توسعه یعنی باور به اینکه نسخه همگانی برای هیچچیزی وجود ندارد، ما نمیدانیم، اما همدیگر را تحمل میکنیم. شاید باید فروتنانه یاد بگیریم که بگوییم: نمیدانم چه چیزی درست است! نظری هم نخواهم داد، اما نظر دیگران را تحمل میکنم. شاید این راه ما را به دموکراسی برساند.
انتخاب از میان گزینههاست که انسان بودن را سخت کرده است. در دنیای امروز، انتخاباتهای ریاستجمهوری و رفراندمها مهمترین انتخاب دستهجمعی انسانهاست. چه در انتخابات شرکت کنیم و چه در آن شرکت نکنیم، در هر صورت دست به انتخاب زدهایم، و این دشواری انسانِ اجتماعی بودن است. اینکه کدامیک درست و کدام نادرست است، تبدیل میشود به درگیریهایی در جامعه. به همین دلیل است که همهجا پر است از طرفداری و مخالفت با کاندیداها، و البته فراتر از آن، پر است از مخالفان و موافقان شرکت کردن در انتخابات.
اگر «گزینه درست» مشخص بود، انسان بودن نیز سادهتر میشد. اما واقعیت تلخ آن است که این مساله هیچ پاسخ درستی ندارد؛ به دلایل متنوعی، که مهمترین دلیلاش چنین است: «چیزی به نام انتخاب همهی مردم وجود ندارد!» همانطور که هیچ فردی هم انتخاب همهی مردم نیست. در حقیقت هر کنشگر یا هر کاندیدایی نماینده و صدای بخشی از مردم است؛ و در بهترین حالت، صدای همان بخش از مردم است. هر گروه از مردم مطلوبها و منافع خود را دارند که گاه در تعارض کامل با مطلوبیتها و منافع بخشهای دیگری از مردم است. اینکه بپذیریم جامعه مجموعهای از انسانیهای متنوع و متفاوت، با مطلوبیتها و منافع مختلف است، اصل اولیه در دموکراسی است. و توسعه از همین باور به تنوع و تکثر جامعه شروع میشود. اساسا باید پذیرفت که در هر انتخاباتی، هیچ یک از کاندیداها، نماینده تمام خواستهها و انتظارات اغلب انسانها نیست؛ بلکه هر فردی سعی میکند تا بخشی از مهمترین مطلوبهایش، را قربانی کند، تا برخی دیگر از مطلوبهایش را به دست آورد. هرچند این قربانیکردن مرزی دارد و سوال درستتر آن است که این مرز تا کجاست؟ ولی این مرز بسته به نگاه، افق زمانی، شرایط و اطلاعات هر انسانی متفاوت است. برای شهروندی که کاندیداهای مختلف تفاوت معناداری ندارند، بدیهی است که عدممشارکت، انتخاب اصلی است. اما در همان حال نیز برای شهروند دیگری که این تفاوت تاثیرگذار است. این تاثیرگذاری وابسته به داراییها و حتی پایگاه اجتماعی ما متفاوت است.
در حقیقت پاسخ به این مساله، یک مساله الزاما هویتی یا اخلاقی نیست. تبدیل این مساله به یک مسالهی هویتی و اخلاقی، به سرعت مجوز ناسزاگویی را صادر میکند. این تعصبوار دیدن انتخابات، حتی بیش از این انتخاباتِ ناامیدکننده، ناامیدکننده است.
بهانه یک یادگیری جمعی هیچکس انتخاب یا صدای همهی مردم نیست! هیچکس پاسخ درست را در جیبش ندارد، چون اساسا این مساله پاسخ درست یا نادرست ندارد. اما بدون پاسخ بودن، هم به معنای رها کردن مساله نیست. «کار ما شاید آن است که پی آواز حقیقت بدویم»! برای توسعهیافتن شاید باید هر رویداد جمعی را تبدیل به یک یادگیری جمعی کرد. اینکه جمعی یاد بگیریم: 1-چیزی به نام انتخاب همهی مردم، یا مناسب برای همهی مردم وجود ندارد 2-هیچکس حقیقت را در جیبش ندارد
و مهمتر از هرچیزی: *عقلانیت را جایگزین تعصب کنیم: گفتوگو کنیم، حتی اگر توان روحی برای گفتوگو نداریم، و آن را بدیهی میدانیم، حداقل ناسزا نگوییم. چه آن کسی که شرکت در انتخابات را تکلیف الهی میداند، چه آنکسی که شرکت در انتخابات را وظیفهی ملی و نشانهی ایراندوستی و چه آنکسی که شرکت در انتخابات را کنشی ضدملی میداند یا دستان رایدهندگان را آلوده در خون دیگر شهروندان میداند، همگی ادعای دانستن حقیقت دارند.
همین خودحقپنداری است که امروز ایران مصیبتزده را ساخته است. کسی که در شبکههای اجتماعی به اتکاء این خودحقپنداریاش دیگران را به ناسزا میبندد، و دیگران را نادان و احمق خطاب میکند، جزیی است از چرخهی مطلقانگاری. شاید تنها وظیفه ما دلیل شنیدن و دلیل آوردن است. دلیلهایی که بشود بر آن ساعتها فکر کرد. دلایلی که با شنیدنشان ما دچار تردید میشویم. همین پایبندی به گفتوگو و ارایهی دلایل هستند که منجر به یادگیری جمعی میشوند و از ما، جامعهای منطقی و عقلانی میسازند.
تجویز توسعه ای: یک گام به سمت توسعه شاید برای توسعهیافتگی باید یاد بگیریم که: -به هر چیزی شک کنیم؛ بعد از شک کردن لازم است تا عقلانی تحلیل کنیم و به همدیگر گوش کنیم، تا بتوانیم به تحمل همدیگر برسیم. -اگر جامعهای به شک احترام بگذارد، به تغییر احترام گذاشته است. به اینکه انتخاب انسان را تحمل کند. -شاید باید به ندانستن ایمان بیاوریم. ما نمیدانیم و به خاطر همین ندانستن است که بارها نظرمان برای هر چیزی تغییر میکند.
توسعه یعنی باور به اینکه نسخه همگانی برای هیچچیزی وجود ندارد، ما نمیدانیم، اما همدیگر را تحمل میکنیم. شاید باید فروتنانه یاد بگیریم که بگوییم: نمیدانم چه چیزی درست است! نظری هم نخواهم داد، اما نظر دیگران را تحمل میکنم. شاید این راه ما را به دموکراسی برساند.
بیشتر بخوانید:
کآرام جانم میرود!؛ حکایت تلخ مهاجرت در ابعاد گسترده که شب می گذرد! نوروز به مثابه نهاد توسعه سایهروشن یک شاه یا یک ملت؟ درسی که باید از جنبشهای زنان آموخت (به مناسبت ۸مارس) انتخابات در جامعه فحشزده مهندسان عاشقپیشه و مهندسان قاتلپیشه
216216