به راه افتادن موج های احساسی

 باید پذیرفت جامعه ما (به دلائل مختلف از جمله: عدم مطالعه؛ فرار از تفکر و تصمیم‌گیری‌هایی با صبر و حوصله) بشدت احساسی، هیجانی و غیرتی است. یعنی مانند بشکه باروت آماده جرقه‌ای برای انفجار است چه این جرقه تقاضای یک دختر 19 ساله برای ادامه تحصیل باشد چه پیشنهاد یک پیرمرد 89 ساله برای خوردن دو وعده غذا در روز.  باری به هر جهت موج راه می‌افتد. به نقل از «دکتر آرش احمدی -جامعه شناس» به چنین اتفاقاتی «عامل شتاب‌دهنده» trigger event می‌گویند یعنی چیزی که سالها در ناخودآگاه جمعی مردم تلمبار شده و ناگهان با حادثه‌ای کوچک تبدیل به مسئله‌ای حاد و مطالبه عمومی می‌شود. مانند بهار عربی که شروع آن با خودکشی یک دستفروش بود یا جنبش‌هایی مربوط به حجاب و بنزین در کشور خودمان که سرآغازشان را همه می‌دانیم. در اصل جامعه شناسان معتقدند درخواست‌هایی همچون مبینا نعمت‌زاده و پیشنهاداتی مانند مجری تلویزیونی مبنی بر «جمع کنید بروید» و موج به راه افتاده بعد از آنها؛ باعث و بانی چالش‌ها نیستند بلکه بهانه و دستاویز آنها هستند.

تورم کارشناسی

پیش‌ترها تریبون رسانه صرفا در اختیار کسانی قرار می‌گرفت که از تجربه و تحصیلات کافی( آنهم در زمینه‌ای خاص) برخوردار بوده و  صلاحیت لازم را داشتند. اما هم اکنون با ظهور شبکه‌های اجتماعی هر شخص می‌تواند رسانه باشد و بالطبع؛ یک کارشناس در تمامی مسائل اجتماعی! در اینگونه مواقع به دلیل ضعف تحلیل و ارزیابی جامع و دقیق؛ معمولا جامعه بشدت دو قطبی می‌شود و کارشناسان مربوطه با توپ پر و هیجاناتی پر شور در دو طرف رینگ صف آرایی می‌کنند.  هر کس با توجه به چکشی(توانایی و اطلاعاتی محدود) که دارد میخی به تناسب آن بر تابوت تابوی مربوطه می‌کوبد و آن را با وجدانی آسوده و خیالی راحت به خاک می‌سپرد؛ غافل از آنکه مرده هنوز روی زمین است. بعنوان مثال؛ «سهمیه‌بندی» از یک طرف ظلم و اجحاف و از سویی دیگر از شیر مادر و نان پدر هم حلال‌تر خوانده می‌شود. نتیجه این بحث‌های سطحی و احساسی هم معمولا به ضرر طرفی تمام می‌شود(البته اگر تمام شود) که خسته شده نه آنکه قانع شده!

ریشه‌های تاریخی هیجانات

کارشناسان اظهارنظرهای عجولانه و واکنش‌های سریع و احساسی کشورمان را به ریشه‌های تاریخی، مربوط می‌دانند. آنها معتقدند ما از نسل انسان‌هایی هستیم که در برابر هر اتفاقی باید خیلی زود تصمیم گرفته و اقدامی برق‌آسا در برابر تهدیدات دشمنان و یا حیوانات خطرناک می‌کردند و طبعا کسانی که در مواجهه با امورات روزمره آن دوران (که اکثرا در قالب خطرات هم خلاصه می‌شدند)  نیاز به تفکر و تصمیم گیری عاقلانه داشتند؛ یا توسط دایناسورها خورده شدند یا توسط رومیان؛ یونانیان و مغولان کشته شدند!    

حال مشکل اینجاست که بشر امروزی که امور روزمره‌اش کمتر در حیطه خطرات جانی و مالی قرار دارد طبق یک «ژن وراثتی» یا  «میم فرهنگی» منتقل شده  از اجدادش احساس می‌کند همچنان باید در هر موردی بلافاصله تحلیلی یا واکنشی ارائه داده و حکم صریح و سریع و شدیدی صادر کند.

 با این مقدمه می‌رویم به بحث سهمیه خودمان با طرح این سوال:

« سهمیه و سهمیه‌بندی» داد است یا ستم؟ 

در علم جامعه شناسی دو مفهوم Equality  و equity در زمینه عدالت رایج است:

  مفاهیم فوق با عکس پیوست این مطلب به خوبی تعریف شده‌اند که در اصل یکی معتقد به برابری همگانی بدون هیچ قید و شرطی است و دیگری مساوات را با توجه به اصل شایستگی و جبران نقاط ضعف(تبعیض مثبت   discriminatin positive ) با هدف بیرون آمدن از چرخه فقر cycle of poverty (مانند پرداخت یارانه به قشر خاصی از جامعه) و انگیزه برای تحرک اجتماعی social mobility مجاز می‌داند. چه خوشمان بیاید و چه نیاید اکثر کشورها عدالت را با تعریف دوم سازگارتر می‌دانند. یعنی عدم توزیع یکسان امکانات. در همین راستا آنها  برای کسانی که به نحوی از امکانات محروم بوده‌اند سهمیه‌ای قائل می‌شوند تا حداقل بتوانند در رقابت با اشخاصی که در شهرهای بزرگ از داشته‌های بیشتری برخوردار بوده‌اند در شرائط مساوی قرار گیرند. این همان چیزی است که سالهاست در کشورما ن بدرستی با عنوان سهمیه بندی مناطق محروم در کنکور اجرا می‌شود. جالب آنکه بدانید وقتی با دوستی ساکن نیوزلند (دکتر بهزاد دوران- جامعه شناس) در این خصوص صحبت می‌کردم ایشان از سهمیه‌های خاصی که دانشگاهای آن کشور به افراد بومی نیوزلند اختصاص داده می‌شود می‌گفتند.

شایسته‌سالاری در سهمیه بندی

در مرحله بعد این سهمیه‌ها به افراد شایسته‌ای تعلق می‌گیرند که بخشی از عمر و مال‌شان را صرف افتخارات ملی کرده‌اند و حال درخواست برخی از امتیارات ویژه مانند سهمیه آموزشی(حتی در رشته‌های دیگر) را دارند. این مورد نیز به تایید «دکتر بهزاد دوران» در اکثر کشورهایی اروپایی و امریکایی برای قهرمانان ملی‌شان به دلائل مختلفی همچون: «قدردانی از بلندآوازه کردن نام کشورشان در جهان؛ جبران خدمات میهن‌پرستانه؛ جلوگیری از فرار استعداها و نه لزوما فرار مغزها (نگاهی به مقام اول ایران در جدول پناهندگان المپیکی بیندازید) و حتی امور منفعت طلبانه‌ای مانند تبلیغات و برندکردن خود دانشگاه مربوطه(با ورود یک سلبریتی ورزشی به دانشگاه)و..» درنظر گرفته می‌شود. قهرمانان ملی هم شامل افتخارآفرینان جنگ؛ ایثارگران؛ ورزشکاران قهرمان؛ نخبه‌های علمی می‌باشند.  بعنوان مثال یک سرباز آمریکایی متجاوز هم در ارتش آمریکا از کلی سهمیه‌ها (حتی آموزشی) برخوردار است حال چه رسد به کسانی که از کشور خود دفاع کرده و یا جان خود را برای نجات یک هموطن به خطر می اندازند.

باد آورده را باد می‌برد

لازم است در اعطای برخی از امتیازات اجتماعی به افراد؛ این نکته را مدنظر قرار داد که اگر شخص امتیازگرفته احساس کند آن را براحتی بدست آورده به هیچ عنوان قدردان آن نخواهد بود و براحتی هم آن را از دست خواهد داد و بر همین اساس است که کلیه سازمانها و شرکت‌ها معمولا سعی می کنند برای استخدام، افراد را از مراحل مختلفی همچون آزمون و مصاحبه بگذرانند. طبعا این قضیه با توجه به مصائب و مسیری که افتخارآفرینان داشته‌اند در موردشان صدق نمی‌کند.   

دادن سهیمه با توجه به رشته غیرتخصصی؛ بله یا خیر؟

اما سوال فعلی جامعه این است که آیا دادن سهمیه علمی به یک ورزشکار درست است یا خیر؟ بگذارید قبل از هر چیز به این جریان از دید آماری بنگریم تعداد قهرمانان المپیکی و پاراالمپیکی ما در طول تاریخ صد ساله المپیک از عدد 500 هم تجاوز نمی‌کنند و اگر هم به فرض همه آنها مثلا پزشک کم دانشی شوند با توجه به آمار فوق تا چه حد قادر خواهند بود در طول صد سال علم پزشکی را خدشه‌دار کنند؟

اشکال در سهیمه‌بندی یا نظام آموزشی؟!

حال فرض کنید به غلط یا درست ورزشکاری سهمیه یک رشته‌ غیرورزشی را گرفت مگر این سهمیه شامل پاس کردن بدون مطالعه و راحت واحدهای درسی در طول تحصیل هم می‌شود؟ مگر سهمیه‌داران در هنگام تحصیل از شرکت در آزمون‌های علمی معاف‌اند؟ مگر همچنان امتیازات خاصی در زمان تحصیل به سهمیه‌داران داده می‌شود؟(حتی در برخی از مواقع با توجه به برچسب سهمیه‌ای، نظام آموزشی با آنها سخت‌گیرانه‌تر برخورد می‌کند) پس یک دانشجوی فارغ التحصیل صرف‌نظر از اینکه قبلا چه بوده به هر حال دانش‌آموخته‌ای است که صلاحیت علمی لازم را داشته و از تایید دانشگاه برخوردار است. اگر هم قرار است این دانش آموخته؛ فردی غیرعلمی باشد مقصر نظام سهمیه‌بندی است یا نظام آموزشی دانشگاه؟ در اصل نگرانی اصلی مردم(که اکثرا خودشان هم به آن واقف نیستند) از دادن سهمیه‌ها؛ عدم اعتماد به نظام آموزشی دانشگاه‌های کشور است که بنابه یک پیش فرض کلی ورود از دهانه تنگ قیف آن سخت و خروج از دهانه گشاد آن راحت است! لذا با اوضاع فعلی تحصیلات عالی در کشور؛ چندان هم بیراه نیست که مردم نگران آینده علمی دانش آموختگانی باشند که باری به هر جهت موفق به اخد مدرک خواهند شد. اما در این صورت باید دانشگاه را محکوم کرد یا سهمیه و سهمیه‌داران را؟  

یک شاهد حاضر:  ورزشکاری که پزشک حاذق شد

اگر نظام آموزشی صحیح و بدور از تبعیض باشد در کشوری مانند آمریکا یک فوتبالیست آمریکایی بنام «مایرل ای رول» سهمیه پزشکی دانشگاه هاروارد را گرفته  و در آینده؛ یک چهره علمی در پزشکی می‌شود که بالطبع او  همچون رشته ورزشی که در گذشته داشته اینبار در رشته‌ای دیگر برای آمریکا افتخار آفرینی می‌کند.

قانون طبیعت: حذف ضعیفان

در عین حال و با توجه به مثال بالا و سایر تجربیات ثابت شده معمولا کسانی که پرچمدار افتخارات ملی هستند با عزم و  اراده‌ای که داشته‌اند اتفاقا در زمینه‌های دیگری هم موفق بودند و اگر به فرض موفق هم نبوده و  توانایی لازم را نداشتند خودبخود از گردونه حذف شده‌اند پس به جز دوری آنها جای هیچ نگرانی هم نباید باشد!

واکنش های اولیه به بازیگری پژمان جمشیدی

همانگونه که بعید نیست یک رتبه ممتاز کنکور، پزشک حاذقی نشود(و چه بسا مانند استاد شهریار ترک تحصیل هم کند) همانگونه هم نمی‌توان قسم خورد، تمامی سهمیه داران پزشکی یا سایر رشته‌ها بی‌کفایت خواهند شد.باید در نظر داشت در همه مشاغل( از جمله پزشکی) برای رسیدن به یک درجه عالی به جز سواد نیاز به تعهد؛ صبر؛ پشتکاری؛ مردم داری ؛ فداکاری ؛ بخشندگی ؛ احساس مسئولیت و خیلی چیزهای دیگر است که نمی‌توان اذعان داشت هیچ یک از این صفات در سهمیه‌داران نیست و یا همه آنها در شاگردان ممتاز مدارس که بدون سهمیه قبول می‌شوند وجود دارند. چه بسا یک شخص سهمیه‌ای با توجه به تجربیات بیشتری که داشته از پارامترهای کیفی و کمی افزونتری برخوردار باشد و بعدها هم به همین دلیل موفق‌تر عمل کند. به یاد بیاورید واکنش های منفی اولیه جامعه در زمان ورود پژمان جمشیدی به عرصه بازیگری و بعدها محبویت کم نظیر ایشان میان هوارادان در این حرفه! 

سهمیه‌های ناعادلانه

یکی دیگر از مظاهر ناعدالتی در سهیمه‌ها تخصیص آن به افرادی است که هیچ نقشی در افتخارات ملی نداشته‌اند و تنها با رانت صاحب این عنوان شده‌اند که اتفاقا در جامعه ما به این گروه کمترین اعتراضات هم شده!ا

سهمیه‌بگیران گمنام!

اگر دغدغه‌ای هم به سهمیه‌بندی است باید نگران این سهیمه‌گیران گمنام بود چراکه نه تنها شایستگی لازم را ندارند بلکه در زمان تحصیل هم با استفاده از رانت‌هایی که دارند موفق به گذراندن راحت واحدهای‌شان می‌شوند و از همه مهمتر اینکه تعدادشان هم بسیار زیاد است.

سهیمه ناعادلانه مدیران دولتی در داخل و خارج کشور!

سهمیه‌بگیران گمنام شامل تمامی مدیران دولتی و سیاسی می‌شوند که بدون هیچ زحمت خاصی بورسیه دانشگاه‌های داخلی را اخذ می‌کنند(توجه کنید موضوع فقط سهمیه نیست بلکه هزینه‌های تحصیلی‌ و حتی ماموریت‌های بلند مدت تحصیلی‌شان با برقراری حقوق کامل توسط اداره متبوعه و... تامین و اجرا می‌شوند)

بورسیه تحصیلی مدیران دولتی در کشورهای متخاصم خارجی مانند انگلیس!

در عین حال به مدیران دولتی با سخاوت خاصی بورسیه‌های تحصیلی خارج از کشور آنهم به شکل ماموریت اداری اعطا می‌شود. آنهم به کشورهایی که غالبا از سوی خود آنها دشمن شناخته شده‌اند! (خصوصا انگلیس و آلمان) که دست آخر هم، به خرید مدرک منجر می‌شود. بر همین اساس ما شاهد انبوهی از مدیران بی‌سوادی هستیم که دارای مدرک دکترا و حتی استاد دانشگاه‌اند.

مدیران دولتی سهمیه‌بگیران کم دانش

اما چرا بی‌سواد؟ یک مدیر ارشد دولتی اصولا وقتی برای درس خواندن ندارد لذا او با رانت‌هایی که در دانشگاه و حتی برخی از اساتید آنجا برقرار می‌کند می‌تواند از امتیازات خاصی در آزمون‌های دروس دانشگاهی بهره مند شود. . بعبارتی شخصی که با کلی رانت، پست و امکاناتی مالی و معنوی شخصی برای خودش گرفته(و هیچ افتخاری هم برای کشورش کسب نکرده) می‌تواند با گرفتن «سهمیه مدیران» در دانشگاه‌های دولتی(بدون آزمون) پذیرفته شده و در ادامه با «داد و ستدهای» میان سازمانی از آن جا فارغ التحصیل شود. عنوان «دکترا» هم بیشتر وظیفه پوشاندن عدم شایستگی‌های آنها را بعهده دارد تا با نشان دادن یک چهره علمی؛ خود را موجه جلوه دهند. وظیفه دیگر مدرک صعود به مقام‌های بالاتر برای گرفتن منافع شخصی است. هم اکنون بسیاری از مسئولین با همین قانون دکتر شده‌اند! بیاد بیاورید در مناظره ریاست جمهوری 3 سال پیش یکی از کاندیداها از برگزاری آزمون امتحانی در منزل رقیب خود(که دانشجوی دکترای اقتصاد بود) پرده برداشت! یعنی حتی این مدیران برای رفتن به جلسه امتحان هم وقت نمی‌گذارند!

دلائل عدم اعتراض به سهمیه مدیران دولتی

همانطور که گفته شد معمولا کسی به این سهمیه‌های پرهزینه اعتراضی نمی‌کند و رسانه‌ها نیز کمتر به این سهمیه‌داران گمنام می‌پردازند چون آنها با اختیاراتی که دارند با رسانه‌ها تعامل می‌کنند! بعبارتی گاه با تزویر از خجالت‌شان درمی‌آیند و گاه با زور پدر صاحب بچه را درمی‌آوردند! شاید هم یکی دلائل استقبال از  انحراف توجه عمومی(همیشه احساسی) به سمت سهمیه‌داران محق؛ همین نکته باشد تا مشکل اصلی به چشم نیاید! به این می‌گویند: گم شدن یا بهتر بگوییم گم کردن سوراخ دعا! 

سهمیه فرزندان اعضای هیات علمی و سایر سهمیه‌های اسمش را نبر

تا چندی پیش هم فرزندان  اعضای هیات علمی دانشگاه ها که اتفاقا در محیطی مملو از امکانات بزرگ شده‌اند و هیچ سهمی هم در افتخارات ملی نداشتند؛ می‌توانستند از سهیمه ورود به دانشگاه‌ها استفاده کنند. بله؛  ژن‌های خوبی که براحتی به دانشگاه رفتند و کسی هم به آنها اعتراض نکرد! البته گویا اخیرا این قانون برداشته شد و همچنین است؛ سهمیه‌هایی که بهتر است از آنها کمتر سخن بگوییم!  

خلاصه آنکه اگر کمی به دور از احساس و در فضایی خارج از هیجان و با کمی تعقل و تفکر بیندیشیم می‌توانیم مشکل اصلی را بیابیم و بالطبع می‌توانیم آن را حل کنیم اما هیشه از این به کاهدان و جاده خاکی زدن‌ها ضربه خوردیم که حاصلش قسر در رفتن عوامل اصلی مشکلات و بی‌کلاه ماندن سر افراد محق؛  بوده و هست.  

به امید آن روز    

۴۷۴۷

  

"/>

«سهمیه» خوب است یا بد؟

این روزها به قول «هادی عامل» پرچم رتبه؛ انتخاب رشته و قبولی در کنکور بالاست و درخواست مبینا نعمت‌زاده هم باعث شده پرچم «سهمیه» هم، بالای بالای باشد.

«سهمیه» خوب است یا بد؟

گرفتن یا نگرفتن سهیمه هم از جمله مقولاتی است که مانند خوردن یا نخوردن شیر هنوز تکلیفش مشخص نشده که بالاخره خوب است یا بد؟ به همین دلیل سعی شده در این متن به تفصیل تحلیلی جامع ارائه شود تا بلکه این کلاف سردر گم همیشگی بنحوی باز شود. اما قبل از پرداختن به این موضوع ذکر مقدمه‌ای نیاز است. 

به راه افتادن موج های احساسی

 باید پذیرفت جامعه ما (به دلائل مختلف از جمله: عدم مطالعه؛ فرار از تفکر و تصمیم‌گیری‌هایی با صبر و حوصله) بشدت احساسی، هیجانی و غیرتی است. یعنی مانند بشکه باروت آماده جرقه‌ای برای انفجار است چه این جرقه تقاضای یک دختر 19 ساله برای ادامه تحصیل باشد چه پیشنهاد یک پیرمرد 89 ساله برای خوردن دو وعده غذا در روز.  باری به هر جهت موج راه می‌افتد. به نقل از «دکتر آرش احمدی -جامعه شناس» به چنین اتفاقاتی «عامل شتاب‌دهنده» trigger event می‌گویند یعنی چیزی که سالها در ناخودآگاه جمعی مردم تلمبار شده و ناگهان با حادثه‌ای کوچک تبدیل به مسئله‌ای حاد و مطالبه عمومی می‌شود. مانند بهار عربی که شروع آن با خودکشی یک دستفروش بود یا جنبش‌هایی مربوط به حجاب و بنزین در کشور خودمان که سرآغازشان را همه می‌دانیم. در اصل جامعه شناسان معتقدند درخواست‌هایی همچون مبینا نعمت‌زاده و پیشنهاداتی مانند مجری تلویزیونی مبنی بر «جمع کنید بروید» و موج به راه افتاده بعد از آنها؛ باعث و بانی چالش‌ها نیستند بلکه بهانه و دستاویز آنها هستند.

تورم کارشناسی

پیش‌ترها تریبون رسانه صرفا در اختیار کسانی قرار می‌گرفت که از تجربه و تحصیلات کافی( آنهم در زمینه‌ای خاص) برخوردار بوده و  صلاحیت لازم را داشتند. اما هم اکنون با ظهور شبکه‌های اجتماعی هر شخص می‌تواند رسانه باشد و بالطبع؛ یک کارشناس در تمامی مسائل اجتماعی! در اینگونه مواقع به دلیل ضعف تحلیل و ارزیابی جامع و دقیق؛ معمولا جامعه بشدت دو قطبی می‌شود و کارشناسان مربوطه با توپ پر و هیجاناتی پر شور در دو طرف رینگ صف آرایی می‌کنند.  هر کس با توجه به چکشی(توانایی و اطلاعاتی محدود) که دارد میخی به تناسب آن بر تابوت تابوی مربوطه می‌کوبد و آن را با وجدانی آسوده و خیالی راحت به خاک می‌سپرد؛ غافل از آنکه مرده هنوز روی زمین است. بعنوان مثال؛ «سهمیه‌بندی» از یک طرف ظلم و اجحاف و از سویی دیگر از شیر مادر و نان پدر هم حلال‌تر خوانده می‌شود. نتیجه این بحث‌های سطحی و احساسی هم معمولا به ضرر طرفی تمام می‌شود(البته اگر تمام شود) که خسته شده نه آنکه قانع شده!

ریشه‌های تاریخی هیجانات

کارشناسان اظهارنظرهای عجولانه و واکنش‌های سریع و احساسی کشورمان را به ریشه‌های تاریخی، مربوط می‌دانند. آنها معتقدند ما از نسل انسان‌هایی هستیم که در برابر هر اتفاقی باید خیلی زود تصمیم گرفته و اقدامی برق‌آسا در برابر تهدیدات دشمنان و یا حیوانات خطرناک می‌کردند و طبعا کسانی که در مواجهه با امورات روزمره آن دوران (که اکثرا در قالب خطرات هم خلاصه می‌شدند)  نیاز به تفکر و تصمیم گیری عاقلانه داشتند؛ یا توسط دایناسورها خورده شدند یا توسط رومیان؛ یونانیان و مغولان کشته شدند!    

حال مشکل اینجاست که بشر امروزی که امور روزمره‌اش کمتر در حیطه خطرات جانی و مالی قرار دارد طبق یک «ژن وراثتی» یا  «میم فرهنگی» منتقل شده  از اجدادش احساس می‌کند همچنان باید در هر موردی بلافاصله تحلیلی یا واکنشی ارائه داده و حکم صریح و سریع و شدیدی صادر کند.

 با این مقدمه می‌رویم به بحث سهمیه خودمان با طرح این سوال:

« سهمیه و سهمیه‌بندی» داد است یا ستم؟ 

در علم جامعه شناسی دو مفهوم Equality  و equity در زمینه عدالت رایج است:

  مفاهیم فوق با عکس پیوست این مطلب به خوبی تعریف شده‌اند که در اصل یکی معتقد به برابری همگانی بدون هیچ قید و شرطی است و دیگری مساوات را با توجه به اصل شایستگی و جبران نقاط ضعف(تبعیض مثبت   discriminatin positive ) با هدف بیرون آمدن از چرخه فقر cycle of poverty (مانند پرداخت یارانه به قشر خاصی از جامعه) و انگیزه برای تحرک اجتماعی social mobility مجاز می‌داند. چه خوشمان بیاید و چه نیاید اکثر کشورها عدالت را با تعریف دوم سازگارتر می‌دانند. یعنی عدم توزیع یکسان امکانات. در همین راستا آنها  برای کسانی که به نحوی از امکانات محروم بوده‌اند سهمیه‌ای قائل می‌شوند تا حداقل بتوانند در رقابت با اشخاصی که در شهرهای بزرگ از داشته‌های بیشتری برخوردار بوده‌اند در شرائط مساوی قرار گیرند. این همان چیزی است که سالهاست در کشورما ن بدرستی با عنوان سهمیه بندی مناطق محروم در کنکور اجرا می‌شود. جالب آنکه بدانید وقتی با دوستی ساکن نیوزلند (دکتر بهزاد دوران- جامعه شناس) در این خصوص صحبت می‌کردم ایشان از سهمیه‌های خاصی که دانشگاهای آن کشور به افراد بومی نیوزلند اختصاص داده می‌شود می‌گفتند.

شایسته‌سالاری در سهمیه بندی

در مرحله بعد این سهمیه‌ها به افراد شایسته‌ای تعلق می‌گیرند که بخشی از عمر و مال‌شان را صرف افتخارات ملی کرده‌اند و حال درخواست برخی از امتیارات ویژه مانند سهمیه آموزشی(حتی در رشته‌های دیگر) را دارند. این مورد نیز به تایید «دکتر بهزاد دوران» در اکثر کشورهایی اروپایی و امریکایی برای قهرمانان ملی‌شان به دلائل مختلفی همچون: «قدردانی از بلندآوازه کردن نام کشورشان در جهان؛ جبران خدمات میهن‌پرستانه؛ جلوگیری از فرار استعداها و نه لزوما فرار مغزها (نگاهی به مقام اول ایران در جدول پناهندگان المپیکی بیندازید) و حتی امور منفعت طلبانه‌ای مانند تبلیغات و برندکردن خود دانشگاه مربوطه(با ورود یک سلبریتی ورزشی به دانشگاه)و..» درنظر گرفته می‌شود. قهرمانان ملی هم شامل افتخارآفرینان جنگ؛ ایثارگران؛ ورزشکاران قهرمان؛ نخبه‌های علمی می‌باشند.  بعنوان مثال یک سرباز آمریکایی متجاوز هم در ارتش آمریکا از کلی سهمیه‌ها (حتی آموزشی) برخوردار است حال چه رسد به کسانی که از کشور خود دفاع کرده و یا جان خود را برای نجات یک هموطن به خطر می اندازند.

باد آورده را باد می‌برد

لازم است در اعطای برخی از امتیازات اجتماعی به افراد؛ این نکته را مدنظر قرار داد که اگر شخص امتیازگرفته احساس کند آن را براحتی بدست آورده به هیچ عنوان قدردان آن نخواهد بود و براحتی هم آن را از دست خواهد داد و بر همین اساس است که کلیه سازمانها و شرکت‌ها معمولا سعی می کنند برای استخدام، افراد را از مراحل مختلفی همچون آزمون و مصاحبه بگذرانند. طبعا این قضیه با توجه به مصائب و مسیری که افتخارآفرینان داشته‌اند در موردشان صدق نمی‌کند.   

دادن سهیمه با توجه به رشته غیرتخصصی؛ بله یا خیر؟

اما سوال فعلی جامعه این است که آیا دادن سهمیه علمی به یک ورزشکار درست است یا خیر؟ بگذارید قبل از هر چیز به این جریان از دید آماری بنگریم تعداد قهرمانان المپیکی و پاراالمپیکی ما در طول تاریخ صد ساله المپیک از عدد 500 هم تجاوز نمی‌کنند و اگر هم به فرض همه آنها مثلا پزشک کم دانشی شوند با توجه به آمار فوق تا چه حد قادر خواهند بود در طول صد سال علم پزشکی را خدشه‌دار کنند؟

اشکال در سهیمه‌بندی یا نظام آموزشی؟!

حال فرض کنید به غلط یا درست ورزشکاری سهمیه یک رشته‌ غیرورزشی را گرفت مگر این سهمیه شامل پاس کردن بدون مطالعه و راحت واحدهای درسی در طول تحصیل هم می‌شود؟ مگر سهمیه‌داران در هنگام تحصیل از شرکت در آزمون‌های علمی معاف‌اند؟ مگر همچنان امتیازات خاصی در زمان تحصیل به سهمیه‌داران داده می‌شود؟(حتی در برخی از مواقع با توجه به برچسب سهمیه‌ای، نظام آموزشی با آنها سخت‌گیرانه‌تر برخورد می‌کند) پس یک دانشجوی فارغ التحصیل صرف‌نظر از اینکه قبلا چه بوده به هر حال دانش‌آموخته‌ای است که صلاحیت علمی لازم را داشته و از تایید دانشگاه برخوردار است. اگر هم قرار است این دانش آموخته؛ فردی غیرعلمی باشد مقصر نظام سهمیه‌بندی است یا نظام آموزشی دانشگاه؟ در اصل نگرانی اصلی مردم(که اکثرا خودشان هم به آن واقف نیستند) از دادن سهمیه‌ها؛ عدم اعتماد به نظام آموزشی دانشگاه‌های کشور است که بنابه یک پیش فرض کلی ورود از دهانه تنگ قیف آن سخت و خروج از دهانه گشاد آن راحت است! لذا با اوضاع فعلی تحصیلات عالی در کشور؛ چندان هم بیراه نیست که مردم نگران آینده علمی دانش آموختگانی باشند که باری به هر جهت موفق به اخد مدرک خواهند شد. اما در این صورت باید دانشگاه را محکوم کرد یا سهمیه و سهمیه‌داران را؟  

یک شاهد حاضر:  ورزشکاری که پزشک حاذق شد

اگر نظام آموزشی صحیح و بدور از تبعیض باشد در کشوری مانند آمریکا یک فوتبالیست آمریکایی بنام «مایرل ای رول» سهمیه پزشکی دانشگاه هاروارد را گرفته  و در آینده؛ یک چهره علمی در پزشکی می‌شود که بالطبع او  همچون رشته ورزشی که در گذشته داشته اینبار در رشته‌ای دیگر برای آمریکا افتخار آفرینی می‌کند.

قانون طبیعت: حذف ضعیفان

در عین حال و با توجه به مثال بالا و سایر تجربیات ثابت شده معمولا کسانی که پرچمدار افتخارات ملی هستند با عزم و  اراده‌ای که داشته‌اند اتفاقا در زمینه‌های دیگری هم موفق بودند و اگر به فرض موفق هم نبوده و  توانایی لازم را نداشتند خودبخود از گردونه حذف شده‌اند پس به جز دوری آنها جای هیچ نگرانی هم نباید باشد!

واکنش های اولیه به بازیگری پژمان جمشیدی

همانگونه که بعید نیست یک رتبه ممتاز کنکور، پزشک حاذقی نشود(و چه بسا مانند استاد شهریار ترک تحصیل هم کند) همانگونه هم نمی‌توان قسم خورد، تمامی سهمیه داران پزشکی یا سایر رشته‌ها بی‌کفایت خواهند شد.باید در نظر داشت در همه مشاغل( از جمله پزشکی) برای رسیدن به یک درجه عالی به جز سواد نیاز به تعهد؛ صبر؛ پشتکاری؛ مردم داری ؛ فداکاری ؛ بخشندگی ؛ احساس مسئولیت و خیلی چیزهای دیگر است که نمی‌توان اذعان داشت هیچ یک از این صفات در سهمیه‌داران نیست و یا همه آنها در شاگردان ممتاز مدارس که بدون سهمیه قبول می‌شوند وجود دارند. چه بسا یک شخص سهمیه‌ای با توجه به تجربیات بیشتری که داشته از پارامترهای کیفی و کمی افزونتری برخوردار باشد و بعدها هم به همین دلیل موفق‌تر عمل کند. به یاد بیاورید واکنش های منفی اولیه جامعه در زمان ورود پژمان جمشیدی به عرصه بازیگری و بعدها محبویت کم نظیر ایشان میان هوارادان در این حرفه! 

سهمیه‌های ناعادلانه

یکی دیگر از مظاهر ناعدالتی در سهیمه‌ها تخصیص آن به افرادی است که هیچ نقشی در افتخارات ملی نداشته‌اند و تنها با رانت صاحب این عنوان شده‌اند که اتفاقا در جامعه ما به این گروه کمترین اعتراضات هم شده!ا

سهمیه‌بگیران گمنام!

اگر دغدغه‌ای هم به سهمیه‌بندی است باید نگران این سهیمه‌گیران گمنام بود چراکه نه تنها شایستگی لازم را ندارند بلکه در زمان تحصیل هم با استفاده از رانت‌هایی که دارند موفق به گذراندن راحت واحدهای‌شان می‌شوند و از همه مهمتر اینکه تعدادشان هم بسیار زیاد است.

سهیمه ناعادلانه مدیران دولتی در داخل و خارج کشور!

سهمیه‌بگیران گمنام شامل تمامی مدیران دولتی و سیاسی می‌شوند که بدون هیچ زحمت خاصی بورسیه دانشگاه‌های داخلی را اخذ می‌کنند(توجه کنید موضوع فقط سهمیه نیست بلکه هزینه‌های تحصیلی‌ و حتی ماموریت‌های بلند مدت تحصیلی‌شان با برقراری حقوق کامل توسط اداره متبوعه و… تامین و اجرا می‌شوند)

بورسیه تحصیلی مدیران دولتی در کشورهای متخاصم خارجی مانند انگلیس!

در عین حال به مدیران دولتی با سخاوت خاصی بورسیه‌های تحصیلی خارج از کشور آنهم به شکل ماموریت اداری اعطا می‌شود. آنهم به کشورهایی که غالبا از سوی خود آنها دشمن شناخته شده‌اند! (خصوصا انگلیس و آلمان) که دست آخر هم، به خرید مدرک منجر می‌شود. بر همین اساس ما شاهد انبوهی از مدیران بی‌سوادی هستیم که دارای مدرک دکترا و حتی استاد دانشگاه‌اند.

مدیران دولتی سهمیه‌بگیران کم دانش

اما چرا بی‌سواد؟ یک مدیر ارشد دولتی اصولا وقتی برای درس خواندن ندارد لذا او با رانت‌هایی که در دانشگاه و حتی برخی از اساتید آنجا برقرار می‌کند می‌تواند از امتیازات خاصی در آزمون‌های دروس دانشگاهی بهره مند شود. . بعبارتی شخصی که با کلی رانت، پست و امکاناتی مالی و معنوی شخصی برای خودش گرفته(و هیچ افتخاری هم برای کشورش کسب نکرده) می‌تواند با گرفتن «سهمیه مدیران» در دانشگاه‌های دولتی(بدون آزمون) پذیرفته شده و در ادامه با «داد و ستدهای» میان سازمانی از آن جا فارغ التحصیل شود. عنوان «دکترا» هم بیشتر وظیفه پوشاندن عدم شایستگی‌های آنها را بعهده دارد تا با نشان دادن یک چهره علمی؛ خود را موجه جلوه دهند. وظیفه دیگر مدرک صعود به مقام‌های بالاتر برای گرفتن منافع شخصی است. هم اکنون بسیاری از مسئولین با همین قانون دکتر شده‌اند! بیاد بیاورید در مناظره ریاست جمهوری 3 سال پیش یکی از کاندیداها از برگزاری آزمون امتحانی در منزل رقیب خود(که دانشجوی دکترای اقتصاد بود) پرده برداشت! یعنی حتی این مدیران برای رفتن به جلسه امتحان هم وقت نمی‌گذارند!

دلائل عدم اعتراض به سهمیه مدیران دولتی

همانطور که گفته شد معمولا کسی به این سهمیه‌های پرهزینه اعتراضی نمی‌کند و رسانه‌ها نیز کمتر به این سهمیه‌داران گمنام می‌پردازند چون آنها با اختیاراتی که دارند با رسانه‌ها تعامل می‌کنند! بعبارتی گاه با تزویر از خجالت‌شان درمی‌آیند و گاه با زور پدر صاحب بچه را درمی‌آوردند! شاید هم یکی دلائل استقبال از  انحراف توجه عمومی(همیشه احساسی) به سمت سهمیه‌داران محق؛ همین نکته باشد تا مشکل اصلی به چشم نیاید! به این می‌گویند: گم شدن یا بهتر بگوییم گم کردن سوراخ دعا! 

سهمیه فرزندان اعضای هیات علمی و سایر سهمیه‌های اسمش را نبر

تا چندی پیش هم فرزندان  اعضای هیات علمی دانشگاه ها که اتفاقا در محیطی مملو از امکانات بزرگ شده‌اند و هیچ سهمی هم در افتخارات ملی نداشتند؛ می‌توانستند از سهیمه ورود به دانشگاه‌ها استفاده کنند. بله؛  ژن‌های خوبی که براحتی به دانشگاه رفتند و کسی هم به آنها اعتراض نکرد! البته گویا اخیرا این قانون برداشته شد و همچنین است؛ سهمیه‌هایی که بهتر است از آنها کمتر سخن بگوییم!  

خلاصه آنکه اگر کمی به دور از احساس و در فضایی خارج از هیجان و با کمی تعقل و تفکر بیندیشیم می‌توانیم مشکل اصلی را بیابیم و بالطبع می‌توانیم آن را حل کنیم اما هیشه از این به کاهدان و جاده خاکی زدن‌ها ضربه خوردیم که حاصلش قسر در رفتن عوامل اصلی مشکلات و بی‌کلاه ماندن سر افراد محق؛  بوده و هست.  

به امید آن روز    

۴۷۴۷

  

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *