بازجو گفت شرایط امروز جامعه اقتضاء می‌کند تا آگاه کردن مردم به قوانین را جرم بدانیم

روزی عجیب و البته خاطره انگیزی شد ، همین که خواستم تابلوی اعداد را زیر چانه ام بگیرم تا عکسم در ردیف زندانیان ثبت شود ناخودآگاه لبخندی تلخ روی صورتم نشست ،عکاس خوش ذوقی بود که بلافاصله دکمه شاتر را فشار داد و آن لحظه ثبت شد.

بازجو گفت شرایط امروز جامعه اقتضاء می‌کند تا آگاه کردن مردم به قوانین را جرم بدانیم

از اتاق صدایی می‌شنیدم که مکرر می‌گفت : من که کاری نکردم فقط در جواب بچه هایی که سرود ای ایران می خواندند گفتم ؛ زنده باد ایران….

سپس باشنیدن عبارت خفه شو ،تو غلط کردی و هفت پشتت !! چهره ی عبوس و پراز کِبر و غرور بازجویی را تصور می کردم که سرگرم بازی با اعصاب و روان متهمین بود و پس از دقایقی نوبت خودم بود تا ملاقاتش کنم!

صدای گوش خراشِ کشیده شدن زنجیر پای متهمان به موزائیک های سیاه و خاکستری راهروی دادسرا سبب شد تا به ورودی دادسرا نگاه کنم ردیفی از نوجوانان با صورت هایی زخمی و دستان گره خرده به دستبند ،پس از چند قدم به میلگردهای پنجره ی اتاق تحت نظر قفل شدند .

خلوت شدن نیمکت چوبی کنارِ اتاق بازجو گواهی می داد که به زودی نوبت من است تا چشم در چشم صاحب آن صدای مغرور سین جیم شوم!دقایقی بعد روی صندلی سرد و آهنینی نظاره گر چهره ی عبوس و بدخلقی بودم که مشخص بود صاحب آن صدای نخراشیده ی پرغرور است ، صدایی که چند ساعتی است با الفاظی ناشایست و سراسر توهین صاحبش را معرفی میکرد!

پوشه ی آبی رنگ قطوری را که روی میزش بود ، با عصبانیت تورق می کرد ، با تورق هر صفحه ، گره ای به گره ابروانش اضافه می شد و بر خشم نگاهش به من افزوده ، دقایقی بعد با همان صدایی که سعی داشت با تحقیر آلوده اش کند و به گوش من برساند بلند و با تحکم گفت : عجب!!

از خدا که پنهان نیست از شما هم پنهان نباشد ، نشانه هایی از ترس یا شاید دلشوره در رگ و پی ام جاری شده بود و به همین سبب سعی داشتم طوری وانمود کنم که حواسم جای دیگری است و متوجه صدا و نگاه بازجو نمی شوم ، تیر اول به هدف خورد و باور کرد که حواسم به وی نیست ، این را از شدت کوبیدن ته خودکار به روی میز متوجه شدم ، طوری ته خودکار را به میز کوبید که تصور کردم رویه ی میز چند میلی متری فرو رفت!

حتما خنده ای ناخودآگاه و عصبی روی صورتم نشسته بود که با لحنی پرسشی گفت : می خندی ؟!گفتم : من ؟ گفت : غیر از من و شما کسی اینجاست ؟بله به شما هستم ، چیز خنده داری هست بگو تا منم بخندم!

چاره ی کار سکوت بود تا هم رگه های آن ترس آغازین ته نشین شود همین که مانع پرسش و پاسخ های بی ربط و آزار دهنده ی بازجو شوم.

سکوت کارساز شد و بازجو با اشاره به خودکار مشکی متصل به میز که برگه های سفیدی با عنوان برگه ی بازجویی از متهم روی آن قرار داشت گفت : شروع کن به نوشتن

پس از سال ها وکالت شاهد اتفاق عجیبی بودم ؛ سطر اول تمامی اوراق بازجویی در مقابل حرف س (خلاصه ی سوال)این عبارت تایپ شده بود :

اتهام شما اجتماع و تبانی برای اقدام علیه امنیت ملی ، تبلیغ علیه نظام و نشر اکاذیب و تشویش اذهان عمومی است از خودتان دفاع کنید.

همینطور که ذهنم درگیر چرایی چنین رفتاری بود بدون وقفه و تامل نوشتم؛ اتهامات را قبول ندارم

هنوز خودکار روی میز قرار نگرفته بود که گفت : قرار نشد وکیل بازی در بیاری!!

با لحن پرسشی گفتم وکیل بازی؟! گفت :بله ،حتما نوشتی قبول ندارم ، من گوشم از این حرف ها پر شده و کاری نکن بهت بی احترامی کنم و بگم چرت پرت ننویس.

باید کاری می کردم تا متوجه شود آنکه در جایگاه متهم است ، وکیل دادگستری است و به قوانین آگاه! بنابراین از قالب متهم خارج شدم و به عنوان وکیل دادگستری گفتم روی این کاغذ چند فقره اتهام به من نسبت داده شده ،بدون ادله و مدارک انتساب اتهام بعد هم  وقتی چنین رفتاری از من سر نزده چی بنویسم ؟ گفت سر نزده ؟!تو و امثال تو ضد انقلاب هستید ، همین برای بازداشت و محکومیت کافیه !

همینطور که با عصبانیت حرف می زد ،تصاویری از یادداشت های روزنامه ها و خبرگزاری ها و مطالب منتشر شده در صفحات مجازی نشان داد و گفت : پس اینها چیه ؟!گفتم تمامی آنچه که نوشته شده ، مستند به قانون و منطبق بر اصول حقوقی است ، بعد هم اگر این پرونده بابت فعالیت رسانه ای بنده است ، دادسرای انقلاب صالح به رسیدگی نیست و پرونده باید در دادسرای رسانه رسیدگی شود…

گفت : در این شرایط هر رفتاری که مردم را تحریک کند اقدام علیه امنیت تلقی می شود و در صلاحیت دادسرای انقلاب است ، گفتم حتی قرائت قانون !گفت حتی نوشتن از قانون !گفتم حتما قبول دارید که نیت و قصد برای تحقق جرم ضروری است ، هدف من از نوشتن این مطالب آگاه کردن مردم بوده نه تحریک به اقدام علیه امنیت!! گفت : شرایط امروز اقتضاء می‌کنه تا آگاه کردن مردم به قوانین را هم جرم تلقی کنیم!!

این کلمات را طوری عصبی و بی قرار بیان کرد که واضح بود به آنچه می‌گوید باور ندارد و برای پنهان کردن این حالت ،خنده ای عصبی سر داد! خنده‌ای که خیلی زود به قهقه‌ای تمسخر آمیز تبدیل شد و سپس  نسخه ای از اوراق پرونده را به نشانه‌ی پرچم پیروزی بسان فاتحی سرفراز نشانم داد و گفت : برای این چه جوابی داری ؟ ضد انقلاب!!

کاغذی که در دست داشت نسخه ی چاپ شده‌ مطلبی  بود راجع به مفهوم دیکتاتور و شعارِ مرگ بر دیکتاتور !

گفتم برای مرگ بر دیکتاتور باید جواب بدهم گفت : بله ، این شعار ضد انقلاب است!! وقتی تشریف بردی بازداشت‌گاه فرصت داری بیشتر فکر کنی تا متوجه شوی این شعار ، شعار چه کسانی است…

روزی عجیب و البته خاطره انگیزی شد آن روز ، همین که خواستم تابلوی اعداد را زیر چانه ام بگیرم تا عکسم در تابلوی تصاویر زندانیان ثبت شود ناخودآگاه چهره‌ی بازجو و سوالات وی در ذهنم مرور شد و لبخندی تلخ روی صورتم نشست ،عکاس خوش ذوقی بود که بلافاصله دکمه شاتر را فشار داد و آن لحظه ثبت شد.

تصویر زندانی شماره ی ۱۳۵۳۸ همراه با لبخند

وکیل دادگستری-شیراز 

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *