حسین قره: صحرانشینان بی‌معرفت از آیینی بودند که منادی‌اش بلال حبشی بود که نویدی بر پایان بردگی بود و آغاز برادری، نه آنان آمده بودند با سنت‌های قبیله‌ای و آدابی که در بیابان‌های حجاز و یثرب جاری بود، نه با آیات مکی از خداوندگار هراسی داشتند -که ظالمان را تاوانی سخت است و عذابی الیم- و نه به سنت برادری مدنیه النبی الفتی. خون گرمی پیوندشان داده بود و هیچ باوری نداشتند به آیه سوره حجرات که «یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَأُنْثَیٰ وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا، إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ، إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ» آیه‌ای که امید خراسان شد تا شعوبیه شکل بگیرد و به تازیان تازه‌مسلمان بگوید، خداوندگار بر شناخت تأکید داشت نه بر ظلم، دیگران موالی شما نیستند، اعراب به نژاد حق را به ارث نمی‌برند، و تقوا با آنان زاده نمی‌شود و چون عرب زاده شده‌اند متقی به دنیا نیامده‌اند.

در روزگار فردوسی قلب خراسان از نفس افتاده بود و درد در رگ‌هایش می‌پیچید. اعراب از بیابان‌ها و واحه‌ها و درختان خرمایشان به باغستان‌های خراسان آمده بودند و بر فرهنگ خود - هر آنچه بود - اصرار داشتند؛ او اما خواستش این بود تا صدای مردمانی باشد که نفس‌هایشان بریده و کردار و رفتار و گفتارش ناپیدا کشته بودند، مرده ریگی مانده بود از نیاکان که به همت بسیاری به دستش رسیده بود که «خدای‌نامه» نام داشت، کار ابومنصور محمد بن احمد توسی که او را دقیقی می‌شناختند، با قتلش نیمه‌تمام مانده بود و او را وامی‌داشت تا آن‌همه داشته‌ها را به نظمی تازه، آمیخته به خرد و جان بسراید؛ و این است که در سرآغاز را می‌نویسد «به نام خداوند جان و خرد/ کزین برتر اندیشه برنگذرد» تا زبان سرزمینی و مادری‌اش نامیراد گردد.

آفرینش ۵۰ هزار – و به روایتی ۶۱ هزار- بیت خواست و اراده‌اش را نشان می‌دهد و عمر گران‌مایه در این صرف کرد تا مردمی و ملتی و ملت‌هایی را هویت داده و گذشته آنان را از زیر سم ستوران مهاجم نجات دهد."/>

فردوسی سراینده شکست‌ها و پیروزی‌های مردمانی است که گذشته و نیاکان خود را گم‌ کرده‌اند/ شاهنامه ستایش زندگی است نه قوم و قبیله‌ای

امروز بیست و پنجمین روز از فروردین است و در سپهر اندیشه ایران خورشید «حکیم ابوالقاسم فردوسی تابرانی توسی» می‌درخشد. دهقان‌زاده مردی که در روزگار چیرگی اعراب به دنیا آمد، تازیانی که تا دیروز خیمه‌هایشان پشت شترهایشان بود و از سیف‌های هلال‌شان خون می‌بارید، با اسب‌هایشان تشنه و خستگی‌ناپذیر از صحراها به تاخت آمدند و فاتحان ایران و خراسان شدند، چه «خزیمه علم» چه «خزاعی» و… در پهنه خراسان از نیشابور و تا سرخس و از کاشمر تا بیرجند و سیستان را به زیر کشیدند. آن‌ها فاتحانی نبودند که بازگردند، آمدند بودند که بمانند.

فردوسی سراینده شکست‌ها و پیروزی‌های مردمانی است که گذشته و نیاکان خود را گم‌ کرده‌اند/ شاهنامه ستایش زندگی است نه قوم و قبیله‌ای

حسین قره: صحرانشینان بی‌معرفت از آیینی بودند که منادی‌اش بلال حبشی بود که نویدی بر پایان بردگی بود و آغاز برادری، نه آنان آمده بودند با سنت‌های قبیله‌ای و آدابی که در بیابان‌های حجاز و یثرب جاری بود، نه با آیات مکی از خداوندگار هراسی داشتند -که ظالمان را تاوانی سخت است و عذابی الیم- و نه به سنت برادری مدنیه النبی الفتی. خون گرمی پیوندشان داده بود و هیچ باوری نداشتند به آیه سوره حجرات که «یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَأُنْثَیٰ وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا، إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ، إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ» آیه‌ای که امید خراسان شد تا شعوبیه شکل بگیرد و به تازیان تازه‌مسلمان بگوید، خداوندگار بر شناخت تأکید داشت نه بر ظلم، دیگران موالی شما نیستند، اعراب به نژاد حق را به ارث نمی‌برند، و تقوا با آنان زاده نمی‌شود و چون عرب زاده شده‌اند متقی به دنیا نیامده‌اند.

در روزگار فردوسی قلب خراسان از نفس افتاده بود و درد در رگ‌هایش می‌پیچید. اعراب از بیابان‌ها و واحه‌ها و درختان خرمایشان به باغستان‌های خراسان آمده بودند و بر فرهنگ خود – هر آنچه بود – اصرار داشتند؛ او اما خواستش این بود تا صدای مردمانی باشد که نفس‌هایشان بریده و کردار و رفتار و گفتارش ناپیدا کشته بودند، مرده ریگی مانده بود از نیاکان که به همت بسیاری به دستش رسیده بود که «خدای‌نامه» نام داشت، کار ابومنصور محمد بن احمد توسی که او را دقیقی می‌شناختند، با قتلش نیمه‌تمام مانده بود و او را وامی‌داشت تا آن‌همه داشته‌ها را به نظمی تازه، آمیخته به خرد و جان بسراید؛ و این است که در سرآغاز را می‌نویسد «به نام خداوند جان و خرد/ کزین برتر اندیشه برنگذرد» تا زبان سرزمینی و مادری‌اش نامیراد گردد.

آفرینش ۵۰ هزار – و به روایتی ۶۱ هزار- بیت خواست و اراده‌اش را نشان می‌دهد و عمر گران‌مایه در این صرف کرد تا مردمی و ملتی و ملت‌هایی را هویت داده و گذشته آنان را از زیر سم ستوران مهاجم نجات دهد.

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *