به گزارش کاویان گلد، نجف دریابندری، مترجم برجسته و ادیب و نویسنده معاصر در ۱۵ اردیبهشت‌ماه سال ۱۳۹۹ در اوج پاندمی کرونا درگذشت و متاسفانه به همین دلیل چنان‌که شایسته و درخور جایگاه این روشن‌فکر ادبی بود بدرقه‌ی‌ شکوهمند او میسر نشد. احمد غلامی در روزنامه‌ی «شرق» امروز [سه‌شنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۳] در آستانه‌ی سال‌مرگ این مترجم نامدار با اکبر معصوم‌بیگی و حسین فراستخواه درباره‌ی جایگاه زنده‌یاد نجف دریابندری در ادبیات و فرهنگ و به‌ طور کلی عرصه‌ی روشن‌فکری، همچنین فعالیت حزبی و سیاسی او به گفت‌وگو نشسته است. بخش‌هایی از سخنان معصوم‌بیگی و سپس فراستخواه را از این گفت‌وگوی مفصل برگزیده‌ایم که در ادامه می‌خوانید:

دریابندری جزو دشمنان بزرگ «بوف کور» بود

اکبر معصوم‌بیگی: دریابندری کار ترجمه را از زندان شروع کرد، چنان‌که در مصاحبه‌های متعدد هم گفته، او یک فعال اجتماعی، کارگری، سیاسی در دهه‌ی سی بود و بعدها بر اثر سرکوب‌هایی که در ماجرای کودتای ۲۸ مرداد پیش آمد، دستگیر شد. ابتدا به اعدام محکوم شد و بعد به حبس ابد. در جایی می‌گوید تصور این‌که باید تا ابد در زندان می‌بودم چنان سنگین بود که به فکر خودکشی افتادم. دریابندری کار ترجمه اصلی‌اش را از زندان شروع کرد، در عین حال که «وداع با اسلحه» را ترجمه کرده بود، ولی هرگز خودش چاپ و انتشار آن را به چشم ندیده بود تا این‌که به ترجمه‌ی چهار جلد کتاب «تاریخ فلسفه غرب» برتراند راسل اقدام کرد...

... گاهی جامعه دستخوش تحول بود و زندانی‌ها حتی ممکن بود وقت کم بیاورند و نتوانند آن‌طور که باید و شاید به کار بپردازند. به اعتقاد من یک نسل‌هایی توانستند از این وقت‌ها خیلی خوب استفاده کنند و دریابندری یکی از این کسان بود که شاید بیش‌ترین تعلیم ادبی و فرهنگی‌اش را در چهار سالی دید که در زندان بود و چهار سال هم مدت کمی نیست برای این‌که کسی بخواهد خودسازی فرهنگی کند.

... دریابندری عضو حزب توده‌ی ایران و فعال در شرکت نفت بود و در میان کارگران نفت که ستون فقرات جنبش ملی ‌شدن نفت را تشکیل می‌دادند و کار کردن در آن‌جا کار خیلی عظیمی بود. اما با شکست حزب توده و البته استالینیسم در پشت دروازه‌های کودتای ننگین ۲۸ مرداد، کسانی مثل دریابندری کار اصلی سیاسی خودشان را خاتمه‌یافته دیدند، اما آرمان محفوظ ماند. آرمان رسیدن به یک جامعه‌ی برابر و آزاد بود. تفاوت [دریابندری] با جزنی این است که جزنی مربوط به نسل‌های بعدتر است و با جنبش زنده‌ی مبارزه‌ی مسلحانه یا جنبش چریکی سروکار دارد؛ یعنی جنبشی که در ۱۹ بهمن سال ۴۹، اقدام به حمله‌ی به رژیم حاکم می‌کند. با تمام شرح وظایفی که جزنی به‌ عنوان مبارز سیاسی برای خودش داشت، می‌دانیم که در عین حال از وجه فرهنگی هم غنی بود. صفحاتی که گفتم از برازجان آوردند، بچه‌های جزنی، شهیدان عزیز سرمدی و عباس سلوکی آوردند که در تپه‌های اوین تیرباران شدند. بچه‌های جزنی از مذاق قوی فرهنگی برخوردار بودند، برعکس خیلی کسانی که این برخورداری را نداشتند. بنابراین جزنی با یک جنبش زنده سروکار داشت و دریابندری با یک جنبش شکست‌خورده که حزب توده نمایندگی‌اش می‌کرد و بعد در دهه چهل، این شکست‌خوردگی با لورفتن تشکیلات تهران که در رأسش یک ساواکی به‌ اسم عباسعلی شهریاری بود، کوس رسوایی‌اش بر سر هر بازار زده شد. هر دو آرمان‌گرا بودند، اما تفاوت در این بود که یکی وظیفه سیاسی‌اش را در آن مرحله خاتمه‌یافته می‌دانست. به همین دلیل هم دریابندری به فرانکلین می‌رود. بعد که فرانکلین تعطیل می‌شود به تلویزیون ملی ایران می‌آید که یکی از کارهای اساسی دریابندری در دوبله‌ی فیلم‌ها در تلویزیون به ‌اتفاق همسرش زنده‌یاد فهیمه راستکار بود در مورد دَه فیلمی که از اینگمار برگمان در سال‌ ۵۵ یا ۵۶ از تلویزیون پخش کرد و آقای ایرج گرگین تعهد کرد که حتی یک پلان یا نما از فیلم سانسور نخواهد شد و جایی که کار به سانسور کشید گفت من دیگر پخش نمی‌کنم. اتفاقا یکی از کارهایی که باید صورت بگیرد جمع‌آوری متن‌هایی است که دریابندری از فیلم‌های برگمان ترجمه کرد و متاسفانه الان در دست نیست. به هر حال تمام کارهایی که دریابندری تا انقلاب ۵۷ کرد، در همان حوزه فرهنگی بود. در عین حال که می‌دانید معمولا کسانی که در حزب بودند همواره ارتباط نزدیک با هم داشتند. اما مسئله جزنی فرق می‌کرد.

... نکته‌ای را در کار دریابندری نباید فراموش کنیم. دریابندری جزو افرادی است که به کار جهان و مافیها بسیار خوش‌بین است. ادبیاتی هم که ترجمه می‌کند سراسر خوش‌بینانه است. می‌دانید که دریابندری جزو دشمنان بزرگ «بوف کور» بود و اعتقاد داشت که صادق هدایت انگار دست در حلقومش انداخته و به ‌زور می‌خواهد بالا بیاورد. این تعبیر مشهورش در مصاحبه‌ با مجله‌ی «آدینه» است. اساسا آن نسل سراغ این نویسنده‌ها نمی‌رفتند. فقط این نبوده که مثلا به‌آذین فلان قصه را بپذیرد یا نپذیرد. یا نویسنده‌ای مثل همینگوی که حتی خودکشی کرده، یک آدم بدبین یا ملانکولیک نیست. آدمی سرخوش و سرحال است که به شکار می‌رود، به جنگ داخلی اسپانیا می‌رود، شنا می‌کند، چهارصد صفحه کتاب «مرگ در بعدازظهر» را راجع به گاوبازی می‌نویسد. بین آمریکایی‌ و اروپایی‌، آمریکایی‌ها اساسا خوش‌بین هستند و دنیا را خیلی شاد می‌بینند. دریابندری در ایران هیچ‌وقت اثر بدبینانه‌ای را به کار نگرفت و حتی جزو دشمنان «بوف کور» بود. ... اساسا آدمی بود که رو به زندگی داشت...

اگر بخواهم به جنبه‌های مختلف کار دریابندری بپردازم، دریابندری به اعتقاد من یکی از بهترین مقاله‌نویس‌هاست. مقاله ساختار دارد، انشای بی‌ارزشی نیست که بتوان فراموشش کرد... دریابندری شاید یکی از برجسته‌ترین مقاله‌نویس‌های ما است و این‌ را در مقدمه‌هایی که بر آثار نوشت، و در آثاری مثل «در عین حال» و دو سه کار دیگر، یا مجموعه مقالاتی که در مورد نقاشی نوشت، می‌بینید. ایرادی که دریابندری به هدایت می‌گیرد، یک منشأ بزرگ دارد که بزرگی او را می‌سازد، یعنی نثرش. دریابندری از نظر نثر، به‌شدت تحت تاثیر عبدالله مستوفی بود که یک کتاب سه‌جلدی دارد به نام «شرح زندگانی من: یا تاریخ اجتماعی و اداری دوره قاجار» دریابندری این کتاب را در حد پرستش دوست می‌داشت و نثرش اساسا بر پایه‌ی نثر عبدالله مستوفی بوده. مستوفی از خانواده‌ی بزرگ مستوفیان ایران و سفیر ایران در روسیه بوده، تا حدودی شاهد انقلاب روسیه بوده و گزارش‌های متعدد از آن‌جا فرستاده. کس دیگری که در نثر دریابندری بسیار تاثیر داشت، یکی از ممتازترین نثرنویسان تاریخ معاصر ما محمدعلی فروغی است. یعنی آن‌چه دریابندری اسمش را نثر ساده و روان بدون رقاصی با کلمات می‌خواند. این دو نفر در نثر دریابندری بسیار تاثیر داشتند. دریابندری مقاله‌ای تحت عنوان «وادی لغزان زبان زیبا» با اسم مستعار «مهرداد رهسپار» در مجله‌ی «کتاب امروز» در نقد مسکوب می‌نویسد. می‌دانیم که مسکوب زیبانویس بوده و الان هم نسلی از نویسندگان ما خیلی مسکوب‌پسند یا مسکوب‌پرست هستند، به خاطر این‌که فکر می‌کنند با آرایه‌های ادبی و یک‌جور گرایش بازگشت به مصنوع‌نویسی خودشان را با بقیه متمایز می‌کنند، آن‌هم با یک‌جور زولبیا بامیه‌نویسی و قاطی ‌کردن، که انگار اگر کسی نفهمد خیلی خوب است. دریابندری دشمن نثری بود که نشود فهمیدش. در همان مقاله «وادی لغزان زبان زیبا» می‌نویسد آقای مسکوب می‌گوید من از نثر روان بیزاری ذاتی دارم. در جای دیگری مسکوب می‌گوید کلام لباسی نیست که بر فکر دوخته باشم و آن را با انواع منجوق و پولک و نوارهای رنگین آرایش کرده باشم. چه شد آقای مسکوب؟ اول گفتی از نثر روان متنفری و بعد می‌گویی که کلام چنین چیزی نیست. این مقاله به اعتقاد من مانیفست ادبی دریابندری است. نثر دریابندری به ‌تعبیر زنده‌یاد حق‌شناس «نثر مرسل» بود. نثری عاری از آرایه‌های ادبی، در عین سادگی و روانی، بسیار فصیح. نثر دریابندری گنجینه‌ای از واژه‌ها دارد، بدون این‌که خودنمایی کند. در حالی که نثر استاد بزرگ دیگری، احمد سمیعی گیلانی این ترزبانی و دانستن لغت را به رخ می‌کشد. ژاک ریوت در مورد ژان رنوآر گفته بود رنوآر طوری فیلم می‌سازد که فکر می‌کنید کارگردان رفته بوده مرخصی. رنوآر بزرگ‌ترین کارگردان فرانسوی است ولی فیلم‌هایش درست مثل چشمه‌ی آب روان است. یعنی شما نمی‌فهمید که این فیلم کارگردان هم داشته. نثر دریابندری را می‌شود به فیلم‌های ژان رنوآر تشبیه کرد. شما فکر می‌کنید من هم که می‌توانم این‌طوری بنویسم، چقدر ساده است. بعد وقتی یک پاراگراف می‌نویسید و هزار جور زور می‌زنید و خط می‌زنید و دوباره می‌نویسید، می‌بینید که نمی‌شود. مقاله‌ی کوتاه دوصفحه‌ایِ «وادی لغزان زبان زیبا» مانیفست علیه هرگونه زیبانویسی و منجوق‌کاری و به قول خودش رقاصی‌ کردن کلمه است. همان‌طور که آقای سمیعی گیلانی هم گفته بود «دریابندری است و زبانش». واقعا همین‌طور است، اگر دریابندری را بچلانید آن‌چه برای نسل‌های بعد باقی خواهد ماند همین نثر مرسل است. دریابندری عاشق این بود که زبان نوشتار را به زبان گفتار نزدیک کند، به‌خصوص در نحو. دوری زبان نوشتار از زبان گفتار، قاتل این زبان در هزار سال نثر بوده و دریابندری می‌خواست زبان نوشتار را به سمت زبان گفتار بیاورد. در «بیلی باتگیت» پیداست که دریابندری تا چه میزان به زبان عوام و زبان کوچه و بازار آشناست. یا دریابندری وقتی می‌خواست یک متن کهن مثل «آنتیگونه» را ترجمه کند، فکر نمی‌کرد که این زبان را از زبان بیهقی یا کشف‌الاسرار میبدی یا شرح شطحیات بردارد. فکر می‌کرد من با زبان مردم امروز سروکار دارم، به زبان امروز مردم می‌خواهم بنویسم و باید مردم امروز این را بفهمند، در عین این‌که طعمی از کهن و نثر آرکائیک باید داشته باشد. می‌خواهم بگویم کار دریابندری با زبان بسیار عمیق است. از ترجمه‌ی «ایلیاد و اودیسه» به قلم سعید نفیسی، در ایران و در عالم ادبی ایران توهمی پیش آمد که شما می‌توانید مثلا زبان هومر را از زبان بیهقی بردارید. در مقدمه‌ی اودیسه آقای نفیسی این را آورده است. همین باعث شد که رشته‌ای در ترجمه و در تالیف ایجاد شود. شما این را در کار هوشنگ گلشیری هم می‌بینید. گلشیری اثری دارد به نام «حدیث مرده بر دار کردن آن سوار که خواهد آمد» که خیلی هم به آن فخر می‌کرد که ببینید من در این‌جا چه نثری به کار برده‌ام.

... نکته‌ی‌ دیگر در مورد دریابندری این است که به اعتقاد من او به قول فرنگی‌ها یک «آیکان»، یک شمایل بود. شمایلی که فقط نمی‌شد اسمش را گذاشت مقاله‌نویس و مترجم یا نویسنده برجسته. او بر ناصر تقوایی به‌ عنوان فیلم‌ساز و همه بچه‌های جنوبی که به او روی می‌آوردند تاثیر خوبی گذاشت. می‌بینید که تقوایی خودش را مدیون دریابندری می‌داند. دریابندری منتقد متمایزی هم بود. به اعتقاد من اگر دریابندری آن نقد را بر «شوهر آهو خانم» نمی‌نوشت، هرگز کتاب به آن پایه نمی‌رسید. یا نقدی که بر «طوبا و معنای شب»، کار بسیار خوب شهرنوش پارسی‌پور نوشت و آن کتاب را خواندنی کرد. یا نقدی که بر «قیصر» کیمیایی نوشت و آن فیلم بر سر زبان‌ها افتاد. اما در مورد روشن‌فکری، در ایران خیلی تفاوت بارزی نمی‌توان بین روشن‌فکران ادبی و سیاسی قائل شد. این‌ها دائما در یک‌جور تعامل و بروبیا در حوزه‌های یکدیگر هستند. دریابندری در عین حال که به یک فکر سیاسی مشخص وابستگی تام داشت و این را می‌توانید در گفت‌وگوی معروف نوشتاری بین دریابندری و عباس میلانی هم ببینید که دریابندری کاملا سر موضع است در مقابل موضع راستِ عباس میلانی، ولی در عین حال استقلال خودش را داشت و استقلالش را به دلیل وابستگی‌های حزبی به هیچ قیمتی کنار نمی‌گذارد. بنابراین من دریابندری را یک انسان سیاسیِ ادیب می‌شمارم، یا ادیبی که انسان سیاسی هم هست. چنان‌که همین را تا یک‌ جاهایی در زندگی ابراهیم گلستان هم می‌بینید که حتی تا پایان زندگی‌اش هم به آن اعتقادات پایبندی دارد. یادمان باشد این نسل، نسل خاصی است که از کسی مثل دریابندری یک آیکان می‌سازد. نه به این معنا که آیکان یا شمایل مرتکب خطا و اشتباهات در کارهایش نشده باشد حتی در ترجمه‌هایش، اما در چنان جایگاهی المپی قرار دارد که نمی‌شود به اشتباهاتش اعتنای جدی کرد. به‌جرات می‌توانم بگویم نجف دریابندری یکی از بهترین مقاله‌نویسان ما و در صد سال اخیر در ادبیات داستانی به زبان انگلیسی بهترین مترجمی است که در ایران ظهور کرده، و مناقب دیگری مثل این‌که به هر حال محافلی را در نظر داشته و به آن‌ها پروبال می‌داده، حتی محافلی که بیرون از ادبیات مثلا در سینما بودند. این مناقب را می‌شود برای این آیکان برشمرد.

... وقتی دریابندری کتاب «مستطاب» آشپزی را بیرون داد، رفقای چپش خیلی رو ترش کردند که چرا یک آدم جدی مثل دریابندری باید کتاب آشپزی بنویسد و حتی مقالاتی در تکذیبش نوشتند. اما واقعیت قضیه این است که اگر درست بنگریم و تصلب‌های ذهنی را کنار بگذاریم، دریابندری یک کار بزرگ کرد، این‌که تاریخ فرهنگ غذایی ما را ثبت کرد. هر ملت فرهنگ غذایی دارد و فرهنگ غذایی‌اش، هیچ کم از فرهنگ ادبی‌اش ندارد. چیزی که به قول فوئرباخ انسان‌ها را انسان می‌کند، یعنی خوردن. دریابندری این را ثبت کرد. خیلی‌ها هم به طنز می‌گویند که من از کتاب آشپزی فلانی استفاده می‌کنم، ولی نثر دریابندری را در کتاب آشپزی می‌خوانم! یعنی لزوما از این کتاب استفاده آشپزی نمی‌کنم و به نظرم این نشانگر آری‌گویی به زندگی است در مقابل نه‌گویی به زندگی. او آری‌گو به زندگی بود، به همین دلیل آدم بانمکی هم بود. چنان‌که که در «چنین گویند بزرگان» خیلی‌ها باور نداشتند که یک اثر ترجمه باشد و فکر می‌کردند تالیف است.

دریابندری در عین حال داستان هم نوشت، اما آن‌قدر بلندنظر بود که گفت دیگرانی هستند که داستان‌های بهتری می‌نویسند، بنابراین من قلم را غلاف می‌کنم و نمی‌نویسم... دریابندری هیچ‌وقت به خودش اجازه نمی‌داد کاری را که بلد نیست به حوزه‌اش وارد شود، یا به حوزه‌ای که کار خاصی انجام نمی‌دهد وارد شود. می‌گفت فلانی در ترجمه کار خاصی نکرده، یعنی فوت کوزه‌گری را که هر کوزه‌گر برجسته باید داشته باشد، ندارد. و نجف دریابندری در ترجمه این فوت را داشت.

دریابندری می‌خواست با خربزه و عسل خودکشی کند

حسین فراستخواه: در آن دوره یک نهضت ترجمه شروع شد. نجف دریابندری تا زمانی که همایون صنعتی‌زاده آن‌جا بود و به سوئیس نرفته بود، به ‌عنوان سردبیر فرانکلین فعالیت می‌کرد و خودش هم ترجمه می‌کرد. به نظر من این حرکتی بود در ادامه‌ی خواستِ جامعه‌ی ایرانی برای تجدد و همه‌ی فعالیت‌های روشنگرانه که قبل از مشروطه شروع شده بود؛ این دوره‌ی جدید با ترجمه‌ی ادبیات جدید دنیا مثلا «دن‌کیشوت» به‌ عنوان رمان مدرن همراه بود. آثاری در زمینه‌های مختلف از فلسفه و تعلیم و تربیت گرفته تا جغرافیا، تاریخ، هنر ترجمه می‌شود و جامعه‌ی ایران را به جهان‌های همسایه‌اش و جهان بیرون متصل می‌کند. آقای معصوم‌بیگی به ناامیدی در زندان اشاره کردند و این‌که نجف می‌خواست خودکشی کند. دریابندری برای خودکشی وسیله‌ای پیدا نمی‌کند و مقداری خربزه و عسل فراهم می‌کند، چون شنیده بوده که خربزه و عسل باعث مرگ می‌شود. این را به این دلیل می‌گویم که یک عنصری در این اشخاص بوده به نام امید، و این‌که این‌ها و مشخصا نجف دریابندری به‌واسطه‌ی شناختی که از ادبیات داشته، توانسته دنیا را وسیع‌تر ببیند. یعنی ادبیات یک پنجره‌ای برایش گشوده، برای وسیع‌تر دیدن دنیا. به همین خاطر است که شاید نسخه‌ی یک عضو حزب توده مثل نجف دریابندری حتی با یک نسخه‌ی دیگری مثل بیژن جزنی از این جهت تفاوت داشته باشد. شاید دنیای شخصی مثل دریابندری قدری وسیع‌تر است و تساهل به آن راه پیدا کرده که توانسته ادامه بدهد، آن را تبدیل به کار و خلاقیت کند. بنابراین به نظرم سروکار داشتن با ادبیات مهم بوده. کاری که نجف دریابندری در ترجمه انجام می‌دهد، این است که یک نثر تَروتازه فارسی به فارسی‌زبان‌ها معرفی می‌شود. قبل از ایشان، آقای گلستان نثری را با ترجمه آورده بودند.

... نجف دریابندری کار ترجمه‌اش را محدود به ترجمه ادبیات ایدئولوژیک نکرد، سراغ فاکنر و همینگوی رفت و ظاهرا داستانی از همینگوی ترجمه کرده و به مجله‌ی «صدف» که به‌آذین سردبیرش بوده فرستاده که به‌آذین چاپ نمی‌کند. یعنی در کنار سانسوری که برای ادبیات بوده، از این‌ طرف هم در جامعه‌ی روشن‌فکر مقاومتی بوده که بیش‌تر پسندش ماکسیم گورکی، شولوخف و ادبیاتی از این‌ دست بوده. خودش هم می‌گوید من عضو حزب توده بودم ولی کار فرهنگی خودم را می‌کنم. این تاکید بر عاملیت یک شخص در فضایی است که از هر طرف محدودیت‌هایی وجود دارد. هرچند محدودیتی که حزب توده نسبت به ادبیات قائل بود با محدودیت و خشونتی که از طرف حکومت تحمیل می‌شد، قابل‌ قیاس نیست و با هم برابری ندارند. به هر حال دریابندری می‌گوید نوشته‌هایی را از این جهت که کافکایی بود نمی‌پسندیدند و می‌گفتند مارکسیستی یا ایدئولوژیکی نیست و دریابندری در چنین فضایی توانسته مقاومت کند و خلاقیت داشته باشد.

... به نظرم آن موقع فضایی بوده و عده‌ای که می‌خواستند داستان و شعر یا ترجمه‌های‌شان را منتشر کنند، از فضاهای موجود که به شکل نهاد یا مجله امکاناتی داشت استفاده می‌کردند. همان‌طور که دریابندری دوره‌ای به رادیو تلویزیون می‌رود و فیلم دوبله می‌کند، دوره‌ای در فرانکلین است یا در «خوشه» با شاملو همکاری می‌کند. بنابراین نباید در مورد نقش نهادها خیلی مبالغه کرد، این به ‌نوعی تقلیل ‌دادن عاملیت و کنش‌گری خود آن افراد است که حتی گاهی شغل تمام‌وقت‌شان نوشتن و ترجمه نبوده، اما نشستند و کار کردند. در زندان هم فقط ترجمه صورت نگرفت، حتی بخشی از ادبیات داستانی فارسی مثل «شوهر آهو خانم» هم آن‌جا نوشته شد. یا حتی «پرتوی از قرآن» را طالقانی آن‌جا شروع به نوشتن کرد. این هم سابقه دارد، در ادبیات فارسی نوشتن در زندان یا حبسیه‌نویسی سابقه داشته. در غرب هم گرامشی را داریم، یا در تاریخ گذشته ما ابن‌سینا رساله‌ی «رگ‌شناسی»اش را در زندان نوشته. یکی از دلایلش هم شاید این بوده که زندان جای این‌ها نبوده، بنابراین با قوت فکری که داشته می‌توانسته آن‌جا را تبدیل به جایی غیر از زندان کند. آن‌جا خلاقیت داشته باشد، رمان ترجمه کند، داستان بنویسد. جای نویسنده، مترجم، روشن‌فکر و متفکر هیچ‌وقت زندان نیست و قرار نبوده او آن‌جا باشد و توانسته آن فضا را تغییر دهد. کسی که در زندان رمان ترجمه کرده یا کتاب نوشته، توانسته در فروبسته‌ترین وضعیت مداخله کند. نجف دریابندری ۱۵۰ صفحه از «تاریخ فلسفه» راسل را قبلا ترجمه کرده بود که از بین می‌رود. وقتی به زندان می‌افتد صفدر تقی‌زاده اصل کتاب را به زندان می‌برد و به دریابندری می‌دهد و او از نو «تاریخ فلسفه» راسل را در چهار سالی که در زندان قصر بوده ترجمه می‌کند. شاید به ‌نوعی بتوانیم مجموعه‌ای از آثار را که در زندان قصر شکل گرفته‌اند با عنوان «قصریات» دسته‌بندی کنیم.

بی‌انصافی است که بگوییم [دریابندری] از «بوف کور» متنفر بود، به نظرم نگاه منتقدانه به نثر «بوف کور» داشت. دریابندری می‌گوید «بوف کور» یک اثر منحط است با تعریفی که از هنر منحط وجود دارد، ولی می‌گوید ممکن است یک نفر بپسندد، مثل یک قلمدانی که ریزه‌کاری‌هایی دارد. البته برای این شکل از نوشتن، تعبیر انگشت در حلق فروکردن را به کار می‌برد، در عین حال می‌گوید هدایت موجود وحشتناکی بود. ولی دل خوشی از این نوع نوشتن و ادبیات نداشت. اما در خیلی از جاها از هدایت به‌ عنوان نویسنده‌ی بزرگی یاد کرده. حتی بعضی از آثار هدایت خصوصا طنز هدایت را بسیار تحسین کرده. اظهارات نجف دریابندری در مورد «علویه خانم» و «وغ‌وغ‌ساهاب» و آثاری از این دست را که ببینید، سراسر تحسین است، ولی وقتی به «بوف کور» می‌رسد، تُرش می‌کند.

از کسانی که در نثر دریابندری تأثیرگذار بودند باید به کسروی هم اشاره کرد. نه زبان کسروی به ‌طور کلی، اما به تعبیر دریابندری آن چیز خاصی که در زبان کسروی است و مثلا در پیرامون ادبیات و تاریخ مشروطه می‌توان دید. یا از «خیمه‌شب‌بازیِ» چوبک تاثیر پذیرفته و از ابراهیم گلستان در آثار اولیه‌اش. و هر دوی این‌ها هم از همینگوی تاثیر گرفته‌اند. اتفاقا زبان همینگوی هم به‌ عنوان داستان‌نویس زبان بی‌پیرایه‌ای است که منجوق‌دوزی ندارد و حشرونشر با این زبان، ذائقه‌ی زبانی دریابندری را این‌طوری پرورش داده. اما در ترجمه هم دریابندری کار دشواری را انجام می‌دهد. دریابندری می‌گوید مترجم مطلقا باید توجهش به زبان فارسی باشد. عبارت «مطلقا» را به کار می‌برد. شاید این توجه زیاد به زبان فارسی است که دریابندری را وادار کرده تا از متن و نثر قدیم و جدید و زبان کوچه‌بازار یک‌چیزهایی اخذ کند و در نثر و ترجمه‌اش به کار بگیرد. نکته دیگر این‌که می‌گوید ترجمه ساختن یک زبان است، خیلی از ترجمه‌ها بوی ترجمه می‌دهند و ترجمه ساختگی هستند، اما زبان ترجمه خوب را باید ساخت. نمونه بارزش به نظرم «بازمانده روز» ایشی گورو است که زبانی شبیه زبان قاجاری یا لحن قاجاری پیدا کرده و برای این داستان ساخته و آن را جانشین زبان انگلیسی داستان کرده. این را مقایسه کنید با زبان قاجاری که بیژن الهی در ترجمه پروست به کار برده و خسته‌کننده است و اصلا پروست نیست و انگار از چی‌چی‌الدوله یک متن را می‌خوانید، چون تکلف به کار رفته. حتی قبل از این‌که ترجمه ‌ی دریابندری منتشر شود یک ترجمه‌ی دیگر از «بازمانده روز» هست که نمی‌شناسیم و اتفاقا آقای دریابندری می‌گفت ترجمه‌ی بدی هم نیست.

نجف دریابندری عادت داشت یا خودش را عادت داده بود که بر هر کتابی که ترجمه می‌کرد مقدمه‌ای هم بنویسد و بیش‌تر مقدمه‌ها بعدا در کتابی به نام «از این لحاظ» جمع شدند. البته این کتاب خودش مقدمه‌ای ندارد و شاید جای این بود که مقدمه‌ای درباره‌ی مقدمه‌نویسی می‌داشت. یا کتاب «کلی‌ها» هیلری استنیلند که کتاب خیلی دلکشی در منطق جدید است و متاسفانه دیده نشده، از ترجمه‌ی آقای دریابندری است که آن‌ هم مقدمه ندارد، اما این آثار انگشت‌شمارند. به هر حال آقای دریابندری از پیشگامان مقدمه‌نویسی در زبان فارسی بودند اگر نگوییم از بنیان‌گذارانش. چند سال قبل از آن‌ها هم آقای گلستان در سال‌های ۱۳۲۰، داستان‌هایی از همینگوی را ترجمه می‌کردند که بعدا یک مجموعه داستان شد و ابراهیم گلستان مقدمه‌ای در سال ۲۸ راجع به همینگوی نوشته که همینگوی هم زنده است و مقدمه‌ی حیرت‌انگیزی است. می‌شود گفت که آقای دریابندری و گلستان، از پیشگامان مقدمه‌نویسی بر ترجمه‌ها بودند و معلوماتی داشتند که خواننده را آشنا می‌کرد و در ذهن خواننده چراغی روشن می‌کرد که در این داستان عناصری وجود دارد، افراد و شخصیت‌هایی هستند و این‌ها ممکن است دلالت بر چه چیزی داشته باشند، یا کسی که این کتاب را نوشته کیست، متعلق به چه مکتب ادبی است و دنیا را چطور می‌بیند. بنابراین در آن دوره به ‌جای این‌که داستان یا متن و مقاله‌ای همین‌طور عریان ارائه شود، کوشش می‌کردند با نوشتن مقدمه به آن جهت بدهند، به متن نور بتابانند و این کار اهمیت داشته...

طنز دریابندری هم نباید فراموش شود، به ‌علاوه کتاب آشپزی. جالب است که دریابندری طنزپرداز و طنزنویس نبود، ولی بلد بود تعبیرهایی را به کار بگیرد که متن از آن حالت ملال‌آور، خشک و عبوس خارج شود. در گفتارش هم می‌توانست حرف‌های بامزه بزند و شوخی کند و درخشان‌ترین کارش در این زمینه شاید ترجمه «چه می‌کنند بزرگان» باشد. کتابی که واقعا آدم را به قاه‌قاه درمی‌آورد.

... من به کسانی که فقط از نثر کتاب «مستطاب» آشپزی استفاده می‌کنند پیشنهاد می‌کنم که حتما دستورهای کتاب را درست کنند. این کتاب یک دانشنامه خوراک فرهنگ ایرانی است و به خاطر این اثر آقای دریابندری به‌ عنوان یکی از حاملان میراث ناملموس فرهنگی شناخته شده و «میراث ناملموس» همان جنبه‌هایی از فرهنگ و فولکلور است که در جای‌جای این کتاب آشپزی می‌بینیم. معادل‌هایی که به کار بردند، برای فریزر مثلا «یخ‌بند» آوردند، یا برای ماکروویو «فر موج‌پز» آورده‌اند یا از کلمه‌ی دیگ استفاده کرده، همه پر از خلاقیت است. برای مثال در همه دستورها گفته این دستور برای چند نفر است، اما در یکی از این دستورها که مربوط به کباب بره درسته است، گفته برای یک یا دو شیخ عرب.

۲۵۹"/>

حسین فراستخواه: دریابندری می‌خواست با خربزه و عسل خودکشی کند/ معصوم‌بیگی: دشمن «بوف کور» بود

معصوم‌بیگی: دریابندری جزو دشمنان بزرگ «بوف کور» بود و اعتقاد داشت که صادق هدایت انگار دست در حلقومش انداخته و به ‌زور می‌خواهد بالا بیاورد. این تعبیر مشهورش در مصاحبه‌ با مجله‌ی «آدینه» است… دریابندری به اعتقاد من یکی از بهترین مقاله‌نویس‌هاست./ فراستخواه: دریابندری برای خودکشی وسیله‌ای پیدا نمی‌کند و مقداری خربزه و عسل فراهم می‌کند…

حسین فراستخواه: دریابندری می‌خواست با خربزه و عسل خودکشی کند/ معصوم‌بیگی: دشمن «بوف کور» بود

به گزارش کاویان گلد، نجف دریابندری، مترجم برجسته و ادیب و نویسنده معاصر در ۱۵ اردیبهشت‌ماه سال ۱۳۹۹ در اوج پاندمی کرونا درگذشت و متاسفانه به همین دلیل چنان‌که شایسته و درخور جایگاه این روشن‌فکر ادبی بود بدرقه‌ی‌ شکوهمند او میسر نشد. احمد غلامی در روزنامه‌ی «شرق» امروز [سه‌شنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۳] در آستانه‌ی سال‌مرگ این مترجم نامدار با اکبر معصوم‌بیگی و حسین فراستخواه درباره‌ی جایگاه زنده‌یاد نجف دریابندری در ادبیات و فرهنگ و به‌ طور کلی عرصه‌ی روشن‌فکری، همچنین فعالیت حزبی و سیاسی او به گفت‌وگو نشسته است. بخش‌هایی از سخنان معصوم‌بیگی و سپس فراستخواه را از این گفت‌وگوی مفصل برگزیده‌ایم که در ادامه می‌خوانید:

دریابندری جزو دشمنان بزرگ «بوف کور» بود

اکبر معصوم‌بیگی: دریابندری کار ترجمه را از زندان شروع کرد، چنان‌که در مصاحبه‌های متعدد هم گفته، او یک فعال اجتماعی، کارگری، سیاسی در دهه‌ی سی بود و بعدها بر اثر سرکوب‌هایی که در ماجرای کودتای ۲۸ مرداد پیش آمد، دستگیر شد. ابتدا به اعدام محکوم شد و بعد به حبس ابد. در جایی می‌گوید تصور این‌که باید تا ابد در زندان می‌بودم چنان سنگین بود که به فکر خودکشی افتادم. دریابندری کار ترجمه اصلی‌اش را از زندان شروع کرد، در عین حال که «وداع با اسلحه» را ترجمه کرده بود، ولی هرگز خودش چاپ و انتشار آن را به چشم ندیده بود تا این‌که به ترجمه‌ی چهار جلد کتاب «تاریخ فلسفه غرب» برتراند راسل اقدام کرد…

… گاهی جامعه دستخوش تحول بود و زندانی‌ها حتی ممکن بود وقت کم بیاورند و نتوانند آن‌طور که باید و شاید به کار بپردازند. به اعتقاد من یک نسل‌هایی توانستند از این وقت‌ها خیلی خوب استفاده کنند و دریابندری یکی از این کسان بود که شاید بیش‌ترین تعلیم ادبی و فرهنگی‌اش را در چهار سالی دید که در زندان بود و چهار سال هم مدت کمی نیست برای این‌که کسی بخواهد خودسازی فرهنگی کند.

… دریابندری عضو حزب توده‌ی ایران و فعال در شرکت نفت بود و در میان کارگران نفت که ستون فقرات جنبش ملی ‌شدن نفت را تشکیل می‌دادند و کار کردن در آن‌جا کار خیلی عظیمی بود. اما با شکست حزب توده و البته استالینیسم در پشت دروازه‌های کودتای ننگین ۲۸ مرداد، کسانی مثل دریابندری کار اصلی سیاسی خودشان را خاتمه‌یافته دیدند، اما آرمان محفوظ ماند. آرمان رسیدن به یک جامعه‌ی برابر و آزاد بود. تفاوت [دریابندری] با جزنی این است که جزنی مربوط به نسل‌های بعدتر است و با جنبش زنده‌ی مبارزه‌ی مسلحانه یا جنبش چریکی سروکار دارد؛ یعنی جنبشی که در ۱۹ بهمن سال ۴۹، اقدام به حمله‌ی به رژیم حاکم می‌کند. با تمام شرح وظایفی که جزنی به‌ عنوان مبارز سیاسی برای خودش داشت، می‌دانیم که در عین حال از وجه فرهنگی هم غنی بود. صفحاتی که گفتم از برازجان آوردند، بچه‌های جزنی، شهیدان عزیز سرمدی و عباس سلوکی آوردند که در تپه‌های اوین تیرباران شدند. بچه‌های جزنی از مذاق قوی فرهنگی برخوردار بودند، برعکس خیلی کسانی که این برخورداری را نداشتند. بنابراین جزنی با یک جنبش زنده سروکار داشت و دریابندری با یک جنبش شکست‌خورده که حزب توده نمایندگی‌اش می‌کرد و بعد در دهه چهل، این شکست‌خوردگی با لورفتن تشکیلات تهران که در رأسش یک ساواکی به‌ اسم عباسعلی شهریاری بود، کوس رسوایی‌اش بر سر هر بازار زده شد. هر دو آرمان‌گرا بودند، اما تفاوت در این بود که یکی وظیفه سیاسی‌اش را در آن مرحله خاتمه‌یافته می‌دانست. به همین دلیل هم دریابندری به فرانکلین می‌رود. بعد که فرانکلین تعطیل می‌شود به تلویزیون ملی ایران می‌آید که یکی از کارهای اساسی دریابندری در دوبله‌ی فیلم‌ها در تلویزیون به ‌اتفاق همسرش زنده‌یاد فهیمه راستکار بود در مورد دَه فیلمی که از اینگمار برگمان در سال‌ ۵۵ یا ۵۶ از تلویزیون پخش کرد و آقای ایرج گرگین تعهد کرد که حتی یک پلان یا نما از فیلم سانسور نخواهد شد و جایی که کار به سانسور کشید گفت من دیگر پخش نمی‌کنم. اتفاقا یکی از کارهایی که باید صورت بگیرد جمع‌آوری متن‌هایی است که دریابندری از فیلم‌های برگمان ترجمه کرد و متاسفانه الان در دست نیست. به هر حال تمام کارهایی که دریابندری تا انقلاب ۵۷ کرد، در همان حوزه فرهنگی بود. در عین حال که می‌دانید معمولا کسانی که در حزب بودند همواره ارتباط نزدیک با هم داشتند. اما مسئله جزنی فرق می‌کرد.

… نکته‌ای را در کار دریابندری نباید فراموش کنیم. دریابندری جزو افرادی است که به کار جهان و مافیها بسیار خوش‌بین است. ادبیاتی هم که ترجمه می‌کند سراسر خوش‌بینانه است. می‌دانید که دریابندری جزو دشمنان بزرگ «بوف کور» بود و اعتقاد داشت که صادق هدایت انگار دست در حلقومش انداخته و به ‌زور می‌خواهد بالا بیاورد. این تعبیر مشهورش در مصاحبه‌ با مجله‌ی «آدینه» است. اساسا آن نسل سراغ این نویسنده‌ها نمی‌رفتند. فقط این نبوده که مثلا به‌آذین فلان قصه را بپذیرد یا نپذیرد. یا نویسنده‌ای مثل همینگوی که حتی خودکشی کرده، یک آدم بدبین یا ملانکولیک نیست. آدمی سرخوش و سرحال است که به شکار می‌رود، به جنگ داخلی اسپانیا می‌رود، شنا می‌کند، چهارصد صفحه کتاب «مرگ در بعدازظهر» را راجع به گاوبازی می‌نویسد. بین آمریکایی‌ و اروپایی‌، آمریکایی‌ها اساسا خوش‌بین هستند و دنیا را خیلی شاد می‌بینند. دریابندری در ایران هیچ‌وقت اثر بدبینانه‌ای را به کار نگرفت و حتی جزو دشمنان «بوف کور» بود. … اساسا آدمی بود که رو به زندگی داشت…

اگر بخواهم به جنبه‌های مختلف کار دریابندری بپردازم، دریابندری به اعتقاد من یکی از بهترین مقاله‌نویس‌هاست. مقاله ساختار دارد، انشای بی‌ارزشی نیست که بتوان فراموشش کرد… دریابندری شاید یکی از برجسته‌ترین مقاله‌نویس‌های ما است و این‌ را در مقدمه‌هایی که بر آثار نوشت، و در آثاری مثل «در عین حال» و دو سه کار دیگر، یا مجموعه مقالاتی که در مورد نقاشی نوشت، می‌بینید. ایرادی که دریابندری به هدایت می‌گیرد، یک منشأ بزرگ دارد که بزرگی او را می‌سازد، یعنی نثرش. دریابندری از نظر نثر، به‌شدت تحت تاثیر عبدالله مستوفی بود که یک کتاب سه‌جلدی دارد به نام «شرح زندگانی من: یا تاریخ اجتماعی و اداری دوره قاجار» دریابندری این کتاب را در حد پرستش دوست می‌داشت و نثرش اساسا بر پایه‌ی نثر عبدالله مستوفی بوده. مستوفی از خانواده‌ی بزرگ مستوفیان ایران و سفیر ایران در روسیه بوده، تا حدودی شاهد انقلاب روسیه بوده و گزارش‌های متعدد از آن‌جا فرستاده. کس دیگری که در نثر دریابندری بسیار تاثیر داشت، یکی از ممتازترین نثرنویسان تاریخ معاصر ما محمدعلی فروغی است. یعنی آن‌چه دریابندری اسمش را نثر ساده و روان بدون رقاصی با کلمات می‌خواند. این دو نفر در نثر دریابندری بسیار تاثیر داشتند. دریابندری مقاله‌ای تحت عنوان «وادی لغزان زبان زیبا» با اسم مستعار «مهرداد رهسپار» در مجله‌ی «کتاب امروز» در نقد مسکوب می‌نویسد. می‌دانیم که مسکوب زیبانویس بوده و الان هم نسلی از نویسندگان ما خیلی مسکوب‌پسند یا مسکوب‌پرست هستند، به خاطر این‌که فکر می‌کنند با آرایه‌های ادبی و یک‌جور گرایش بازگشت به مصنوع‌نویسی خودشان را با بقیه متمایز می‌کنند، آن‌هم با یک‌جور زولبیا بامیه‌نویسی و قاطی ‌کردن، که انگار اگر کسی نفهمد خیلی خوب است. دریابندری دشمن نثری بود که نشود فهمیدش. در همان مقاله «وادی لغزان زبان زیبا» می‌نویسد آقای مسکوب می‌گوید من از نثر روان بیزاری ذاتی دارم. در جای دیگری مسکوب می‌گوید کلام لباسی نیست که بر فکر دوخته باشم و آن را با انواع منجوق و پولک و نوارهای رنگین آرایش کرده باشم. چه شد آقای مسکوب؟ اول گفتی از نثر روان متنفری و بعد می‌گویی که کلام چنین چیزی نیست. این مقاله به اعتقاد من مانیفست ادبی دریابندری است. نثر دریابندری به ‌تعبیر زنده‌یاد حق‌شناس «نثر مرسل» بود. نثری عاری از آرایه‌های ادبی، در عین سادگی و روانی، بسیار فصیح. نثر دریابندری گنجینه‌ای از واژه‌ها دارد، بدون این‌که خودنمایی کند. در حالی که نثر استاد بزرگ دیگری، احمد سمیعی گیلانی این ترزبانی و دانستن لغت را به رخ می‌کشد. ژاک ریوت در مورد ژان رنوآر گفته بود رنوآر طوری فیلم می‌سازد که فکر می‌کنید کارگردان رفته بوده مرخصی. رنوآر بزرگ‌ترین کارگردان فرانسوی است ولی فیلم‌هایش درست مثل چشمه‌ی آب روان است. یعنی شما نمی‌فهمید که این فیلم کارگردان هم داشته. نثر دریابندری را می‌شود به فیلم‌های ژان رنوآر تشبیه کرد. شما فکر می‌کنید من هم که می‌توانم این‌طوری بنویسم، چقدر ساده است. بعد وقتی یک پاراگراف می‌نویسید و هزار جور زور می‌زنید و خط می‌زنید و دوباره می‌نویسید، می‌بینید که نمی‌شود. مقاله‌ی کوتاه دوصفحه‌ایِ «وادی لغزان زبان زیبا» مانیفست علیه هرگونه زیبانویسی و منجوق‌کاری و به قول خودش رقاصی‌ کردن کلمه است. همان‌طور که آقای سمیعی گیلانی هم گفته بود «دریابندری است و زبانش». واقعا همین‌طور است، اگر دریابندری را بچلانید آن‌چه برای نسل‌های بعد باقی خواهد ماند همین نثر مرسل است. دریابندری عاشق این بود که زبان نوشتار را به زبان گفتار نزدیک کند، به‌خصوص در نحو. دوری زبان نوشتار از زبان گفتار، قاتل این زبان در هزار سال نثر بوده و دریابندری می‌خواست زبان نوشتار را به سمت زبان گفتار بیاورد. در «بیلی باتگیت» پیداست که دریابندری تا چه میزان به زبان عوام و زبان کوچه و بازار آشناست. یا دریابندری وقتی می‌خواست یک متن کهن مثل «آنتیگونه» را ترجمه کند، فکر نمی‌کرد که این زبان را از زبان بیهقی یا کشف‌الاسرار میبدی یا شرح شطحیات بردارد. فکر می‌کرد من با زبان مردم امروز سروکار دارم، به زبان امروز مردم می‌خواهم بنویسم و باید مردم امروز این را بفهمند، در عین این‌که طعمی از کهن و نثر آرکائیک باید داشته باشد. می‌خواهم بگویم کار دریابندری با زبان بسیار عمیق است. از ترجمه‌ی «ایلیاد و اودیسه» به قلم سعید نفیسی، در ایران و در عالم ادبی ایران توهمی پیش آمد که شما می‌توانید مثلا زبان هومر را از زبان بیهقی بردارید. در مقدمه‌ی اودیسه آقای نفیسی این را آورده است. همین باعث شد که رشته‌ای در ترجمه و در تالیف ایجاد شود. شما این را در کار هوشنگ گلشیری هم می‌بینید. گلشیری اثری دارد به نام «حدیث مرده بر دار کردن آن سوار که خواهد آمد» که خیلی هم به آن فخر می‌کرد که ببینید من در این‌جا چه نثری به کار برده‌ام.

… نکته‌ی‌ دیگر در مورد دریابندری این است که به اعتقاد من او به قول فرنگی‌ها یک «آیکان»، یک شمایل بود. شمایلی که فقط نمی‌شد اسمش را گذاشت مقاله‌نویس و مترجم یا نویسنده برجسته. او بر ناصر تقوایی به‌ عنوان فیلم‌ساز و همه بچه‌های جنوبی که به او روی می‌آوردند تاثیر خوبی گذاشت. می‌بینید که تقوایی خودش را مدیون دریابندری می‌داند. دریابندری منتقد متمایزی هم بود. به اعتقاد من اگر دریابندری آن نقد را بر «شوهر آهو خانم» نمی‌نوشت، هرگز کتاب به آن پایه نمی‌رسید. یا نقدی که بر «طوبا و معنای شب»، کار بسیار خوب شهرنوش پارسی‌پور نوشت و آن کتاب را خواندنی کرد. یا نقدی که بر «قیصر» کیمیایی نوشت و آن فیلم بر سر زبان‌ها افتاد. اما در مورد روشن‌فکری، در ایران خیلی تفاوت بارزی نمی‌توان بین روشن‌فکران ادبی و سیاسی قائل شد. این‌ها دائما در یک‌جور تعامل و بروبیا در حوزه‌های یکدیگر هستند. دریابندری در عین حال که به یک فکر سیاسی مشخص وابستگی تام داشت و این را می‌توانید در گفت‌وگوی معروف نوشتاری بین دریابندری و عباس میلانی هم ببینید که دریابندری کاملا سر موضع است در مقابل موضع راستِ عباس میلانی، ولی در عین حال استقلال خودش را داشت و استقلالش را به دلیل وابستگی‌های حزبی به هیچ قیمتی کنار نمی‌گذارد. بنابراین من دریابندری را یک انسان سیاسیِ ادیب می‌شمارم، یا ادیبی که انسان سیاسی هم هست. چنان‌که همین را تا یک‌ جاهایی در زندگی ابراهیم گلستان هم می‌بینید که حتی تا پایان زندگی‌اش هم به آن اعتقادات پایبندی دارد. یادمان باشد این نسل، نسل خاصی است که از کسی مثل دریابندری یک آیکان می‌سازد. نه به این معنا که آیکان یا شمایل مرتکب خطا و اشتباهات در کارهایش نشده باشد حتی در ترجمه‌هایش، اما در چنان جایگاهی المپی قرار دارد که نمی‌شود به اشتباهاتش اعتنای جدی کرد. به‌جرات می‌توانم بگویم نجف دریابندری یکی از بهترین مقاله‌نویسان ما و در صد سال اخیر در ادبیات داستانی به زبان انگلیسی بهترین مترجمی است که در ایران ظهور کرده، و مناقب دیگری مثل این‌که به هر حال محافلی را در نظر داشته و به آن‌ها پروبال می‌داده، حتی محافلی که بیرون از ادبیات مثلا در سینما بودند. این مناقب را می‌شود برای این آیکان برشمرد.

… وقتی دریابندری کتاب «مستطاب» آشپزی را بیرون داد، رفقای چپش خیلی رو ترش کردند که چرا یک آدم جدی مثل دریابندری باید کتاب آشپزی بنویسد و حتی مقالاتی در تکذیبش نوشتند. اما واقعیت قضیه این است که اگر درست بنگریم و تصلب‌های ذهنی را کنار بگذاریم، دریابندری یک کار بزرگ کرد، این‌که تاریخ فرهنگ غذایی ما را ثبت کرد. هر ملت فرهنگ غذایی دارد و فرهنگ غذایی‌اش، هیچ کم از فرهنگ ادبی‌اش ندارد. چیزی که به قول فوئرباخ انسان‌ها را انسان می‌کند، یعنی خوردن. دریابندری این را ثبت کرد. خیلی‌ها هم به طنز می‌گویند که من از کتاب آشپزی فلانی استفاده می‌کنم، ولی نثر دریابندری را در کتاب آشپزی می‌خوانم! یعنی لزوما از این کتاب استفاده آشپزی نمی‌کنم و به نظرم این نشانگر آری‌گویی به زندگی است در مقابل نه‌گویی به زندگی. او آری‌گو به زندگی بود، به همین دلیل آدم بانمکی هم بود. چنان‌که که در «چنین گویند بزرگان» خیلی‌ها باور نداشتند که یک اثر ترجمه باشد و فکر می‌کردند تالیف است.

دریابندری در عین حال داستان هم نوشت، اما آن‌قدر بلندنظر بود که گفت دیگرانی هستند که داستان‌های بهتری می‌نویسند، بنابراین من قلم را غلاف می‌کنم و نمی‌نویسم… دریابندری هیچ‌وقت به خودش اجازه نمی‌داد کاری را که بلد نیست به حوزه‌اش وارد شود، یا به حوزه‌ای که کار خاصی انجام نمی‌دهد وارد شود. می‌گفت فلانی در ترجمه کار خاصی نکرده، یعنی فوت کوزه‌گری را که هر کوزه‌گر برجسته باید داشته باشد، ندارد. و نجف دریابندری در ترجمه این فوت را داشت.

دریابندری می‌خواست با خربزه و عسل خودکشی کند

حسین فراستخواه: در آن دوره یک نهضت ترجمه شروع شد. نجف دریابندری تا زمانی که همایون صنعتی‌زاده آن‌جا بود و به سوئیس نرفته بود، به ‌عنوان سردبیر فرانکلین فعالیت می‌کرد و خودش هم ترجمه می‌کرد. به نظر من این حرکتی بود در ادامه‌ی خواستِ جامعه‌ی ایرانی برای تجدد و همه‌ی فعالیت‌های روشنگرانه که قبل از مشروطه شروع شده بود؛ این دوره‌ی جدید با ترجمه‌ی ادبیات جدید دنیا مثلا «دن‌کیشوت» به‌ عنوان رمان مدرن همراه بود. آثاری در زمینه‌های مختلف از فلسفه و تعلیم و تربیت گرفته تا جغرافیا، تاریخ، هنر ترجمه می‌شود و جامعه‌ی ایران را به جهان‌های همسایه‌اش و جهان بیرون متصل می‌کند. آقای معصوم‌بیگی به ناامیدی در زندان اشاره کردند و این‌که نجف می‌خواست خودکشی کند. دریابندری برای خودکشی وسیله‌ای پیدا نمی‌کند و مقداری خربزه و عسل فراهم می‌کند، چون شنیده بوده که خربزه و عسل باعث مرگ می‌شود. این را به این دلیل می‌گویم که یک عنصری در این اشخاص بوده به نام امید، و این‌که این‌ها و مشخصا نجف دریابندری به‌واسطه‌ی شناختی که از ادبیات داشته، توانسته دنیا را وسیع‌تر ببیند. یعنی ادبیات یک پنجره‌ای برایش گشوده، برای وسیع‌تر دیدن دنیا. به همین خاطر است که شاید نسخه‌ی یک عضو حزب توده مثل نجف دریابندری حتی با یک نسخه‌ی دیگری مثل بیژن جزنی از این جهت تفاوت داشته باشد. شاید دنیای شخصی مثل دریابندری قدری وسیع‌تر است و تساهل به آن راه پیدا کرده که توانسته ادامه بدهد، آن را تبدیل به کار و خلاقیت کند. بنابراین به نظرم سروکار داشتن با ادبیات مهم بوده. کاری که نجف دریابندری در ترجمه انجام می‌دهد، این است که یک نثر تَروتازه فارسی به فارسی‌زبان‌ها معرفی می‌شود. قبل از ایشان، آقای گلستان نثری را با ترجمه آورده بودند.

… نجف دریابندری کار ترجمه‌اش را محدود به ترجمه ادبیات ایدئولوژیک نکرد، سراغ فاکنر و همینگوی رفت و ظاهرا داستانی از همینگوی ترجمه کرده و به مجله‌ی «صدف» که به‌آذین سردبیرش بوده فرستاده که به‌آذین چاپ نمی‌کند. یعنی در کنار سانسوری که برای ادبیات بوده، از این‌ طرف هم در جامعه‌ی روشن‌فکر مقاومتی بوده که بیش‌تر پسندش ماکسیم گورکی، شولوخف و ادبیاتی از این‌ دست بوده. خودش هم می‌گوید من عضو حزب توده بودم ولی کار فرهنگی خودم را می‌کنم. این تاکید بر عاملیت یک شخص در فضایی است که از هر طرف محدودیت‌هایی وجود دارد. هرچند محدودیتی که حزب توده نسبت به ادبیات قائل بود با محدودیت و خشونتی که از طرف حکومت تحمیل می‌شد، قابل‌ قیاس نیست و با هم برابری ندارند. به هر حال دریابندری می‌گوید نوشته‌هایی را از این جهت که کافکایی بود نمی‌پسندیدند و می‌گفتند مارکسیستی یا ایدئولوژیکی نیست و دریابندری در چنین فضایی توانسته مقاومت کند و خلاقیت داشته باشد.

… به نظرم آن موقع فضایی بوده و عده‌ای که می‌خواستند داستان و شعر یا ترجمه‌های‌شان را منتشر کنند، از فضاهای موجود که به شکل نهاد یا مجله امکاناتی داشت استفاده می‌کردند. همان‌طور که دریابندری دوره‌ای به رادیو تلویزیون می‌رود و فیلم دوبله می‌کند، دوره‌ای در فرانکلین است یا در «خوشه» با شاملو همکاری می‌کند. بنابراین نباید در مورد نقش نهادها خیلی مبالغه کرد، این به ‌نوعی تقلیل ‌دادن عاملیت و کنش‌گری خود آن افراد است که حتی گاهی شغل تمام‌وقت‌شان نوشتن و ترجمه نبوده، اما نشستند و کار کردند. در زندان هم فقط ترجمه صورت نگرفت، حتی بخشی از ادبیات داستانی فارسی مثل «شوهر آهو خانم» هم آن‌جا نوشته شد. یا حتی «پرتوی از قرآن» را طالقانی آن‌جا شروع به نوشتن کرد. این هم سابقه دارد، در ادبیات فارسی نوشتن در زندان یا حبسیه‌نویسی سابقه داشته. در غرب هم گرامشی را داریم، یا در تاریخ گذشته ما ابن‌سینا رساله‌ی «رگ‌شناسی»اش را در زندان نوشته. یکی از دلایلش هم شاید این بوده که زندان جای این‌ها نبوده، بنابراین با قوت فکری که داشته می‌توانسته آن‌جا را تبدیل به جایی غیر از زندان کند. آن‌جا خلاقیت داشته باشد، رمان ترجمه کند، داستان بنویسد. جای نویسنده، مترجم، روشن‌فکر و متفکر هیچ‌وقت زندان نیست و قرار نبوده او آن‌جا باشد و توانسته آن فضا را تغییر دهد. کسی که در زندان رمان ترجمه کرده یا کتاب نوشته، توانسته در فروبسته‌ترین وضعیت مداخله کند. نجف دریابندری ۱۵۰ صفحه از «تاریخ فلسفه» راسل را قبلا ترجمه کرده بود که از بین می‌رود. وقتی به زندان می‌افتد صفدر تقی‌زاده اصل کتاب را به زندان می‌برد و به دریابندری می‌دهد و او از نو «تاریخ فلسفه» راسل را در چهار سالی که در زندان قصر بوده ترجمه می‌کند. شاید به ‌نوعی بتوانیم مجموعه‌ای از آثار را که در زندان قصر شکل گرفته‌اند با عنوان «قصریات» دسته‌بندی کنیم.

بی‌انصافی است که بگوییم [دریابندری] از «بوف کور» متنفر بود، به نظرم نگاه منتقدانه به نثر «بوف کور» داشت. دریابندری می‌گوید «بوف کور» یک اثر منحط است با تعریفی که از هنر منحط وجود دارد، ولی می‌گوید ممکن است یک نفر بپسندد، مثل یک قلمدانی که ریزه‌کاری‌هایی دارد. البته برای این شکل از نوشتن، تعبیر انگشت در حلق فروکردن را به کار می‌برد، در عین حال می‌گوید هدایت موجود وحشتناکی بود. ولی دل خوشی از این نوع نوشتن و ادبیات نداشت. اما در خیلی از جاها از هدایت به‌ عنوان نویسنده‌ی بزرگی یاد کرده. حتی بعضی از آثار هدایت خصوصا طنز هدایت را بسیار تحسین کرده. اظهارات نجف دریابندری در مورد «علویه خانم» و «وغ‌وغ‌ساهاب» و آثاری از این دست را که ببینید، سراسر تحسین است، ولی وقتی به «بوف کور» می‌رسد، تُرش می‌کند.

از کسانی که در نثر دریابندری تأثیرگذار بودند باید به کسروی هم اشاره کرد. نه زبان کسروی به ‌طور کلی، اما به تعبیر دریابندری آن چیز خاصی که در زبان کسروی است و مثلا در پیرامون ادبیات و تاریخ مشروطه می‌توان دید. یا از «خیمه‌شب‌بازیِ» چوبک تاثیر پذیرفته و از ابراهیم گلستان در آثار اولیه‌اش. و هر دوی این‌ها هم از همینگوی تاثیر گرفته‌اند. اتفاقا زبان همینگوی هم به‌ عنوان داستان‌نویس زبان بی‌پیرایه‌ای است که منجوق‌دوزی ندارد و حشرونشر با این زبان، ذائقه‌ی زبانی دریابندری را این‌طوری پرورش داده. اما در ترجمه هم دریابندری کار دشواری را انجام می‌دهد. دریابندری می‌گوید مترجم مطلقا باید توجهش به زبان فارسی باشد. عبارت «مطلقا» را به کار می‌برد. شاید این توجه زیاد به زبان فارسی است که دریابندری را وادار کرده تا از متن و نثر قدیم و جدید و زبان کوچه‌بازار یک‌چیزهایی اخذ کند و در نثر و ترجمه‌اش به کار بگیرد. نکته دیگر این‌که می‌گوید ترجمه ساختن یک زبان است، خیلی از ترجمه‌ها بوی ترجمه می‌دهند و ترجمه ساختگی هستند، اما زبان ترجمه خوب را باید ساخت. نمونه بارزش به نظرم «بازمانده روز» ایشی گورو است که زبانی شبیه زبان قاجاری یا لحن قاجاری پیدا کرده و برای این داستان ساخته و آن را جانشین زبان انگلیسی داستان کرده. این را مقایسه کنید با زبان قاجاری که بیژن الهی در ترجمه پروست به کار برده و خسته‌کننده است و اصلا پروست نیست و انگار از چی‌چی‌الدوله یک متن را می‌خوانید، چون تکلف به کار رفته. حتی قبل از این‌که ترجمه ‌ی دریابندری منتشر شود یک ترجمه‌ی دیگر از «بازمانده روز» هست که نمی‌شناسیم و اتفاقا آقای دریابندری می‌گفت ترجمه‌ی بدی هم نیست.

نجف دریابندری عادت داشت یا خودش را عادت داده بود که بر هر کتابی که ترجمه می‌کرد مقدمه‌ای هم بنویسد و بیش‌تر مقدمه‌ها بعدا در کتابی به نام «از این لحاظ» جمع شدند. البته این کتاب خودش مقدمه‌ای ندارد و شاید جای این بود که مقدمه‌ای درباره‌ی مقدمه‌نویسی می‌داشت. یا کتاب «کلی‌ها» هیلری استنیلند که کتاب خیلی دلکشی در منطق جدید است و متاسفانه دیده نشده، از ترجمه‌ی آقای دریابندری است که آن‌ هم مقدمه ندارد، اما این آثار انگشت‌شمارند. به هر حال آقای دریابندری از پیشگامان مقدمه‌نویسی در زبان فارسی بودند اگر نگوییم از بنیان‌گذارانش. چند سال قبل از آن‌ها هم آقای گلستان در سال‌های ۱۳۲۰، داستان‌هایی از همینگوی را ترجمه می‌کردند که بعدا یک مجموعه داستان شد و ابراهیم گلستان مقدمه‌ای در سال ۲۸ راجع به همینگوی نوشته که همینگوی هم زنده است و مقدمه‌ی حیرت‌انگیزی است. می‌شود گفت که آقای دریابندری و گلستان، از پیشگامان مقدمه‌نویسی بر ترجمه‌ها بودند و معلوماتی داشتند که خواننده را آشنا می‌کرد و در ذهن خواننده چراغی روشن می‌کرد که در این داستان عناصری وجود دارد، افراد و شخصیت‌هایی هستند و این‌ها ممکن است دلالت بر چه چیزی داشته باشند، یا کسی که این کتاب را نوشته کیست، متعلق به چه مکتب ادبی است و دنیا را چطور می‌بیند. بنابراین در آن دوره به ‌جای این‌که داستان یا متن و مقاله‌ای همین‌طور عریان ارائه شود، کوشش می‌کردند با نوشتن مقدمه به آن جهت بدهند، به متن نور بتابانند و این کار اهمیت داشته…

طنز دریابندری هم نباید فراموش شود، به ‌علاوه کتاب آشپزی. جالب است که دریابندری طنزپرداز و طنزنویس نبود، ولی بلد بود تعبیرهایی را به کار بگیرد که متن از آن حالت ملال‌آور، خشک و عبوس خارج شود. در گفتارش هم می‌توانست حرف‌های بامزه بزند و شوخی کند و درخشان‌ترین کارش در این زمینه شاید ترجمه «چه می‌کنند بزرگان» باشد. کتابی که واقعا آدم را به قاه‌قاه درمی‌آورد.

… من به کسانی که فقط از نثر کتاب «مستطاب» آشپزی استفاده می‌کنند پیشنهاد می‌کنم که حتما دستورهای کتاب را درست کنند. این کتاب یک دانشنامه خوراک فرهنگ ایرانی است و به خاطر این اثر آقای دریابندری به‌ عنوان یکی از حاملان میراث ناملموس فرهنگی شناخته شده و «میراث ناملموس» همان جنبه‌هایی از فرهنگ و فولکلور است که در جای‌جای این کتاب آشپزی می‌بینیم. معادل‌هایی که به کار بردند، برای فریزر مثلا «یخ‌بند» آوردند، یا برای ماکروویو «فر موج‌پز» آورده‌اند یا از کلمه‌ی دیگ استفاده کرده، همه پر از خلاقیت است. برای مثال در همه دستورها گفته این دستور برای چند نفر است، اما در یکی از این دستورها که مربوط به کباب بره درسته است، گفته برای یک یا دو شیخ عرب.

۲۵۹

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *