سال بعدش هم با مردی که باری در اتوبوس شیراز کنار دستش نشسته بود و همسفر شده بودند ازدواج کرد، جلال آلاحمد. ازدواجی که علیرغم همه مخالفتها ۲۰ سال ادامه داشت، تا روز غروب جلال.
به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین به نقل از مهر، اسمش سیمینتاج بود، ولی به قول خودش «مرحوم فروزانفر، مرا دوشیزه مشکین شیرازی مینامید تا اشارتی باشد به پوست آفتابخورده جنوبیام.» سیمینتاج یا آنطور که ما میشناسیمش سیمین دانشور، زنی یکتا در ادبیات ماست.
سیمین دانشور متولد ۸ اردیبهشت ۱۳۰۰ در شیراز، در خانوادهای فرهنگی به دنیا آمد؛ پدرش محمدعلی دانشور پزشک و علاقهمند به ادبیات بود و مادرش قمرالسلطنه حکمت مدیر هنرستان دخترانه و نقاش بود، دخترعموی علی اصغر حکمت و سردار فاخر حکمت. شش فرزند داشتند، سه پسر به نامهای منوچهر، هوشنگ و خسرو و سه دختر به نامهای هما و سیمینتاج و ویکتوریا. در کتابخانه پدرش کتابهای زیادی بود و او آنها را خوانده بود، حافظ و سعدی و ناصرخسرو و بیهقی و… مدرسه مهرآیین میرفت و انگلیسی میدانست و با ادبیات جهان هم آشنا شده بود. ۱۶ سالش بود وقتی زمستان بیشباهت به زندگی ما نیست (اولین مقالهاش) در نشریهای منتشر شد. شاگرد اول کشور شد و دیپلم گرفت و با یک خواهر و یک برادر به تهران آمد، که یکی پزشکی خواند و یکی باستانشناسی، سیمین هم رفت سراغ ادبیات فارسی.