شکل گیری باندهای مافیایی در درون نهضت مشروطه / مهمترین دفاعیات محمدعلی شاه مستبد در برابر آزادی خواهان مستبد

احمدکسروی کشتن اتابک را شاهکار دانسته و مدعی شده عباس آقا مشروطه‌خواهان را روسفید کرده است. ۸ نشریه روح القدس کار عباس‌آقا را با ضربت امیرالمؤمنین در جنگ خندق برابر دانست. ۹ احساس کردم در عمل و رفتار، فرقی میان آن‌ها که دم از قانون و مشروطه می‌زنند با من مستبد نیست. آن‌ها برای قانون خودشان احترام و اعتباری قائل نبودند، ولی از من می‌خواستند به قانونی که آن‌ها وضع می‌کنند وفادار باشم. از قدیم گفته‌اند احترام امامزاده به متولی آن است.

شکل گیری باندهای مافیایی در درون نهضت مشروطه / مهمترین دفاعیات محمدعلی شاه مستبد در برابر آزادی خواهان مستبد

گروه اندیشه: مهمترین دستاورد جنبش های اجتماعی به ویژه در ایران آن بوده که از فضایی بسته به فضای بسته دیگری رفته اند. دلیل آن در جنبش های یکصد ساله اخیر واضح است، در برابر   استبداد، مردم از خوی و روش های استبدادی سود جسته اند تا خلق و خوی و روش های دمکراتیک. به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین،  مهدی غنی، از زندانیان سیاسی قبل از انقلاب، و مورخ، که خود از امضاء کنندگان و برجستگان نظریه روزنه گشایی است، دلایل شکست جنبش های اجتماعی را در قالب سناریویی نظری – تاریخی، از زبان سلاطینی چون محمد علی شاه به تصویر کشیده است. به عبارت دیگر در این مقاله که در نشریه «چشم انداز ایران» منتشر شده، او از زبان دفاعیات محمد علی شاه، از حکومت استبدای اش، نشان می دهد که در آن مقطع نیروهای سیاسی، و برخی متفکران نیز به بهانه آزادی و قانون و مشروط کردن قدرت، تنها دنبال منویات و قدرت طلبی خود بودند، و در این راستا، شکل گیری باندهای مافیایی و ترورهایی از این دست، یکی از دستاوردهای منفی مشروطه خواهان بوده است. به عبارت دیگر هر آن چه مبارزان عملکرد محمدعلی شاه را بهانه ای برای مبارزه علیه نظام سلطنت و استبداد معرفی می کردند، در عمل خود پیرو و عامل به آن رفتار غیر اخلاقی بودند. در عمل از نظر آنان این استبداد است که نباید چنین عملکرد ناشایستی داشته باشد اما آنان به دلیل آن که برند مبارز بر پیشانی شان خورده بود، مجوز هر گونه عمل غیر اخلاقی و غیر شرعی را داشتند. وضعیت برخی روشنفکران مشروطه،  همان معضل بزرگی است که در نامه فائزه رفسنجانی، در باره مناسبات داخل زندان، و زندانیان سیاسی به آن اشاره، و از سوی براندازان مورد حمله واقع شده بود. به عبارت دیگر، محتوای مقاله حاضر آن است که با وسیله بد، نمی توان به هدف خوب دست یافت و هدف وسیله را توجیه نمی کند. این مقاله در زیر از نظرتان می گذرد:
 ۱. محمدعلی شاه
 راستش خیلی وقت است که در فکرم این مطلب را بنویسم، اما نمی‌دانستم از کجا شروع کنم و چگونه حرفم را بزنم که هم فهم شود و هم مستبدین محترم بهانه دستشان نیفتد و انقلابیون گرامی هم مرا عمله و جیره‌خوار مستبدین نشمارند و خلاصه نه سیخ بسوزد و نه کباب، اما دیدم در این فضای پرتلاطم چنین کاری محال است. نمی‌شود وارد دریا شد و خیس نشد. دل به دریا زدم و سر از جبهه استبداد درآوردم. بالاخره بعد از عمری ترکه‌ خوردن از استبداد، هوس کردم ساعتی هم بر مسند آن بنشینم و ببینم در این‌سو چه می‌گذرد؛ هرچه بادا باد.
اما از کدام مستبد شروع کنم؟ شکر خدا این یک ‌قلم را کم نداریم. از هر رنگ و قوم و کسوتی نمونه‌ای می‌یابی. آخرش رسیدم به دورانی که مبارزه با مستبدین در ایران ما شروع شد و ما صاحب انقلاب مشروطه و قانون اساسی شدیم. انقلابی که می‌خواست شاهان مستبد قاجار را در چارچوب قانون مقید و محدود کند؛ بنابراین رفتم توی جلد محمدعلی شاه با آن قیافه مقتدر که با توپ بستن مجلس نزد ایرانیان شناخته شده است. بعد اگر این قلم برقرار باشد، خدمت سایر مستبدین هم خواهیم رسید. همین‌ جا از همه کسانی که هنوز نشان تیغ استبداد بر تن و روانشان نمایان است پوزش می‌خواهم که نگارنده هم خود یکی از آنان است. راستش ازآنجا که ما ایرانیان علاقه زیادی به سرنگونی مستبدین و جایگزین کردن مستبد دیگر به جایش داشته‌ایم و نمی‌توانیم بنا به عادت دوهزاروچندصدساله در فضای آزاد نفس راحت بکشیم به فکرم رسید سخن گفتن از دل مستبدین، آن هم مستبدین قدیمی شاید بیشتر به دل مبارزان بنشیند، اما محمدعلی شاه هم عجب زبانش دراز است و گلایه‌هایش بسیار. بشنوید:
محمدعلی شاه: اول از همه به ایرانیان که قبلاً رعیت می‌نامیدمشان و حالا شهروند شده‌اند می‌گویم من ازجمله پادشاهانی بودم که حرمسرا نداشتم و تنها با یک همسر زندگی کردم و به او وفادار ماندم. حتماً می‌دانید موقع خواستگاری او شرط کرد همسر صیغه‌ای که داشتم طلاق دهم و من مستبد تسلیم شرایط او شدم؛ یعنی قبل از اینکه شما مشروطه بیاورید او مرا مشروط کرد. مادرم تاج‌الملوک ملقب به ام‌الخاقان دختر میرزا تقی‌خان امیرکبیر بود که اولین اصلاحات و اقدامات ترقی‌خواهی را بنیان نهاد، اما از بد روزگار من شاید اولین شاهی باشم که پایان عمرش را در خارج از وطن سپری کرد و بعد از من همه شاهان ایران به این بلا مبتلا شدند.
می‌دانم اغلب ایرانیان مرا به‌عنوان پادشاهی مستبد که اولین مجلس مشروطه را به توپ بست و انقلاب مشروطه را فلج کرد لعن و نفرین می‌کنند، اما من هم حرف‌هایی دارم که اینجا با شما در میان می‌گذارم. آنچه می‌گویم ممکن است پاسخ این سؤال باشد که چرا کشور ایران همواره در بند استبداد گرفتار است و گرچه عده‌ای با آن مبارزه می‌کنند، اما همچنان به اشکال مختلف بازگشت می‌کند. از مجله چشم‌انداز هم سپاسگزارم که گرچه خودش سخت با استبداد مخالف است، اما برای اولین بار اجازه داد یک مستبد هم از خودش دفاع کند.
احمد کسروی را حتماً می‌شناسید. او در کتاب تاریخش درباره شخصیت من نوشته است: «این مرد با خودکامگی بزرگ گردیده و پادشاهی را جز گردن کشیدن و فرمان راندن نمی‌شناخت و کنون که در هنگام جوانی به تاج و تخت رسیده بود، این بر وی سنگین می‌افتاد که کسانی از توده در برابر او بالا افرازند و با وی گفت‌وگو از کارهای توده و کشور کنند. معنی مشروطه و سود همدستی با توده چیزهایی بود که به مغز او راه نمی‎یافت».۱ من نمی‌خواهم گفته او را تکذیب کنم. کاملاً تحلیل درستی از شخصیت من کرده است. من در محیطی پرورش یافتم که شاه را سایه خدا می‌دانستند و همه علما او را حمایت می‌کردند. مردم هم از او فرمان می‌بردند. در ادبیات ما جملاتی از قبیل «چه فرمان یزدان، چه شاه» فراوان است، حتی زمانی که جدم امیرکبیر، جد دیگرم، ناصرالدین شاه را راضی کرد برای مملکت قانون اساسی تهیه کنند و چنین کردند در تعریف شرایط قانون نوشته بود: قانون باید بیان اراده شاهنشاهی و متضمن صلاح عامه خلق باشد. اختیار وضع قانون و اختیار اجرای آن را هم هر دو حق شاهنشاهی دانسته بود.۲
بعد از قرن‌ها که ما با چنین روشی زندگی کردیم در اواخر عمر پدرم عده‌ای برخاستند و خواهان قانون و حکومت مشروط به قانون شدند که قانون را هم خودشان بنویسند و شاه به آن عمل کند. چیزی که تا آن زمان سابقه نداشت، اما پدر من این قانون آن‌ها را امضا کرد و خیلی زود عمرش به سررسید و من به سلطنت رسیدم.
از جزئیات می‌گذرم، ولی اصل مسئله این بود که من با آن پیشینه و تربیتی که شده بودم نمی‌توانستم بپذیرم یک‎عده کاسب و تاجر بیایند برای مملکت تکلیف معلوم کنند؛ بنابراین توقع اینکه من برای آن‌ها حکومت مشروطه برقرار کنم و قانون‌گرایی را به آن‌ها بیاموزم بیجا بود، بلکه آن‌ها باید به من و پیرامونیان من مشروطه را یاد می‌دادند.
معنی مشروطه
در همین پایتخت بنا به گزارش‌هایی که دادند ۱۸۰ انجمن برپا شده بود که هرکدام خود را مالک و حاکم مملکت می‌دانستند، درحالی‌که اغلب آن‌ها معنی مشروطه و قانون را نمی‌دانستند. عملاً هم دیدیم میرزا نصرالله خان مشیرالدوله، صدراعظمی که انتخاب کرده بودند، یک ماه ونیم بعد استعفا داد. این‌ها که در مجلس جمع شده بودند مملکت‌داری نکرده بودند. کلمه مشروطه را فقط برای مقابله با من یا هر کس مخالفشان بود به کار می‌بردند نه اینکه باور کنند مثل مملکت فرنگ همه خود را در چارچوب قانون مقید بدانند. اگر این سخن مرا باور ندارید بگذارید از کسروی که تاریخش را قبول دارید بگویم. او نوشته است در همان ماه‌های اول بعد از مشروطه، روزنامه‌های بسیاری منتشر شد که نزدیک سی نفر را نام می‌برد و به نقد آن‌ها می‌پردازد: «هیچ‌یک از آنان کمی (کاستی) در خود سراغ نمی‌داشتند و نیازی به یادگرفتن نمی‌دیدند و بلکه هر یکی در پی یاد دادن می‌بودند. مشروطه که یک چیز تازه‌ای بود از اروپا رسیده و می‌بایست تا دیری همگی در پی شناختن و یادگرفتن آن باشند، اینان نیازی به آن ندیده و نامش را شنیده و هر یکی از اندیشه خود معنایی به آن داده و با شتاب در پی بیرون ریختن دانش‌های خود می‌بودند. جنبش مشروطه که پیش آمده بود و خود یک زندگانی نوینی می‌آغازید می‌بایست یک رشته داناک‌های نوینی در زمینه زندگانی آزاد و چگونگی نگهداری کشور و بایاهای مردم (وظایف مردم) و مرزی که میانه آن‌ها با دولت باید بود، پراکنده گردد و به مردم یاد داده شود… لیکن این‌ها فرصت نداده و به آن می‌کوشیدند که مشروطه را از معنی درست خود بیرون آورند و هرکس به‌دلخواه معنای دیگری به آن دهند… روشن‌تر گویم؛ به‌جای آنکه پیروی از آیین مشروطه کنند، می‌کوشیدند آن را پیرو رفتار و شیوه زندگانی خود گردانند».
«بسیاری از اینان در آزادیخواهی بایایی (وظیفه) برای خود جز گله و ناله از دربار و بدگویی از شاه و پیرامونیان او نمی‌شناختند و چنین می‌پنداشتند هرچه بیشتر بنالند و بیشتر بدگویند آزادیخواهی بیشتر نموده‌اند».۳ «جنبش مشروطه‌خواهی را در ایران دسته اندکی پدید آوردند و توده انبوه معنی مشروطه را نمی‌دانستند و پیداست که خواهان آن نمی‌بودند».۴ «از پیشروان مشروطه نبایستی چشم داشت که مردم را از همه گرفتاری‌ها بپیرایند. جای افسوس آن است که با آن تکانی که به نام آزادیخواهی به مردم داده بودند باری در این زمینه به آنان آموزگاری ننمودند. معنی درست مشروطه و مجلس و قانون را به آنان نفهمانیدند…»،۵ حتی کسروی نقل می‌کند آخوندی روی منبر برای اینکه مشروطه را برای مردم توضیح دهد می‌گفت وقتی مشروطه شود، شما کباب می‌خورید به‌اندازه دو وجب طولش است. با این وصف چه توقعی بود که من و همراهانم مدافع مشروطه شویم؟
ترور صدراعظم قانونی
طبق همان قانونی که نوشته بودند من باید صدراعظمی را معین می‌کردم و آن‌ها به او رأی اعتماد می‌دادند. در آن زمان در جای‎جای کشور ناامنی و پراکندگی رو به گسترش بود. در قم، اراک و شیراز درگیری میان مردم و زورمندان پدید آمده بود و هر روز آشوبی به پا می‌شد. من در بین رجالی که آن زمان بودند، میرزا علی‌اصغر خان اتابک را که زمان جدم ناصرالدین شاه و پدرم صدراعظم بود مناسب‌تر دیدم که با تدبیر و هوشی که دارد می‌تواند این اوضاع را سامان دهد. چند سالی هم در ممالک فرنگ گشته و دنیادیده شده بود. از او دعوت کردم به ایران بیاید، اما مشروطه‌خواهان گیلان بدون هیچ دلیل قانونی از ورود او به کشور ممانعت کرده و در بندر انزلی نگذاشتند از کشتی پیاده شود. بعد نمایندگان مجلس پس از گفت‌وگو و تبادل‌نظر با ۷۷ رأی موافق و تنها ۴ مخالف و ۹ رأی ممتنع ورود اتابک را تأیید کردند و طی تلگرافی به رشت آن‌ها را از این کار بازداشتند. بعد هم که من او را معرفی کردم، همین مجلس مشروطه صدراعظمی او را تأیید کرد. قبل از آمدن وی به ایران، میرزا ملکم خان و طالبوف هم که خارج کشور و مدافع مشروطه بودند در حمایت از او نامه به مجلسیان نوشتند. بگذریم که رفقای همین مشروطه‌خواهان در باکو نقشه ریخته بودند که زمانی که اتابک از آنجا به سمت ایران عبور می‌کرد او را ترور کنند، ولی به‌اشتباه دیگری را کشتند. ۶
الحق و الانصاف اتابک با مجلسیان و مشروطه‌خواهان کنار آمد، به‌طوری‌که شنیدم خودشان می‌گفتند او بعد از اینکه در کشورهای فرنگ، حکومت قانون و مشروطه را دیده است، تغییر کرده و به مشروطه ایمان آورده است. روابط او با این آقایان چنان گرم شده بود که راستش من به هراس افتادم و به او بدبین شدم که نکند با مشروطه‌خواهان بسازد و مرا از میان بردارد. به فکر افتادم به شکلی اتابک را از میان بردارم، اما دیدیم چهار ماه بعد در هشتم شهریور شبانگاهی که اتابک از مجلس بیرون می‌آمد توسط فردی به نام عباس‎ آقا صراف با گلوله از پای درآمد. قاتل هم خودکشی کرد و هیچ سرنخی جز یک کارت عضویت انجمن به شماره ۴۱ از خود به جای نگذاشت. روزهای اول چند تن از نمایندگان مجلس خواهان شناسایی دست اندرکاران این عمل و مجازات آن‌ها شدند، اما روزهای بعد مشروطه‌خواهان چنان تجلیلی از این ترور و عامل آن کردند که بی‌سابقه بود. بعد هم نگذاشتند نظمیه افراد مشکوک را دستگیر کند و آن‎ها را بازجویی کند. من با کمال تعجب مشاهده کردم این آقایان مشروطه‌خواه که هر لحظه از قانون دم می‌زدند و معترض بودند که چرا من متمم قانون اساسی که نوشته‌اند امضا نمی‌کنم، از این ترور ناجوانمردانه حمایت کردند و در ستایش کار عباس آقا چه‎ها که نکردند! من درماندم این‌ها که خودشان در مجلس به اتابک رأی داده بودند چطور حالا کشتن او را مجاز می‌شمردند؟ چطور از کسی تجلیل می کنند که برخلاف قانون دست به عمل ترور زده است و او را شهید می‎دانند؟ به گفته کسروی جمعیتی حدود ۱۰۰ هزار نفر را در چهلم وی بسیج کردند و قبرش را گل‌باران کردند، حتی در میدان مقصودیه تبریز ختمی برای این آقا گذاشتند که تا آن موقع نظیر نداشت. در آنجا میرزا غفار زنوزی از مشروطه‌خواهان قفقاز سخنرانی کرد و شعر خواند و به جمعیت حاضر گفت: «بیایید ای برادران در صفات مجاهدی تأسی به این جوان مرحوم کرده خائنین بی‌دین را از صفحه مقدسه وطن عزیز پاک کنیم».۷
احمدکسروی کشتن اتابک را شاهکار دانسته و مدعی شده عباس آقا مشروطه‌خواهان را روسفید کرده است. ۸ نشریه روح القدس کار عباس‌آقا را با ضربت امیرالمؤمنین در جنگ خندق برابر دانست. ۹ احساس کردم در عمل و رفتار، فرقی میان آن‌ها که دم از قانون و مشروطه می‌زنند با من مستبد نیست. آن‌ها برای قانون خودشان احترام و اعتباری قائل نبودند، ولی از من می‌خواستند به قانونی که آن‌ها وضع می‌کنند وفادار باشم. از قدیم گفته‌اند احترام امامزاده به متولی آن است. با همه این احوال در بین درباریان و نزدیکان من رعب و وحشتی ایجاد شد که گویا افراد زیادی مثل عباس آماده جان‌فشانی هستند و هر لحظه ممکن است به سراغ یکی از مقامات بیایند و او را ترور کنند. چون روی کارت عباس نمره ۴۱ نوشته شده بود، این ترس و واهمه باعث شد اغلب رجال و درباریان در ظاهر به مشروطه روی خوش نشان دهند و مخالفت آشکار نکنند. ما هم چنین کردیم، اما این همراهی نه از باب مشروطه‌خواهی و قانون‌مداری، بلکه از باب ترس بود. از قضا با کاری که آن‌ها کردند اعتبار قانون از میان رفت. ما مستبدین اگر هم می‌خواستیم دموکرات شویم، با کاری که آن‌ها کردند و روش کشتن و ترور را برای حذف مخالفینشان برگزیدند دیگر معنی نداشت ما دست از استبداد برداریم. مگر رویه ما جز این بود که هر کس مخالف ما بود از میان برمی‌داشتیمش؟
نه دادگاه، نه قانون
بعضی از این مشروطه‌خواهان به‌عنوان اینکه باید آگاهی به مردم داد و هر کس آزاد باشد اندیشه‌اش را بیان کند، روزنامه‌هایی منتشر کردند. ازجمله محمدرضا شیرازی با همراهی نصرالله خلخالی هفته‌نامه مساوات را در مهرماه ۱۲۸۶ منتشر کردند و در هر شماره علیه ما مطلبی می‌نوشتند. ما هم به بزرگی خودمان نادیده می‌گرفتیم تا اینکه در شماره ۲۱ هتاکی را به اوج رساند. من که مستبد بودم می‌توانستم یکی را بفرستم مثل آن‌ها این فرد هتاک را سر ببرند، اما کاملاً قانونی عمل کردم. به عدلیه شکایت کردم و به وکیلم گفتم این محمدرضا در محضر قاضی اتهاماتی که به ما زده است باید ثابت کند وگرنه مجازات شود؛ اما او که طرفدار مشروطه و قانون بود، حاضر نشد در محضر قاضی حضور یابد. علاوه بر این در شماره بعد مطلبی نوشت و دادگاه را به تمسخر گرفت. گذشته از این طوماری نوشت و در بازار از مردم امضا می‌گرفت که گواهی دهند مادر ما ام‌الخاقان بدکاره است. شگفت‌تر آنکه دوستان وی در مجلس شورا نطق کردند و از وی دفاع کردند که دادگاه نباید حق آزادی بیان را از وی سلب کند. ۱۰
منِ مستبد دیدم که این آقایان مشروطه‌خواه به قوانین خودشان هم اعتنایی ندارند، درحالی‌که اصل نهم متمم قانون اساسی که من هم امضا کردم می‌گوید: «افراد مردم از حیث جان و مال و مسکن و شرف محفوظ و مصون از هر نوع تعرضی هستند…». این آقای شیرازی به‌راحتی و بدون هیچ دلیل و مدرکی مادر شاه را بدکاره می‌نامد و به هیچ دادگاه و قانونی هم پاسخگو نیست. پس چرا می‌گویند استبداد بد است؟ برای ما بد است و برای خودشان خوب؟ خبردار شدم چند نماینده مجلس پشت این ماجراها هستند. خواهان بازداشت و اخراج آن نمایندگان شدم ولی گوش کسی بدهکار نبود. چه باید می‌کردم؟ اما مسئله دیگری پیش آمد که دیگر برای من یقین حاصل شد که مخالفین من از من مستبدترند. شما جای من بودید چه می‌کردید؟
مشروطه با آدمکشی
هفته اول اسفند ۱۲۸۶ مجلس قانون انطباعات (انتشارات) را تدوین کرده بود و من نامه‌ای به نمایندگان نوشتم و از این کار آن‌ها تقدیر و تشکر کردم. روز هفتم اسفند نامه مرا در مجلس قرائت کردند. رابطه من با مجلسیان تا حدی گرم شده بود. کسروی به این واقعیت اعتراف کرده است: «محمدعلی میرزا همچنان با مجلس رفتار نیکو می‌نمود و می‌توان پنداشت که این هنگام از نبرد با مجلس نومید گردیده و خواه‌ناخواه گردن به نگهداری آن گزارده بود؛ زیرا چنان‌که گفتیم هر پیشامدی را دستاویز گرفته گام دیگری به‌سوی دوستی با مجلس برمی‌داشت… لیکن داستانی رخ داد که به‌یک‎باره آب را گل‌آلود گردانید».۱۱
روز هشتم اسفند اتفاق عجیبی افتاد. من سوار کالسکه شدم که برای تفریح به دوشان‎تپه بروم. همین که وارد خیابان ظل‌السلطان شدیم، صدای مهیبی برخاست و معلوم شد به‌سوی من بمب انداخته‌اند. لحظه‌ای بعد دوباره یک بمب دیگر منفجر شد. بر اثر این انفجارها دو نفر از همراهانم کشته شدند. من خود بیرون پریدم و به اتاق کالسکه‌چی رفتم و ساعتی ماندم تا ماجرا تمام شود. نظمیه چهار نفر را که داشتند از دروازه تهران خارج می‌شدند دستگیر کرد و به استنطاق (بازجویی) آن‌ها مشغول بود که باز آقایان مشروطه‌خواه یاد قانون افتادند و سر و صدا به پا کردند که نظمیه نباید قانون را زیر پا بگذارد و هر کسی را بازداشت کند و یا به خانه مردم بریزد. باید ناظری باشد که در بازجویی‌ها نظارت کند که خلاف قانون با کسی برخورد نشود. کاری کردند که نظمیه مجبور شد آن چهار نفر مظنون را رها کند. درحالی‌که آقای کسروی بعدها در تاریخش نوشت همان‌ها عامل انفجار بمب بودند و عجیب‌تر اینکه این کار را ستوده است: «این نمونه دیگری از این کارهای حیدرعمواوغلی است و می‌رساند که او یک شورشخواه راست و شایایی می‌بوده و به کارهای بزرگ می‌کوشیده. پس از کشتن اتابک این دومین شاهکار او بود که اگر پیش رفتی هر آینه نتیجه‌های بزرگی را در پی داشتی. این بمب اگر محمدعلی میرزا را از میان برده بودی، جنبش مشروطه‌خواهی ایران رنگ دیگری به خود گرفتی».۱۲
من دیگر یقین کردم شعار قانون و مشروطه از بنیان سست است و اینان می‌خواهند با ترور و وحشت کار خود را پیش ببرند. درحالی‌که نمی‌دانستند اگر قرار بر زورگویی باشد، ما خودمان استاد این کاریم. بگذریم که از آن‌سو این علمای طرفدار شریعت هم به من فشار می‌آوردند که بساط مشروطه‌خواهی را جمع کن و چرا با آن‌ها مماشات می‌کنی؟ شیخ نوری مرا نصیحت می‌کرد که از خدا بترس و از این مشروطه‌خواهان ترسی به دل راه نده. او پیشنهاد کرد که بر بام‌ها سرباز و تفنگچی بگذار و بساط مجلس و مشروطه را از میان بردار. سرانجام به این قطعیت رسیدم که از قزاق‌ها کمک بگیرم و خودم این نمایندگانی که به قانون خودشان هم پایبند نیستند و دارند با زور و تفنگ و انفجار، ولی تحت لوای قانون و مشروطه مملکت را به آشوب می‌کشانند از میان بردارم و برداشتم، اما این‌ها را نگفتم که نتیجه بگیرم استبداد خوب است و حکومت قانون به درد نمی‌خورد، بلکه خواستم این اندیشه که همه کاستی‌ها و پلیدی‌ها را در حاکمان می‌بیند و به ضعف‌ها و کژی‌های جامعه و حتی مخالفان استبداد توجه ندارد بگویم که اگر می‌خواهید استبداد را از میان بردارید بدانید که در خودتان هم خوی و منش استبدادی کم و بیش رخنه دارد، در فرهنگ ما، روابط خانوادگی و اجتماعی ما، در تعلیمات مذهبی و اخلاقی ما و… قرن‌ها استبداد مسلط بوده، بنابراین باید خودمان را هم پالایش کنیم، وگرنه من محمدعلی شاه هفت‌کفن هم بپوسانم، باز شما همچنان گرفتار خواهید بود.
پی‌نوشت:
۱- کسروی احمد، تاریخ مشروطه ایران، جلد اول، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۵۷، ص ۲۰۳. ۲- امین سید حسن، تاریخ حقوق ایران، انتشارات دایره‎المعارف ایران‌شناسی، ۱۳۸۲، ص ۷۷۳ ۳- کسروی، ص ۲۷۵.   ۴- همان، ص ۲۵۹.    ۵- همان، ص ۲۶۱. ۶- همان، ص ۲۵۳. ۷- همان، جلد دوم، ص ۴۵۴. ۸- همان، ص ۴۵۱. ۹- همان، ص ۴۸۱. ۱۰- همان، ص ۵۷۲-۵۷۱ ۱۱- همان، ص ۵۴۲. ۱۲- همان، ص ۵۴۳.

216216

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *