"توهم استثنا بودن" در چهرهی دوم، یعنی باور به برگزیده بودن، وقتی رخ میدهد که ملتی و یا حاکمانی، خود را نه چونان همهی مردمان تاریخ، که "برگزیدگانی استثناشده"، میبینند. گویی نه جزیی از روند کلی تاریخ، که پدیدهای جدا و انتخاب شده از سوی خداوند هستند. در چنین رویکردی است که وظیفه و رسالت الهی برای رستگار کردن آدمیان سر بر میآورد. رسالتی برای تحقق حاکمیت خدا بر روی زمین.
در بخش اول به “توّهم استغنا” و تحول آن در چند دههی اخیر با تیتر «در مواجههی با “ذهنیت خطرخیز”» به نحو موجز پرداخته شد. در این بخش، توّهم دوم زیرذرهبین نقد برده میشود. “توهم استثنا بودن” دو چهره دارد:
چهرهی اول: “آسیبناپذیری”
“توّهم استثنا بودن” در معنای اول، اشاره به وضعیتی دارد که یک نظام سیاسی (هم چون یک انسان)، خود را مصون و مستثنا از خطراتی مییابد که بقا دیگران را مختل و با خطر اضمحلال روبرو میکند. خود را استثنایی بر تاریخ میداند که آسیبی بر او کارگر نیست. این توّهم را نیز میتوان “توّهم آسیبناپذیری” نام نهاد. حاکمانی که دچار چنین توهمی شده باشند نمیدانند که “آسیبپذیری” به تنهایی، ضعف انسانی و یا سستی ساختار سیاسی محسوب نمیشود، بلکه واقعیت تعمیمیافتهی تاریخ بشری است.
به سخن دیگر، نظامهای سیاسی (و نیز همهی انسانها)، به طور استثناناپذیر و ذاتی، آسیبپذیرند. به نحوی که همواره در معرض انواع تهدیدات و شکنندگیها قرار دارند. “توهم استثنا بودن و یا توهم آسیبناپذیری”، یعنی محال است که “من”، دچار شکنندگی شوم و بقا و حیاتام، مطلقا در وضعیت فروپاشی قرار نمیگیرد. محال است که دچار سرنوشت پیشینیان گردم، زیرا “من” از روند جاری در تاریخ مستثنا هستم.
“توهم استثنا بودن از آسیبپذیری”، در گام اول، رابطهی آدمی را با واقعیتِ جهان قطع میکند. واقعیتی که نه در ذهن انسان بلکه “آنجا”، برپایهی خودش استوار است. احساس توانایی کاذب و ندیدن واقعیت زندگی انسانی، امری نامعقول است که از “ذهنیت خطرساز” ناشی میشود. این در حالی است که نظامهای سیاسی کاملاً مستقل و خودبسنده نیستند؛ و این وابستگی، آسیبپذیری را به بخشی جداییناپذیر از هستی آنها تبدیل میکند.پذیرش و فهم این آسیبپذیری، برخلاف تصور رایج، منشأ مقاومت و همبستگی و کنش خردمندانه ی مبتنی بر مصلحت و واقعیت میشود.
چهرهی دوم استثنا بودن: “برگزیدگی”
“توهم استثنا بودن” در چهرهی دوم، یعنی باور به برگزیده بودن، وقتی رخ میدهد که ملتی و یا حاکمانی، خود را نه چونان همهی مردمان تاریخ، که “برگزیدگانی استثناشده”، میبینند. گویی نه جزیی از روند کلی تاریخ، که پدیدهای جدا و انتخاب شده از سوی خداوند هستند. در چنین رویکردی است که وظیفه و رسالت الهی برای رستگار کردن آدمیان سر بر میآورد. رسالتی برای تحقق حاکمیت خدا بر روی زمین.
چنین حاکمانی، خود را نه “انسانی بسیار انسانی (به تعبیر نیچه)، که برگزیدگانی مورد نظر مییابند. در این چشمانداز، که خود را مستظهر به امر قدسی مییابند، اساسا به واقعیت انسان و جامعه توجه نمیکنند. از این رو از فراز قلهی تاریخ به انسانها نظر میکنند و “انسان واقعا موجود” را به رسمیت نمیشناسند. رد پای “احساس برگزیده بودن” را میتوان تا اعماق تاریخ جستجو کرد و مشخص کرد که چنین ایدهای، از تاریخیترین ایدهای است که (به تعبیر کارل پوپر، نقل به مضمون)، میخواستند بهشت بسازند، اما جز جهنم، هیچ نساختند.
216216