می‌گیریم، نخست‌وزیر بی‌جهت مداخله می‌کند. حالا به این وضع رسیده‌ایم.» (پنج‌شنبه ۳ امرداد ۱۳۴۷)

"/>

قراداد لعنتی هیرمند/ علم: احساس می‌کنم یک قطعه از گوشت بدنم را بریده‌اند و جلوی سگ انداخته‌اند

بلافاصله [قرارداد هیرمند] و کار سیستان را عرض کردم. فرمودند: آخر اگر ما به افغان‌ها سخت‌گیری بکنیم در دامن روس‌ها می‌افتند. عرض کردم: این یک مسئله‌ جداگانه است و این‌ها به هر حال در دامن روس‌ها افتاده‌اند، ‌زیرا عمر داوود آفتاب لب بام است. پس چرا ما سند را مبادله کنیم و یک سند محکمی به دست دولت کمونیست بعدی افغان بدهیم؟

قراداد لعنتی هیرمند/ علم: احساس می‌کنم یک قطعه از گوشت بدنم را بریده‌اند و جلوی سگ انداخته‌اند

فهیمه نظری: مسئله‌ حقابه‌ ایران از رودخانه‌ هیرمند، از دیرباز محل مناقشه‌ حکومت‌های وقت ایران و افغانستان بوده است. امروز که دیگر از دریاچه‌ «هامون» قلب تپنده‌ سیستان که سال‌ها مهم‌ترین محل ارتزاق مردمان آن منطقه بوده خبری نیست، مسئله‌ هیرمند بیش از هر زمان دیگری مهم می‌نماید، ماجرایی که ریشه‌ای کهنه دارد. مسئله هیرمند و ممانعت دولت‌های وقت افغانستان برای رسیدن حقابه‌ ایران به خاک کشورمان در خلال سالیان طولانی تاریخ معاصر هر از چندگاه مطرح ‌شده و باز در پی خبری تازه‌تر به محاق رفته است. اما به واقع نقطه‌ عطف این مسئله کجاست؟ دست ایران چگونه این همه از هیرمند کوتاه شده است؟ برای رسیدن به پاسخ این پرسش‌ها شاید هیچ منبعی بهتر از خاطرات اسدالله علم نباشد، کسی که اجدادش همواره جزو امیران، ملاکان و اربابان آن منطقه بوده‌اند و خود نیز در برهه‌ای فرمانداری سیستان و بلوچستان را به عهده داشت و دلبستگی‌اش به آب و خاک این خطه در خط به خط خاطراتش هویدا.

اصرار هویدا و انکار افغان‌ها

ماجرای هیرمند در خاطرات علم از ۱۷ اردیبهشت ۱۳۴۷ شروع می‌شود زمانی که وزیر دربار افغانستان را به شام دعوت کرده است. او در این ضیافت مسئله‌ هیرمند را نیز به میان می‌کشد و می‌نویسد: «سفیر ما [محمود] فروغی می‌گفت حالا به ۲۶ مترمکعب کار تمام می‌شود، در صورتی که وقتی من نخست‌وزیر بودم صحبت ۲۸ مترمکعب بود و من ناراضی بودم. خواستم به افغانستان بروم و کار را حضورا با پادشاه تمام کنم روی ۲۹ متر، دیگر دولت من سقوط کرد و دولت خدانیامرز [حسنعلی] منصور… که جز خودخواهی و نقشه‌های بچه‌گانه برنامه‌[ای] نداشت، امور اساسی را از یاد برد که تا حالا هم معوق مانده است. بعد از شام که آن‌ها رفتند آن‌قدر متاثر شدم که مدتی گریه کردم. با این همه قدرت، خدمتگزاران ظاهری و خائنین واقعی این‌طور با شاه رفتار می‌کنند. تصمیم گرفتم فردا باز هم با شاهنشاه گفت‌وگو کنم، چه خوشحال و چه متغیر بشود، برای من تفاوتی نمی‌کند. ساعت ۱۲ با ناراحتی زیاد می‌خوابم […]»

علم سه ماه بعد دوباره در روزنوشت‌هایش به ماجرای هیرمند اشاره می‌کند و از لاینحل ماندن مسئله‌ شاکی است: «… [محمود فروغی] سفیر ما در افغانستان، دیدنم آمد. هنوز از حل مسئله‌ هیرمند خبری نیست. وقتی من نخست‌وزیر بودم تا ۳۰ مترمکعب در ثانیه ممکن بود مطلب حل بشود؛ ولی حالا افغان‌ها ۲۶ متر بالاتر حاضر نیستند. این را هم قبول ندارند، به بهانه‌ این‌که مجلس داریم، مجلس مخالف است. آن‌وقت وزارت خارجه نگذاشت من کار را تمام کنم، یعنی به شاهنشاه عرض کردند ما بیش‌تر می‌گیریم، نخست‌وزیر بی‌جهت مداخله می‌کند. حالا به این وضع رسیده‌ایم.» (پنج‌شنبه ۳ امرداد ۱۳۴۷)

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *