****

نقد فمینیستی به عدالت در اندیشهٔ افلاطون، عمدتاً بر اساس دیدگاه‌های او در جمهوریت و دیگر آثارش شکل می‌گیرد. هرچند افلاطون در برخی موارد رویکردی پیشرو نسبت به زمان خود داشته—از جمله طرح برابری زنان و مردان در طبقهٔ نگهبانان—اما از منظر فمینیسم معاصر، نظریهٔ او همچنان حاوی کاستی‌ها، پیش‌فرض‌های مردسالارانه، و تناقض‌هایی اساسی است. در ادامه، به برخی از مهم‌ترین محورهای این نقد می‌پردازیم:

۱. عدالت در نسبت با «طبیعت» و بازتولید سلسله‌مراتب جنسیتی

افلاطون در جمهوریت (کتاب چهارم)، عدالت را چنین تعریف می‌کند: «انجام دادن کار متناسب با طبیعت هر کس.» از نگاه فمینیستی، این تعریف زمینه‌ساز تثبیت نقش‌های جنسیتی است، زیرا «طبیعت» زن و مرد را مفروض می‌گیرد و بر مبنای آن تقسیم کار و جایگاه اجتماعی را توجیه می‌کند. در نتیجه، حتی با ادعای برابری، زنان به نقش‌هایی خاص چون پرورش کودکان یا خدمت در نظام نگهبانی محدود می‌شوند—نقشی که در نهایت با نگاهی مردانه تعریف شده است.

۲. زن به مثابه مردی ناقص

در تیماوس، افلاطون تصریح می‌کند که مردانی که در زندگی خویش به خطا رفته‌اند، در تناسخ بعدی به زن بدل می‌شوند. این نگاه، زن را نه یک هستی مستقل، بلکه نسخه‌ای فروکاسته از مرد می‌بیند. فمینیست‌ها این دیدگاه را نمونه‌ای از عدالت سلسله‌مراتبی می‌دانند که جایگاه زنان را ذیل مردان تعریف می‌کند، نه در کنار آن‌ها.

۳. کنترل بدن زنان و تقلیل نقش مادری

پیشنهاد افلاطون دربارهٔ اشتراک زنان و فرزندان در طبقهٔ نگهبانان، هرچند در ظاهر برای شکستن ساختارهای مالکیت خانوادگی طرح می‌شود، اما از منظر فمینیستی، ابزاری برای کنترل بدن زنان و نادیده‌گرفتن رابطهٔ مادر-فرزند است. در این چارچوب، زنان بیش از آن که به‌عنوان سوژه‌هایی دارای حق و اختیار شناخته شوند، به ابزارهایی برای بازتولید نظم سیاسی تبدیل می‌گردند.

۴. غیبت واقعی زنان از فلسفهٔ افلاطونی

اگرچه افلاطون از توانمندی عقلانی زنان دفاع می‌کند، اما در دیالوگ‌های او هیچ زن فیلسوفی به‌مثابه سوژهٔ فعال اندیشه حضور ندارد. دیوتیما در ضیافت، تنها در قالب زنی خیالی و از زبان سقراط روایت می‌شود. این حذف ساختاری، به‌زعم بسیاری از فمینیست‌ها، بازتابی از عدالتی است که مشارکت واقعی زنان را در عرصهٔ اندیشه و قدرت به رسمیت نمی‌شناسد.

۵. برابری به معنای مردواره‌سازی زنان

نظریهٔ برابری افلاطونی، در نگاه برخی فمینیست‌ها همچون لوئیس ایریگاری، به معنای شبیه‌سازی زن به مرد است. در نظام افلاطونی، زن برای مشارکت در سیاست و فلسفه باید «ویژگی‌های زنانه» را وانهد و با معیارهای مردانه تطابق یابد. این رویکرد نه تنها تفاوت‌های جنسیتی را انکار می‌کند، بلکه عدالت را مشروط به حذف هویت زنانه می‌سازد.

جمع‌بندی

از منظر فمینیستی، عدالت در فلسفهٔ افلاطون اگرچه در ظاهر نوآورانه به نظر می‌رسد، اما همچنان در بستری مردسالارانه تعریف می‌شود. این نقدها یادآور می‌شوند که مفاهیمی چون طبیعت، برابری و قدرت، خود نیازمند بازاندیشی‌اند، اگر هدف ما دستیابی به عدالتی فراگیر و واقعی باشد.

*دکتر محسن محمودی استادیار فلسفه

216216"/>

زنان در نگاه افلاطون حیات مستقل ندارند / نقدی فمینیستی بر مفهوم عدالت در فلسفهٔ افلاطون

از منظر فمینیستی، عدالت در فلسفهٔ افلاطون اگرچه در ظاهر نوآورانه به نظر می‌رسد، اما همچنان در بستری مردسالارانه تعریف می‌شود. این نقدها یادآور می‌شوند که مفاهیمی چون طبیعت، برابری و قدرت، خود نیازمند بازاندیشی‌اند، اگر هدف ما دستیابی به عدالتی فراگیر و واقعی باشد.

زنان در نگاه افلاطون حیات مستقل ندارند / نقدی فمینیستی بر مفهوم عدالت در فلسفهٔ افلاطون

 گروه اندیشه: محسن محمودی استادیار دانشگاه، در مطلب زیر که در کانال اش منتشر شده نقد فمینیستی به مفهوم عدالت در اندیشه افلاطون را بر اساس آثار او، به ویژه کتاب جمهوریت، شرح می‌دهد. مهم‌ترین محورهای این نقد شامل تعریف عدالت بر اساس “طبیعت” ، نگاه به زن به عنوان مردی ناقص، کنترل بدن زنان و تقلیل نقش مادری، غیبت زنان فیلسوف واقعی، برابری به معنای مردواره‌سازی است. در مجموع، نویسنده در نقد فمینیستی زیر معتقد است که مفهوم عدالت در فلسفه افلاطون، با وجود برخی رویکردهای پیشرو، همچنان در چارچوبی مردسالارانه تعریف شده و حاوی پیش‌فرض‌ها، کاستی‌ها و تناقض‌های اساسی است که نیازمند بازاندیشی برای دستیابی به عدالتی فراگیر و واقعی است.

****

نقد فمینیستی به عدالت در اندیشهٔ افلاطون، عمدتاً بر اساس دیدگاه‌های او در جمهوریت و دیگر آثارش شکل می‌گیرد. هرچند افلاطون در برخی موارد رویکردی پیشرو نسبت به زمان خود داشته—از جمله طرح برابری زنان و مردان در طبقهٔ نگهبانان—اما از منظر فمینیسم معاصر، نظریهٔ او همچنان حاوی کاستی‌ها، پیش‌فرض‌های مردسالارانه، و تناقض‌هایی اساسی است. در ادامه، به برخی از مهم‌ترین محورهای این نقد می‌پردازیم:

۱. عدالت در نسبت با «طبیعت» و بازتولید سلسله‌مراتب جنسیتی

افلاطون در جمهوریت (کتاب چهارم)، عدالت را چنین تعریف می‌کند: «انجام دادن کار متناسب با طبیعت هر کس.» از نگاه فمینیستی، این تعریف زمینه‌ساز تثبیت نقش‌های جنسیتی است، زیرا «طبیعت» زن و مرد را مفروض می‌گیرد و بر مبنای آن تقسیم کار و جایگاه اجتماعی را توجیه می‌کند. در نتیجه، حتی با ادعای برابری، زنان به نقش‌هایی خاص چون پرورش کودکان یا خدمت در نظام نگهبانی محدود می‌شوند—نقشی که در نهایت با نگاهی مردانه تعریف شده است.

۲. زن به مثابه مردی ناقص

در تیماوس، افلاطون تصریح می‌کند که مردانی که در زندگی خویش به خطا رفته‌اند، در تناسخ بعدی به زن بدل می‌شوند. این نگاه، زن را نه یک هستی مستقل، بلکه نسخه‌ای فروکاسته از مرد می‌بیند. فمینیست‌ها این دیدگاه را نمونه‌ای از عدالت سلسله‌مراتبی می‌دانند که جایگاه زنان را ذیل مردان تعریف می‌کند، نه در کنار آن‌ها.

۳. کنترل بدن زنان و تقلیل نقش مادری

پیشنهاد افلاطون دربارهٔ اشتراک زنان و فرزندان در طبقهٔ نگهبانان، هرچند در ظاهر برای شکستن ساختارهای مالکیت خانوادگی طرح می‌شود، اما از منظر فمینیستی، ابزاری برای کنترل بدن زنان و نادیده‌گرفتن رابطهٔ مادر-فرزند است. در این چارچوب، زنان بیش از آن که به‌عنوان سوژه‌هایی دارای حق و اختیار شناخته شوند، به ابزارهایی برای بازتولید نظم سیاسی تبدیل می‌گردند.

۴. غیبت واقعی زنان از فلسفهٔ افلاطونی

اگرچه افلاطون از توانمندی عقلانی زنان دفاع می‌کند، اما در دیالوگ‌های او هیچ زن فیلسوفی به‌مثابه سوژهٔ فعال اندیشه حضور ندارد. دیوتیما در ضیافت، تنها در قالب زنی خیالی و از زبان سقراط روایت می‌شود. این حذف ساختاری، به‌زعم بسیاری از فمینیست‌ها، بازتابی از عدالتی است که مشارکت واقعی زنان را در عرصهٔ اندیشه و قدرت به رسمیت نمی‌شناسد.

۵. برابری به معنای مردواره‌سازی زنان

نظریهٔ برابری افلاطونی، در نگاه برخی فمینیست‌ها همچون لوئیس ایریگاری، به معنای شبیه‌سازی زن به مرد است. در نظام افلاطونی، زن برای مشارکت در سیاست و فلسفه باید «ویژگی‌های زنانه» را وانهد و با معیارهای مردانه تطابق یابد. این رویکرد نه تنها تفاوت‌های جنسیتی را انکار می‌کند، بلکه عدالت را مشروط به حذف هویت زنانه می‌سازد.

جمع‌بندی

از منظر فمینیستی، عدالت در فلسفهٔ افلاطون اگرچه در ظاهر نوآورانه به نظر می‌رسد، اما همچنان در بستری مردسالارانه تعریف می‌شود. این نقدها یادآور می‌شوند که مفاهیمی چون طبیعت، برابری و قدرت، خود نیازمند بازاندیشی‌اند، اگر هدف ما دستیابی به عدالتی فراگیر و واقعی باشد.

*دکتر محسن محمودی استادیار فلسفه

216216

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *