آیت الله سید جعفر شبیری زنجانی از دوستان دوران طلبگی رهبر انقلاب نیز هستند که خاطرات جالب توجهی از سلوک شخصی رهبری و دوران طلبگی و مبارزات ایشان ذکر می‌کنند که در ادامه بخشی از خاطرات خواندنی ایشان را مرور می‌کنیم: نخستین آشنایی با آیت الله خامنه‌ای

به سال ۱۳۳۵. آن زمانی ایشان در مشهد بودند. تابستان سال ۱۳۳۵ با مرحوم آقای عباس غله‌زاری که مدیر دبستان قائم در تهران بود و از یاران نواب صفوی به حساب می‌آمد به مشهد رفتیم که در آن‌جا آقای عبدخدایی واسطه بین دوستی ما با رهبر معظم انقلاب شد. دیدار من و آقای غله‌زاری را با ایشان ترتیب دادند که فعالیت‌های مشترکمان را از همان سال شروع کردیم.

آن ایام، نواب صفوی تازه شهید شده بود و در مشهد می‌خواستند سینماها را در ماه محرم تعطیل نکنند. قبل از آن محرم و صفر و ماه رمضان و شب‌های شهادت ائمه، تمام سینماها تعطیل می‌شد؛ یعنی شب شهادت هر یک از ائمه (ع) کافی بود که یکی از فداییان اسلام مشهد تلفن می‌کرد به سینما و این موضوع را اطلاع می‌داد و آن‌ها ترتیب اثر می‌دادند، ولی بعد از شهادت نواب دیگر این قدرت فداییان از بین رفت. آن سال می‌خواستند سینماها را باز کنند که فعالیت‌های ما باعث شد تا هفده محرم تعطیل کنند، اما از هفدهم به بعد دیگر فهمیدند ما چند نفر بیشتر نیستیم. استاندار خراسان - که پیش از این استاندار فارس بود و با وجود این‌که استاندار شجاعی هم بود و پیش از آن سران عشایر فارس را سرکوب کرده بود- در ابتدا وحشت می‌کرد و خیال می‌کرد ما چندهزار نفر جمعیت جدی و آماده‌ایم و معمولاً روی میزش هم اسلحه می‌گذاشت. به هر حال از همان زمان آشنایی ما با آقا و فعالیت مشترکمان شروع شد.

خیلی‌ها نمی‌توانند زندگی ساده آیت الله خامنه‌ای را باور کنند

آقای خامنه‌ای هفده ساله بودند که من با ایشان آشنا شدم. یادم می‌آید که ایشان دعای کمیل را از حفظ داشتند، هفته‌ای یکی دو شب زیارت مشرف می‌شدند که ما نیز با ایشان به حرم می‌رفتیم. من خیلی از زیارت خواندن ایشان خوشم می‌آمد و تنها سالی که دهه اول محرم، من تمام ده روز را زیارت عاشورا به‌طور مرتب خواندم، سال ۱۳۳۵ بود که من در مشهد بودم. هر روز می‌رفتیم بالای پشت بام مدرسه نواب - آن‌جا گنبد حرم حضرت رضا (ع) پیدا بود- اول زیارت عاشورا می‌خواندیم، بعد که تمام می‌شد می‌رفتیم روضه؛ روضه‌هایی که معمولاً مقدسین مشهد و آن‌هایی که روحیه انقلابی داشتند.

با علمایی که تماس می‌گرفتیم در خدمت ایشان بودیم و خدمت مرحوم آیت‌الله آقای سیدیونس اردبیلی و یا بعدها خدمت مرحوم آیت‌الله میلانی و آیت‌الله قمی می‌رفتیم. برادرم - آیت‌الله موسی شبیری زنجانی- به رهبر انقلاب گفت: برادرم نخست به قصد زیارت شما به مشهد می‌آید و ضمناً به زیارت امام رضا هم می‌رود!

ایشان از زمان جوانی خودسازی را شروع کرده بودند. زمانی هم که رهبر شدند نیز بسیار مراقب بودند مبادا جاه و جلال مقام حجاب نشود و خودشان را گم کنند. خیلی‌ها نمی‌توانند زندگی ساده ایشان را باور کنند.

چند ماه پیش به ایشان عرض کردم، خدا به ما خیلی نعمت داده، نمی‌دانم کدام یک از نعمات خداوند را شاکر باشیم، چون یکی از نعمت‌های خدا بر ما آقازاده‌های شما هستند که ما در دنیا می‌توانیم به آن‌ها افتخار کنیم که رهبر ما کسی است که نه تنها خودش اهل سوءاستفاده نیست، فرزندانش هم در کنار ایشان از هیچ امکانات مملکتی استفاده نمی‌کنند. آقا فرمودند دعا کنید تا ثابت قدم بمانند. بسیار سخت است که آدم در حالی‌که می‌تواند از بسیاری نعمت‌ها استفاده کند، زندگی معمولی داشته باشد.

فرزندان آقا معمولاً از وام‌های صندوق‌های کوچک استفاده می‌کنند. زمانی که من آقامصطفی را دیدم و به او گفتم شیطان همیشه در کمین انسان است و آدم همواره از خودش مراقبت می‌کند هر چند تعریف و تمجید از شخصی در حضور خود خیانت محسوب می‌شود چون تملق شخص را به اشتباه می‌اندازد، اما من به دلیلی می‌خواهم از شما تعریف کنم و ماجرایی را که خدمت رهبری عرض کردم به او گفتم. خاطره‌ای از یک شام سرزده در منزل آیت الله خامنه‌ای!

پس از انقلاب، یک شب با عده‌ای از دوستان که معمولاً قبل از انقلاب با آقای خامنه‌ای نشست و برخاست داشتند، قول و قراری گذاشته که خدمت آقای خامنه‌ای برویم.

سرزده به منزل ایشان رفتیم، ایشان در منزل یک سری مراجعات داشتند. بعد از مراجعات، نزد دوستان آمدند. بعد از مدتی آقا به اندرونی منزل رفتند و نزد دوستان برگشتند و گفتند ما شب پختنی نمی‌خوریم، شما هم از قبل نگفته بودید که ما شام آماده کنیم.

من گفتم: نان و پنیر در خانه دارید، ایشان هم گفتند: «بله». من هم گفتم همان را بیاورید. مشاهده کردم که برخی دوستان سختشان است نان و پنیر بخورند. بنابراین آقای خامنه‌ای به آشپزخانه رفتند و بازگشتند و گفتند که دو سیب زمینی پخته نیز است و دومرتبه به آشپزخانه رفتند و آمدند و گفتند دو تخم مرغ هم هست و نیمرو درست کردند و سر سفره آوردند. جلسه انس خیلی خوبی بود. ماجرای بنی صدر و توصیه آیت الله شبیری به آیت الله خامنه ای

بعد از انقلاب و قبل از مجروح شدن ایشان زیاد خدمت حضرت آقا می‌رفتم. خاطرم هست ابوالحسن بنی‌صدر رئیس جمهور وقت در ۱۴ اسفند سخنرانی کرد. مهدی کلهر که در صدا و سیما مسئولیتی داشت بود نقل می‌کرد که بعد از سخنرانی بنی‌صدر من موافق پخش سخنرانی در صدا و سیما بودم اما دیگران مخالف بودند و استدلال مخالفان این بود که اگر سخنرانی او پخش شود جامعه به آشوب کشیده می‌شود، اما من استدلالم این بود چون بنی‌صدر در روز پنجشنبه سخنرانی کرد و فردا روز جمعه بود، ائمه جمعه می‌توانستند در نماز جمعه نسبت به سخنان رییس جمهور موضع‌گیری کنند؛ معتقد بودم سخنرانی پخش شود بهتر است و پخش سخنرانی امکان مانور رسانه‌های معاند را از بین می‌برد. بعد از پخش سخنرانی مردم به صدا و سیما زنگ می‌زدند و نسبت به پخش آن در تلویزیون اعتراض داشتند.

من صبح فردای آنروز خدمت حضرت آقا امام جمعه تهران بودند رفتم و عرض کردم مواظب باشید یک موقع عکس‌العمل نشان ندهید، حالا بنی‌صدر به عنوان رییس جمهور یک حرفی زده‌اند.

حضرت آقا فرمودند: «حواسم جمع است.» برای نماز جمعه همراه ایشان وارد دانشگاه تهران شدیم. ایشان گفتند: «وضع خیلی غیر عادی است.» یک نفر {در اعتراض به بنی صدر} با پلاکاردی با این شعار که تا مرگ شاه دوم نهضت ادامه دارد. خود را به ماشین حامل آقای خامنه‌ای رساند و آقا اشاره کردند ببرید و از این شعارها را ندهید.

زمانی که خطبه نماز جمعه شروع شد دیدم عده‌ای پشت میله‌ها شعار مرگ بر بنی‌صدر دادند و من با دست اشاره کرده‌ام که این شعارها را ادامه ندهند. آقا سخنرانی را شروع کردند و مانع از شعار شدند.

آقای خامنه‌ای در سخت‌ترین موقعیت‌ها خودش را نباخت

هر کسی به جای آقای خامنه‌ای بود، خودش را می‌باخت؛ امام در سخت‌ترین وقت‌ها خودشان را نباختند؛ ایشان هم همینطور. زمانی که ما در کمال ضعف بودیم و مملکتی که هیچ سلاحی نداشت و با وضع ناجور؛ بنی‌صدر گفت که مملکت در بن بست قرار گرفته است که امام فرمودند مسلمان در بن بست قرار نمی‌گیرد. امام وعده خدا را «وَ مَن یَتَّقِ‌اللهَ یَجعَل لَهُ مَخرَجا» را باور داشت «وَ من یَتَوَکَّل عَلَی اللهِ فَهُوَ حَسبُهُ» را باور داشت. اگر مقاومت مقام معظم رهبری نبود، مملکت از دست رفته بود

اگر خیلی‌های دیگر بودند، خودشان را گم می‌کردند؛ اما مقام معظم رهبری محکم ایستادند و این مقاومت‌ها اگر نبود، مملکت ما از دست رفته بود و بدتر از لیبی می‌شد. آقا نه تنها کوتاه نیامدند، بلکه قدرتشان را هم به آنها نشان دادند و فهماندند که ما وقتی ادعا می‌کنیم، انجام می‌دهیم. وقتی شهید سلیمانی را در عراق شهید کردند، باور نمی‌کردند که بلافاصله مرکز قدرت آمریکا اینطور کوبیده شود. ولی آمریکا فهمید که کارش تمام است.

29215"/>

عکسی از دوست دوران طلبگی رهبر انقلاب در مراسم عزاداری حسینیه امام خمینی /چرا این روحانی مورد احترام رهبری است؟

آیت الله سید جعفر شبیری زنجانی از دوستان دوران طلبگی رهبر انقلاب هستند که خاطرات جالب توجهی از سلوک شخصی رهبری و دوران طلبگی و مبارزات ایشان ذکر می‌کنند.

عکسی از دوست دوران طلبگی رهبر انقلاب در مراسم عزاداری حسینیه امام خمینی /چرا این روحانی مورد احترام رهبری است؟

به گزارش کاویان گلد، اولین شب از مراسم عزاداری در حسینیه امام خمینی (ره) با حضور صدها نفر از مردم مسوولان و در محضر رهبر معظم انقلاب اسلامی برگزار شد.

بنابر گزارش مشرق، در تصاویر منتشرشده از این مراسم، به جز رئیس جهمور منتخب و رئیس قوه قضاییه حجت الاسلام اژه ای، آیت الله سید جعفر شبیری زنجانی نیز در کنار مقام معظم رهبری حضور داشتند.

آیت الله سید جعفر شبیری زنجانی کیست و چرا مورد احترام رهبر انقلاب قرار گرفتند؟

آیت‌الله سید جعفر شبیری زنجانی متولد سال ۱۳۱۶ در شهر مقدس قم است. پدرش مرحوم آیت‌الله سید احمد شبیری زنجانی سال‌ها در حرم حضرت معصومه و مدرسه فیضیه قم نماز جماعت برگزار می‌کرد و اکنون برادر بزرگ‌ترش آیت‌الله سید موسی شبیری زنجانی به‌جای پدر امام جماعت نماز مغرب و عشا در حرم حضرت معصومه و نماز ظهر و عصر در مدرسه فیضیهٔ قم است.

آیت‌الله سید جعفر شبیری مدارج علمی را در محضر پدر و سایر اساتید آن زمان همچون مرحوم امام، آیت‌الله مستنبط و سایر مراجع فراگرفت اما درباره عدم شرکت در درس آیت‌الله بروجردی عذری داشت که در مصاحبه به آن اشاره کرده است. همین عذر بود که او را به جلسات درس حاج شیخ مرتضی حائری کشاند و از این رهگذر توفیق مصاحبت چندین ساله با رهبر انقلاب پیدا کرد.

آیت الله سید جعفر شبیری زنجانی از دوستان دوران طلبگی رهبر انقلاب نیز هستند که خاطرات جالب توجهی از سلوک شخصی رهبری و دوران طلبگی و مبارزات ایشان ذکر می‌کنند که در ادامه بخشی از خاطرات خواندنی ایشان را مرور می‌کنیم:

نخستین آشنایی با آیت الله خامنه‌ای

به سال ۱۳۳۵. آن زمانی ایشان در مشهد بودند. تابستان سال ۱۳۳۵ با مرحوم آقای عباس غله‌زاری که مدیر دبستان قائم در تهران بود و از یاران نواب صفوی به حساب می‌آمد به مشهد رفتیم که در آن‌جا آقای عبدخدایی واسطه بین دوستی ما با رهبر معظم انقلاب شد. دیدار من و آقای غله‌زاری را با ایشان ترتیب دادند که فعالیت‌های مشترکمان را از همان سال شروع کردیم.

آن ایام، نواب صفوی تازه شهید شده بود و در مشهد می‌خواستند سینماها را در ماه محرم تعطیل نکنند. قبل از آن محرم و صفر و ماه رمضان و شب‌های شهادت ائمه، تمام سینماها تعطیل می‌شد؛ یعنی شب شهادت هر یک از ائمه (ع) کافی بود که یکی از فداییان اسلام مشهد تلفن می‌کرد به سینما و این موضوع را اطلاع می‌داد و آن‌ها ترتیب اثر می‌دادند، ولی بعد از شهادت نواب دیگر این قدرت فداییان از بین رفت. آن سال می‌خواستند سینماها را باز کنند که فعالیت‌های ما باعث شد تا هفده محرم تعطیل کنند، اما از هفدهم به بعد دیگر فهمیدند ما چند نفر بیشتر نیستیم. استاندار خراسان – که پیش از این استاندار فارس بود و با وجود این‌که استاندار شجاعی هم بود و پیش از آن سران عشایر فارس را سرکوب کرده بود- در ابتدا وحشت می‌کرد و خیال می‌کرد ما چندهزار نفر جمعیت جدی و آماده‌ایم و معمولاً روی میزش هم اسلحه می‌گذاشت. به هر حال از همان زمان آشنایی ما با آقا و فعالیت مشترکمان شروع شد.

خیلی‌ها نمی‌توانند زندگی ساده آیت الله خامنه‌ای را باور کنند

آقای خامنه‌ای هفده ساله بودند که من با ایشان آشنا شدم. یادم می‌آید که ایشان دعای کمیل را از حفظ داشتند، هفته‌ای یکی دو شب زیارت مشرف می‌شدند که ما نیز با ایشان به حرم می‌رفتیم. من خیلی از زیارت خواندن ایشان خوشم می‌آمد و تنها سالی که دهه اول محرم، من تمام ده روز را زیارت عاشورا به‌طور مرتب خواندم، سال ۱۳۳۵ بود که من در مشهد بودم. هر روز می‌رفتیم بالای پشت بام مدرسه نواب – آن‌جا گنبد حرم حضرت رضا (ع) پیدا بود- اول زیارت عاشورا می‌خواندیم، بعد که تمام می‌شد می‌رفتیم روضه؛ روضه‌هایی که معمولاً مقدسین مشهد و آن‌هایی که روحیه انقلابی داشتند.

با علمایی که تماس می‌گرفتیم در خدمت ایشان بودیم و خدمت مرحوم آیت‌الله آقای سیدیونس اردبیلی و یا بعدها خدمت مرحوم آیت‌الله میلانی و آیت‌الله قمی می‌رفتیم. برادرم – آیت‌الله موسی شبیری زنجانی- به رهبر انقلاب گفت: برادرم نخست به قصد زیارت شما به مشهد می‌آید و ضمناً به زیارت امام رضا هم می‌رود!

ایشان از زمان جوانی خودسازی را شروع کرده بودند. زمانی هم که رهبر شدند نیز بسیار مراقب بودند مبادا جاه و جلال مقام حجاب نشود و خودشان را گم کنند. خیلی‌ها نمی‌توانند زندگی ساده ایشان را باور کنند.

چند ماه پیش به ایشان عرض کردم، خدا به ما خیلی نعمت داده، نمی‌دانم کدام یک از نعمات خداوند را شاکر باشیم، چون یکی از نعمت‌های خدا بر ما آقازاده‌های شما هستند که ما در دنیا می‌توانیم به آن‌ها افتخار کنیم که رهبر ما کسی است که نه تنها خودش اهل سوءاستفاده نیست، فرزندانش هم در کنار ایشان از هیچ امکانات مملکتی استفاده نمی‌کنند. آقا فرمودند دعا کنید تا ثابت قدم بمانند. بسیار سخت است که آدم در حالی‌که می‌تواند از بسیاری نعمت‌ها استفاده کند، زندگی معمولی داشته باشد.

فرزندان آقا معمولاً از وام‌های صندوق‌های کوچک استفاده می‌کنند. زمانی که من آقامصطفی را دیدم و به او گفتم شیطان همیشه در کمین انسان است و آدم همواره از خودش مراقبت می‌کند هر چند تعریف و تمجید از شخصی در حضور خود خیانت محسوب می‌شود چون تملق شخص را به اشتباه می‌اندازد، اما من به دلیلی می‌خواهم از شما تعریف کنم و ماجرایی را که خدمت رهبری عرض کردم به او گفتم.

خاطره‌ای از یک شام سرزده در منزل آیت الله خامنه‌ای!

پس از انقلاب، یک شب با عده‌ای از دوستان که معمولاً قبل از انقلاب با آقای خامنه‌ای نشست و برخاست داشتند، قول و قراری گذاشته که خدمت آقای خامنه‌ای برویم.

سرزده به منزل ایشان رفتیم، ایشان در منزل یک سری مراجعات داشتند. بعد از مراجعات، نزد دوستان آمدند. بعد از مدتی آقا به اندرونی منزل رفتند و نزد دوستان برگشتند و گفتند ما شب پختنی نمی‌خوریم، شما هم از قبل نگفته بودید که ما شام آماده کنیم.

من گفتم: نان و پنیر در خانه دارید، ایشان هم گفتند: «بله». من هم گفتم همان را بیاورید. مشاهده کردم که برخی دوستان سختشان است نان و پنیر بخورند. بنابراین آقای خامنه‌ای به آشپزخانه رفتند و بازگشتند و گفتند که دو سیب زمینی پخته نیز است و دومرتبه به آشپزخانه رفتند و آمدند و گفتند دو تخم مرغ هم هست و نیمرو درست کردند و سر سفره آوردند. جلسه انس خیلی خوبی بود.

ماجرای بنی صدر و توصیه آیت الله شبیری به آیت الله خامنه ای

بعد از انقلاب و قبل از مجروح شدن ایشان زیاد خدمت حضرت آقا می‌رفتم. خاطرم هست ابوالحسن بنی‌صدر رئیس جمهور وقت در ۱۴ اسفند سخنرانی کرد. مهدی کلهر که در صدا و سیما مسئولیتی داشت بود نقل می‌کرد که بعد از سخنرانی بنی‌صدر من موافق پخش سخنرانی در صدا و سیما بودم اما دیگران مخالف بودند و استدلال مخالفان این بود که اگر سخنرانی او پخش شود جامعه به آشوب کشیده می‌شود، اما من استدلالم این بود چون بنی‌صدر در روز پنجشنبه سخنرانی کرد و فردا روز جمعه بود، ائمه جمعه می‌توانستند در نماز جمعه نسبت به سخنان رییس جمهور موضع‌گیری کنند؛ معتقد بودم سخنرانی پخش شود بهتر است و پخش سخنرانی امکان مانور رسانه‌های معاند را از بین می‌برد. بعد از پخش سخنرانی مردم به صدا و سیما زنگ می‌زدند و نسبت به پخش آن در تلویزیون اعتراض داشتند.

من صبح فردای آنروز خدمت حضرت آقا امام جمعه تهران بودند رفتم و عرض کردم مواظب باشید یک موقع عکس‌العمل نشان ندهید، حالا بنی‌صدر به عنوان رییس جمهور یک حرفی زده‌اند.

حضرت آقا فرمودند: «حواسم جمع است.» برای نماز جمعه همراه ایشان وارد دانشگاه تهران شدیم. ایشان گفتند: «وضع خیلی غیر عادی است.» یک نفر {در اعتراض به بنی صدر} با پلاکاردی با این شعار که تا مرگ شاه دوم نهضت ادامه دارد. خود را به ماشین حامل آقای خامنه‌ای رساند و آقا اشاره کردند ببرید و از این شعارها را ندهید.

زمانی که خطبه نماز جمعه شروع شد دیدم عده‌ای پشت میله‌ها شعار مرگ بر بنی‌صدر دادند و من با دست اشاره کرده‌ام که این شعارها را ادامه ندهند. آقا سخنرانی را شروع کردند و مانع از شعار شدند.

آقای خامنه‌ای در سخت‌ترین موقعیت‌ها خودش را نباخت

هر کسی به جای آقای خامنه‌ای بود، خودش را می‌باخت؛ امام در سخت‌ترین وقت‌ها خودشان را نباختند؛ ایشان هم همینطور. زمانی که ما در کمال ضعف بودیم و مملکتی که هیچ سلاحی نداشت و با وضع ناجور؛ بنی‌صدر گفت که مملکت در بن بست قرار گرفته است که امام فرمودند مسلمان در بن بست قرار نمی‌گیرد. امام وعده خدا را «وَ مَن یَتَّقِ‌اللهَ یَجعَل لَهُ مَخرَجا» را باور داشت «وَ من یَتَوَکَّل عَلَی اللهِ فَهُوَ حَسبُهُ» را باور داشت.

اگر مقاومت مقام معظم رهبری نبود، مملکت از دست رفته بود

اگر خیلی‌های دیگر بودند، خودشان را گم می‌کردند؛ اما مقام معظم رهبری محکم ایستادند و این مقاومت‌ها اگر نبود، مملکت ما از دست رفته بود و بدتر از لیبی می‌شد. آقا نه تنها کوتاه نیامدند، بلکه قدرتشان را هم به آنها نشان دادند و فهماندند که ما وقتی ادعا می‌کنیم، انجام می‌دهیم. وقتی شهید سلیمانی را در عراق شهید کردند، باور نمی‌کردند که بلافاصله مرکز قدرت آمریکا اینطور کوبیده شود. ولی آمریکا فهمید که کارش تمام است.

29215

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *