یکی بود، یکی نبود. بود و نبودِ شهرزاد قصهگو به قصه بود. تمام قصهی هزار و یک شب همین بود که قصهای نداشته باشی، نابودی! شاید همین عبارت«یکی بود یکی نبود» هم می خواست به ما یادآوری کند، بود و نبود ما، از بودن قصههاست.
قصهها به عالمِ آدمی معنا میدهند و تمدنها در بستر قصهها بالیدهاند. از آن زمان که زبان، باز میکنیم، بیاختیار داریم، داستان پدرانمان را بیان میکنیم. کلمه به کلمه که از زبان مادرمان میآموزیم، قصهی جهان و تاریخ گذشتگان است که گام به گام در کام ما جا میگیرد، تا سوار بر سخن شویم، تا بتوانیم قصهی خودمان را بسازیم اما چه حیف که جهان امروز، سخت، داستانستیز است! جای قصهها را دادهها گرفتهاند، شبکههای مجازی و اطلاعات، ماشینهای قصهزدایی از زندگی. تا قصهها در انبوه دادهها و رسانهها دفن شوند که زندگی با قصهها، یعنی همدلی با غصههای اصیلمان و تنها پناهمان، شفابخشترین درمان این دنیای ماشینی است یعنی فراموشی خودمان. انسان همواره در ستیز برای بقاست اما مهمترین میدان این نبرد، درون انسان است. سختترین ستیز، ستیز با خود است و قصهها ما را به خودمان میخوانند. قصهها، فقط قصه نیستند. خود ما هستیم که با قصهها یکبار دیگر خودمان را بازخوانی میکنیم. در گذشته هرچه انسان خلوت بیشتری با خویشتن خود پیدا میکرد، قصهها در زندگیش به صورت مراسم و مناسک، ظهور و بروز بیشتری داشت. مراسم و مناسک، صورت بیرونی، همین قصهها هستند و هنر بشری زاییدهی همین مناسک است. به مخاطب هنر امروز نگاه نکنیم که در صنعت سرگمی حضور دارند یا در محافل گلخانهای، به تشویق ساختهای، مشغولاند که در هوای جهان امروز، خیلی زود میمیرد. هنر همحضوری روح انسان در انس با قصههاست. مخاطب تئاتر در یونان باستان، با مخاطب هنر و سینمای امروز به کلی فرق داشت. تئاتر و تراژدی، تمام و تمامیت عالم یونانیان بود. تئاتر خود زندگی یونانیان و عالیترین مناسکشان بود. دولتشهر در تئاتر خلاصه می شد و دولتشهرها، از تراژدیها معنا میگرفتند. شخصیتهای تراژدیها، اسطورههای زمینی شدهای بودند که عملشان عین اندیشه بود و تراژدیشان فراتر از اندیشه. وجود شهروندان یونان چنان به تئاتر گره خورده بود که خود را در صحنه تئاتر حاضر میدید. نقش همسرایان در تراژدی یونانیان یعنی حضور مخاطبان در صحنه اما بدون روح آن حضور، امروز با بهترین اجرا هم نمیتوان تراژدی یونانی را به صحنه برد. عالم یونانی، قصهی خودش را دارد و جهان هر ملتی، داستان مخصوص به خود. قصهی دنیای مدرن، قصهی سلطهی تکنیک است بر جهان و انسان. قصهی تکنولوژی، داستان ساختن جهان به نظم ریاضی و مهندسی است. نظم مکانیکی، مدیریت و ساختارهای انسانی، مراسم و مناسک قصهی مدرنیتهاند. امروزه ماشین قصهزدایی تکنولوژی به جان انسان افتاده تا داستان خودش را پیش ببرد. داستانش ساده است اما همچنان قدرتمند. در کشورهای توسعهیافته، اگرچه قصهی انسان مدرن به سر رسیده است اما همچنان داستانی، نگهبان زندگی است. انسانهایی قصهی ستیزشان با خودشان و همین جهانشان را گفتهاند. در آنجا فروپاشی و فروریزی یکباره در کار نیست اما بیچاره مردمانی که نه بازیگر قصهی مدرنیتهاند و نه امکان همدلی و همزبانی با قصهی پدران خود را دارند و در جهانی زندگی میکنند که ماشین قصهزدایی، بیوقفه به سلاخی قصهها مشغول است.