او در ایل قشقایی و به هنگام کوچ به دنیا آمد. با اینکه در تهران درس خواند و مدتی هم در آمریکا آموزش دید، اما حال و هوای شهر و کار اداری با روحیاتش سازگار نبود. او بعد از اتمام تحصیلات، به ایل بازگشت و تمام توانش را صرف راهاندازی مدارس عشایری کرد.
به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین به نقل از ایبنا، «بچه شهری که به ایل میآید، میترسد و آب میشود و سگ زرد را شغال میبیند». حق با [محمد] بهمنبیگی بود؛ تحمل دشواریهای زندگی ایلی، کاری نبود که از توان درسخواندههای نازپرورده شهری برآید. از همین رو بود که بهمنبیگی نمیتوانست معطل تصمیمهای دولتی بماند و آنقدر بردبار باشد تا آموزش دیدههای شهری، راه و شیوه کار با کودکان ایلی را بیاموزند.
او خود از ایلیاتیها کسانی را برگزید که دستکم خط و حساب بدانند و با راه و روش درس دادن به بچهها، بیگانه نباشند. دستمزدی هم برای آنها درنظر گرفت. با این همه، خود او در کنارشان ماند و تکتک دانشآموزان را آزمایش کرد تا از درستی کارها مطمئن باشد. اینها برمیگشت به سالها پیش؛ یعنی روزگاری که بهمنبیگی همه جا رفته بود و روسای ریز و درشت را دیده بود تا آنها را راضی کند که بپذیرند به بچههای کوچ رو ایل هم میتوان آموزش داد و باسوادشان کرد. اما هر بار به او گفته بودند که «مدرسههای سیار، خواب و خیال است. ابتدا باید ایل یکجانشین شود.»