فرد در مقام توده، بدون هبوط از بهشتِ انباشته از خود و استعلا و فراتر رفتن از منِ شکل داده شده، هیچ دیگری را در مقابل خود نمی بیند. حاشا آن را باطل و از بین رونده هم ببیند. این جا است که با فرد فردهای ذره ای شده رو به رو می شویم …در این اجتماع این خشم و هیاهو است که شنیده می شود نه صدای دیگری.
آیا مفاهیمی مثل فراخوانده شدن، رو به سوی دیگری داشتن یا ارتباط چهره به چهره از حیثِ حساسیت و عاطفه توان بیرون جهیدن از متن فلسفه “امانوئل لویناس” را دارد؟
“من” یا “خود” یا حتی “فرد شدن” یا تشخص یافتن و به دست آوردن امکانی از بودن و خواستن در یک شرایط طبقاتی و براساس نوع دسته بندی های قومی، نژادی و تاریخی آیا می تواند شکل واقعی به خود بگیرد؟ در حال حاضر در جامعهای که مشغول فعالیت امدادی در حوزه کودک هستم، “خود” براساس نوع شناسنامه و نشانی که در گذشته وجود داشته یا نداشته است تعریف می شود.در این موقعیت “دیگری” یا بلوچ خالص است یا ناخالص یا غلام آزاد شده و رعیت است یا منتسب است به خانواده های خوانین در دوره های تاریخی پیش از هیاهوی مدرنیته در این جغرافیا. در این مثال خاص شاهد یک حوزه عمومی ضعیف هستیم که “من” خود را در کنار “دیگری” نمی بیند. من در کنار دیگری به اعتبار یک مفهوم تعریف شده در گذشته قرار می گیرد.
این طرح عمودی و سلسله مراتبی در یک شهر و جامعه به فرد “هویتی اعتباری” می بخشد که در آن فرد به خود این اجازه را نمی دهد تا در بیرون از منِ شکل گرفته، به کنش تعاملی یا در تعریف “هابرماسیِ” آن یک ” عقلانیت ارتباطی” را صورت دهد. در این بین بدون این عقلانیت و حفظ ارتباط سنتی از طرفی ما با دو قطبِ یا چند قطب درجه بندی شده مواجه هستیم که در آن تعاملی خارج از منزلت و شایسته سالاری شکل گرفته است.
پس “من ” بدون نظر افکندن به بیرون از خود و فراتر رفتن از آن، به راحتی توسط سنت، طایفه، نژاد و نسب تعریف و تربیت می شود. این موقعیت اکنونی که دو دیگری در مقابل هم قرار می گیرند در واقع دو من وجود ندارد! دو تاریخ و گذشته است که نقش دارد به ارتباط آن دو معنا می دهد. به قولی در فرد اگزیستانس و خارج شدنی رخ نداده و در بیرون از این وضعیت ساخته شده و شکل گرفته هم خود را فقدان معنا خواهد دید.
بیرون آمدن “exist”، شدن شخص را در موقعیت دردِ اضطرابِ خود را در مقابل خود دیدن قرار می دهد. برای مواجهه با این درد و ترسِ از آن، باید خودم را در همان موقعیت تعریف شده باز تولید کنم. “من” کجاست؟ نیست. چرا نیست؟ چون اصلا ساخته نشده است او برساخته شده و در یک تعریف مشخص فرهنگی، جغرافیایی ثابت مانده است. دغدغه، رسیدن به یک همبستگی اجتماعی و تقویت حوزه عمومی است که در آن “من” از تنگنای خود خویش بیرون آمده است تا از آن فراز به ساحت دیگری نظر افکند و امکانات متنوع آن را در نظر گیرد. در این میدان “دیگری” یک ارزش به حساب می آید که توسط من مورد استقبال قرار می گیرد.
به نظر برای به فهم و ثمر رساندن این عقلانیت و عدالت ارتباطی بین “من و دیگری”، نیاز به یک تلاش تمام عیار برای اصلاح نابرابری هایی داریم که شاید منشا آن قدرتی باشد که از گذشته به ارث رسیده مثل طبقه اجتماعی، وضعیت اقتصادی، جنسیت. همچنین محیط و موقعیت جغرافیایی، قومیت و برخی سنت ها نیز ابعاد دیگر برای ایجاد این نابرابری ها باشند که با وجود آن درک من و دیگری با مانع رو به رو است. هر چند می شود به دوگانه “خودخواه-دیگرخواه” “دورکیم” هم توجه داشت که در آن با واقع بینی این دوگانه را تا ابد همراه انسان می بیند و چندان خوشبین نیست که در جامعه ایی این مورد به تحقق بپیوندد اما مراقبت از بعد خودخواه انسان و “دیگری نبینِ” او یک ضرورت است. این یعنی تقریبا همه مفاهیم حوزه عمومی از جمله همبستگی اجتماعی در وضعیت مرزی و شکننده قرار دارد. در شکلِ پیشِ رو می توان به مانند ” ارتگایی گاست” نگران بود و ” توده ها را همه جا و بدون هیچ شک و تردیدی، محق و در حال ابراز عقیده دید.” در تعریف گاست انسان توده ای بی هدف و دچار روزمرگی شده است. با استناد به این توصیفِ متفکر قرن بیستمی در یک جایی قدرتِ سنت، طایفه و قوم انسان را از خودش به یقین می رساند که انگار این خود، همان خودِ خودش است!! و از طرفی قدرت رسانه است که انسان را بی شک و تردید از آن چه به خوردش می دهد میخ کوب کرده است. این فرد در مقام توده، بدون هبوط از بهشتِ انباشته از خود و استعلا و فراتر رفتن از منِ شکل داده شده، هیچ دیگری را در مقابل خود نمی بیند. حاشا آن را باطل و از بین رونده هم ببیند.
این جا است که با فرد فردهای ذره ای شده رو به رو می شویم که فردیت با فاصله از جمعیت قرار داده می شود. درست در همین نقطه ذره ای شده خیر جمعی در فایده مندی فردی حل شده است که در آن اجتماع خودی ها در مقابل غیر خودی ها صف آرایی کرده است. در این اجتماع این خشم و هیاهو است که شنیده می شود نه صدای دیگری. در نهایت امر، تنظیم روابط “من” و “دیگری” بر اساس نوعی از پیش فرض ها و داوری های برساخته، ارتباطی ناایمن، اجتنابی و مضطرب را در پی خواهد داشت.
من و دیگری هیچ تجربه زیسته متفاوت از آن چه را که برای ما تعریف شده است، نداریم. حاصل آن تولد طراح واره “استحقاق و استثنا” است که ” من ” برای “دیگری” یک استثنای دست نیافتنی می شود.از دیگر رو روان رنجورِ عصر امروز، انسان سازگار شده با فناوری و جهان علم زده که اتصال خویشتن را با دیگری از دست داده است هر دو در انزوا از هم سیر می کنند و مشغول ایجاد مرز خودی و غیر خودی برای من و دیگری می شوند. شاید کمی تردید لازم است و مقدار بیشتری شک در زاویه دید خودم که میدانی فراهم شود تا او هم در نگاه خود تردید را ببیند حداقل به این ترتیب در شک مشترک باشیم و با مطلق بیگانه.
216216