قلمرو فردیتهای متمایز از یکدیگر است و در همان حال قلمرو تحصیل همبستگی و وفاق مبتی بر دوستی و فهم مشترک. هنر و اندیشه این ناممکن را ممکن میکنند. تمایز را بستر همبستگی و دوستی میسازند. به همین معنا خلق روح میکنند. شهری که کانونهای خلق هنر و اندیشهاش این همه به سادگی مورد تاخت و تاز قرار میگیرند، از یکسو حس بیگانگی و غربت خلق میکند و از سوی دیگر شورشهای خانمانسوز و ویرانگر.
اندیشه روح شهر است. روستا از این روح خالی است. تن روستا باغ و بوستان و شاخه انگور و خنکای نسیم و سکوت طربانگیزست. تنی این همه زیبا نیازمند روحی جداگانه نیست. خود روح است. تن شهر اما سخت و سنگی است. پر از خانههای سیمانی و آسفالت و خیابانهای بزرگ. هنر و اندیشه باید به آن روح عطا کنند. دین در فضای روستا بیواسطه زنده است. اما نوبت به فضای شهری که میرسد به واسطه هنر و اندیشه معنادار میشود. شهردارانی که تا کنون در تهران مستقر بودهاند تا چه حد فهمی از وجه روحانی شهر داشتهاند؟ نزدیک به سه دهه است، به جان تهران و بسیاری دیگر از شهرهای بزرگ افتادهاند. تهران شهر خستهای است. آلوده است و بیمار. البته نباید از برخی از اقدامات مثبت هم چشم پوشید. یکی از آنها تاسیس همین خانه اندیشمندان علوم انسانی بود.خانه اندیشمندان علوم انسانی را در روزهای پایانی سال بستند. بیش از یک دهه فعالیت کرد. همه اصحاب فکر و اندیشه در آن جای داشتند. خانه هر صاحب فکر و سخنی بود. مدیران فرهیختهاش هنر شگرفی داشتند که این مرکز را عاری از هر رنگ سیاسی مدیریت کردند. بیرنگی البته جرم بزرگی است اگر تنها یک رنگ به رسمیت شناخته شده باشد. تهران در دهه هفتاد با صفهای پرشمار سینما، تئاترها، کنسرتهای موسیقی و کانونهای متعدد تبادل فکری و اندیشهای زیبا بود. همه را نابود یا تضعیف کردند. خانه اندیشمندان علوم انسانی در حد توان خود خلاء فضای شهری را پر میکرد.شهر ماجرای ناسازوار جدایی و پیوند است. قلمرو فردیتهای متمایز از یکدیگر است و در همان حال قلمرو تحصیل همبستگی و وفاق مبتی بر دوستی و فهم مشترک. هنر و اندیشه این ناممکن را ممکن میکنند. تمایز را بستر همبستگی و دوستی میسازند. به همین معنا خلق روح میکنند. شهری که کانونهای خلق هنر و اندیشهاش این همه به سادگی مورد تاخت و تاز قرار میگیرند، از یکسو حس بیگانگی و غربت خلق میکند و از سوی دیگر شورشهای خانمانسوز و ویرانگر.
216216