پایان دوران ۷۴ ساله‌ی حکومت پلیسی و مشت آهنین خاندان اسد، رویدادی غریب و غیرقابل پیشبینی نبود و پایان بعثیسم سوری، از مدت‌ها قبل آغاز شده بود. اما ذهن متصلب و اقتدارطلب اسد و مشاورین بعثی او؛ با واقعیت صحنه کنار نمی‌آمد و حمایت‌های روسیه و ایران نیز، به هر سختی و ضرب و زوری بود، برای مدتی کوتاه این حکمرانی بیمار را سر پا نگه داشت. ولی نهایتا کار به جایی رسید که تحولات منطقه ای پیش از ۷ اکتبر و همچنین ساختار پوشالی دفاعی و امنیتی سوریه، نقطه‌ی پایان را رقم زد.

هنوز برای سخن گفتن از تحولات امروز و فردای سوریه وقت بسیار داریم و فعلا مشخص نیست تنوع و تکثر فکری گروه‌های مخالف اسد منجر به خلق چه ساختاری خواهد شد.

نمی‌دانیم تصممیات دولت جدید آمریکا چگونه رقم خواهد خورد، مشخص نیست مردم سوریه در آستانه‌ی یک زمستان سرد و سرشار از تورم و بحران و بلاتکلیفی چه وضعیتی خواهند داشت و آوارگان فصد بازگشت دارند یا نه.

نمی‌دانیم کردهای سوری با مخالفین تحت حمایت آنکارا درگیر خواهند شد یا نه.

آیا معارضین به قدرت رسیده، کشت و کشتار و محاکمه  بگیر و ببند راه خواهند انداخت یا نه، باید دید.

مشخص نیست جولان چه سرنوشتی خواهد داشت و اسراییل دست به چه اقداماتی خواهد زد.

ولی احتمالا هیچکدام از این موضوعات، به اندازه‌ی رویکرد آتی ایران و اثرگذاری رویدادهای سوریه بر روندهای داخل ایران، مهم نیست. چرا که حالا در یک خاورمیانه‌ی جدید و متفاوت بیدار شده‌ایم و به تبع آن، ایران نیز در شرایط نوینی قرار گرفته است.

آن پدیده‌ای که سالیان طولانی با لفظ «محور مقاومت» توصیف و نامگذاری می‌شد؛ حالا تا حدود زیادی دچار چالش شده و معنای تاریخی آن تغییر کرده است! حالا می‌توان با فکت و سند و با اعتماد بیشتری از این واقعیت سخن گفت که آیا محور مقاومت، دیوار و سدّی برای مقابله با قدرت آمریکا و اسراییل و «نظام سلطه» بوده، یا مقاومت در برابر خواستِ طبیعی مردمان در بستر توسعه و دموکراسی.

تردید دارم طی ماه‌ها و سالیان آتی، مقامات جمهوری اسلامی حاضر شوند درباره‌ی تصممیات و اقدامات سالیان گذشته توضیح روشنی دهند. به احتمال قوی؛ استدلال و پاسخِ بسامد آنها درباره‌ی توجیه تمام آن هزینه‌ها و دشواری‌ها چنین عبارتی خواهد بود: شرایط، چنین ایجاب می‌کرد و اگر آن اقدامات انجام نمی‌شد، نه تنها منطقه تکه تکه می‌شد، بلکه امنیت ملی در داخل مرزهای ایران به خطر می‌افتاد. همین؟ بله. بسیار بعید است چیزی فراتر از این بیان شود. هر اندازه سوالات و انتقادات بیشتری مطرح شود، پاسخی عاید کسی نخواهد شد.

تصور می‌کنم باید ضمن طرح سوال و اندیشیدن به فردای ایران و منطقه، باید تشکر کنیم. باید از تصمیم گیرندگان تشکر کنیم که در روزهای اخیر؛ به اسد و سوریه نگاهی نسبتا واقعگرایانه داشتند و با موشک و پهپاد و اعزام زمینی؛ در صدد حفظ بقای او برنیامدند. بالاخره با این واقعیت کنار آمدند که خورد و خوراک و هزینه‌های مراقبت و نگهداری از «فیلِ سفید»، بیش از این توجیه عقلانی ندارد و باید واقعیت صحنه را پذیرفت. شاید چنین رفتاری، نشانه و آغازی باشد از ورود جمهوری اسلامی به دوران نوینی که می توان با عبارت کنایی «رئالیسمِ آهسته» از آن یاد کرد.

حالا ما در ایران، با چند موضوع مهم روبرو هستیم که می‌توان آنها را در قالب گزاره‌های خبری یا سوالی مطرح کرد:

الف) آنان که مساله‌ی سوریه را به عنوان شاهرگ امنیتی و استان سی و دوم ایران توصیف می‌کردند، به احتمال قوی بر چنین نظریه‌ای پافشاری خواهند کرد: سوریه پایان ماجرا نیست. دومینو ادامه دارد و چاره‌ای نداریم جز تولید بمب هسته‌ای و تمرکز حمایت بر یمن!

ب) در ظاهرِ ماجرا، جمهوری اسلامی ایران، مهمترین متفق منطقه‌ای خود را از دست داده و سوریه کشوری بوده که از دوران جنگ ایران و عراق بدین سو، همواره مفید و سودمند بوده و پس از آن نیز، مسیر طلایی حمایت از حزب الله لبنان و فلسطین بوده است. ولی در باطن، اولا نظام بعثی سوری، دوران تلخ و سیاهی از جفا و ستم را بر مردمان کشورش روا داشت و دوم این که رفاقت ایران با سوریه و زنجیره‌ی روابط منطقه‌ی موسوم به «محور مقاومت»، آورده‌ی اقتصادی و سیاسی خاصی برای مردم ایران نداشت و نهایتا تبدیل به یک چک بلامحل شد.

ج) ممکن است از دست رفتن سوریه به عنوان یک مصیبت تلقی شود. ولی در حقیقت، نه تنها مصیبت نیست، بلکه وزنه‌ی سنگینی از دست و پای ایران باز شده و نظام حکمرانی، اگر بخواهد، حالا می‌تواند با فراغ بال به مشکلات داخلی بپردازد و قدرت و تمرکز خود را صرف فعالیت در درون، تعامل با مردم و تلاش برای معماری سیاست خارجی نوینی بنماید که ایران را در داخل، منطقه و جهان، در مسیر توسعه قرار دهد.

د) قبلا بخشی از خشم و قدرت و عصبانیت، بر سر داعش و اسراییل و دشمنان سوریه و دیگر عناصر منطقه خالی می‌شد. خدا کند ترتیبات سیاسی و امنیتی به گونه‌ای نباشد که آن انرژی به داخل بازگردد. یعنی چه؟ یعنی عاقلانه نیست اگر نگرانی از موقعیت منطقه‌ای جدید ایران، باعث شود که فضای داخلی کشور، بسته‌تر و امنیتی‌تر شود.

ه) از دست رفتنِ یک محصول گلخانه ای همچون بشار اسد، تحت هیچ شرایطی و با هیچ منطق و استدلالی، نمی تواند مهمتر از مساله ی حزب الله لبنان و شخص سید حسن نصرالله باشد. بنابراین حالا در ایستگاهی هستیم که باید با چشمی واقعبینانه تر، یک بار دیگر عملیات ۷ اکتبر حماس را مانند یک متن تفسیر کنیم و به این واقعیت پی ببریم که آن رویکرد مبارزاتی که فاقد هر نوع نگرش آینده شناسانه بود، در میدان عمل تبدیل به سیاهچاله ای شد که به غزه، کل مردم فلسطین، حزب الله لبنان، سوریه و ایران لطمه زد. بنابراین شایسته است که به جای قرائت های شعاری پیشین، خوانش و تفسیر واقعیبینانه ای از این نقطه عطف مهم به دست دهیم.

۳۱۱۳۱۱"/>

ایران، پسا اَسَد و «رئالیسمِ آهسته»

سقوط دولت بشار اسد؛ نقطه‌ای است که تبعات و پیامدهای منطقه‌ای آن برای ایران، به اندازه‌ی درس‌ها و تصمیمات داخل اهمیت ندارد. یک وزنه‌ی سنگین از دست و پای ایران باز شد.

ایران، پسا اَسَد و «رئالیسمِ آهسته»

پایان دوران ۷۴ ساله‌ی حکومت پلیسی و مشت آهنین خاندان اسد، رویدادی غریب و غیرقابل پیشبینی نبود و پایان بعثیسم سوری، از مدت‌ها قبل آغاز شده بود. اما ذهن متصلب و اقتدارطلب اسد و مشاورین بعثی او؛ با واقعیت صحنه کنار نمی‌آمد و حمایت‌های روسیه و ایران نیز، به هر سختی و ضرب و زوری بود، برای مدتی کوتاه این حکمرانی بیمار را سر پا نگه داشت. ولی نهایتا کار به جایی رسید که تحولات منطقه ای پیش از ۷ اکتبر و همچنین ساختار پوشالی دفاعی و امنیتی سوریه، نقطه‌ی پایان را رقم زد.

هنوز برای سخن گفتن از تحولات امروز و فردای سوریه وقت بسیار داریم و فعلا مشخص نیست تنوع و تکثر فکری گروه‌های مخالف اسد منجر به خلق چه ساختاری خواهد شد.

نمی‌دانیم تصممیات دولت جدید آمریکا چگونه رقم خواهد خورد، مشخص نیست مردم سوریه در آستانه‌ی یک زمستان سرد و سرشار از تورم و بحران و بلاتکلیفی چه وضعیتی خواهند داشت و آوارگان فصد بازگشت دارند یا نه.

نمی‌دانیم کردهای سوری با مخالفین تحت حمایت آنکارا درگیر خواهند شد یا نه.

آیا معارضین به قدرت رسیده، کشت و کشتار و محاکمه  بگیر و ببند راه خواهند انداخت یا نه، باید دید.

مشخص نیست جولان چه سرنوشتی خواهد داشت و اسراییل دست به چه اقداماتی خواهد زد.

ولی احتمالا هیچکدام از این موضوعات، به اندازه‌ی رویکرد آتی ایران و اثرگذاری رویدادهای سوریه بر روندهای داخل ایران، مهم نیست. چرا که حالا در یک خاورمیانه‌ی جدید و متفاوت بیدار شده‌ایم و به تبع آن، ایران نیز در شرایط نوینی قرار گرفته است.

آن پدیده‌ای که سالیان طولانی با لفظ «محور مقاومت» توصیف و نامگذاری می‌شد؛ حالا تا حدود زیادی دچار چالش شده و معنای تاریخی آن تغییر کرده است! حالا می‌توان با فکت و سند و با اعتماد بیشتری از این واقعیت سخن گفت که آیا محور مقاومت، دیوار و سدّی برای مقابله با قدرت آمریکا و اسراییل و «نظام سلطه» بوده، یا مقاومت در برابر خواستِ طبیعی مردمان در بستر توسعه و دموکراسی.

تردید دارم طی ماه‌ها و سالیان آتی، مقامات جمهوری اسلامی حاضر شوند درباره‌ی تصممیات و اقدامات سالیان گذشته توضیح روشنی دهند. به احتمال قوی؛ استدلال و پاسخِ بسامد آنها درباره‌ی توجیه تمام آن هزینه‌ها و دشواری‌ها چنین عبارتی خواهد بود: شرایط، چنین ایجاب می‌کرد و اگر آن اقدامات انجام نمی‌شد، نه تنها منطقه تکه تکه می‌شد، بلکه امنیت ملی در داخل مرزهای ایران به خطر می‌افتاد. همین؟ بله. بسیار بعید است چیزی فراتر از این بیان شود. هر اندازه سوالات و انتقادات بیشتری مطرح شود، پاسخی عاید کسی نخواهد شد.

تصور می‌کنم باید ضمن طرح سوال و اندیشیدن به فردای ایران و منطقه، باید تشکر کنیم. باید از تصمیم گیرندگان تشکر کنیم که در روزهای اخیر؛ به اسد و سوریه نگاهی نسبتا واقعگرایانه داشتند و با موشک و پهپاد و اعزام زمینی؛ در صدد حفظ بقای او برنیامدند. بالاخره با این واقعیت کنار آمدند که خورد و خوراک و هزینه‌های مراقبت و نگهداری از «فیلِ سفید»، بیش از این توجیه عقلانی ندارد و باید واقعیت صحنه را پذیرفت. شاید چنین رفتاری، نشانه و آغازی باشد از ورود جمهوری اسلامی به دوران نوینی که می توان با عبارت کنایی «رئالیسمِ آهسته» از آن یاد کرد.

حالا ما در ایران، با چند موضوع مهم روبرو هستیم که می‌توان آنها را در قالب گزاره‌های خبری یا سوالی مطرح کرد:

الف) آنان که مساله‌ی سوریه را به عنوان شاهرگ امنیتی و استان سی و دوم ایران توصیف می‌کردند، به احتمال قوی بر چنین نظریه‌ای پافشاری خواهند کرد: سوریه پایان ماجرا نیست. دومینو ادامه دارد و چاره‌ای نداریم جز تولید بمب هسته‌ای و تمرکز حمایت بر یمن!

ب) در ظاهرِ ماجرا، جمهوری اسلامی ایران، مهمترین متفق منطقه‌ای خود را از دست داده و سوریه کشوری بوده که از دوران جنگ ایران و عراق بدین سو، همواره مفید و سودمند بوده و پس از آن نیز، مسیر طلایی حمایت از حزب الله لبنان و فلسطین بوده است. ولی در باطن، اولا نظام بعثی سوری، دوران تلخ و سیاهی از جفا و ستم را بر مردمان کشورش روا داشت و دوم این که رفاقت ایران با سوریه و زنجیره‌ی روابط منطقه‌ی موسوم به «محور مقاومت»، آورده‌ی اقتصادی و سیاسی خاصی برای مردم ایران نداشت و نهایتا تبدیل به یک چک بلامحل شد.

ج) ممکن است از دست رفتن سوریه به عنوان یک مصیبت تلقی شود. ولی در حقیقت، نه تنها مصیبت نیست، بلکه وزنه‌ی سنگینی از دست و پای ایران باز شده و نظام حکمرانی، اگر بخواهد، حالا می‌تواند با فراغ بال به مشکلات داخلی بپردازد و قدرت و تمرکز خود را صرف فعالیت در درون، تعامل با مردم و تلاش برای معماری سیاست خارجی نوینی بنماید که ایران را در داخل، منطقه و جهان، در مسیر توسعه قرار دهد.

د) قبلا بخشی از خشم و قدرت و عصبانیت، بر سر داعش و اسراییل و دشمنان سوریه و دیگر عناصر منطقه خالی می‌شد. خدا کند ترتیبات سیاسی و امنیتی به گونه‌ای نباشد که آن انرژی به داخل بازگردد. یعنی چه؟ یعنی عاقلانه نیست اگر نگرانی از موقعیت منطقه‌ای جدید ایران، باعث شود که فضای داخلی کشور، بسته‌تر و امنیتی‌تر شود.

ه) از دست رفتنِ یک محصول گلخانه ای همچون بشار اسد، تحت هیچ شرایطی و با هیچ منطق و استدلالی، نمی تواند مهمتر از مساله ی حزب الله لبنان و شخص سید حسن نصرالله باشد. بنابراین حالا در ایستگاهی هستیم که باید با چشمی واقعبینانه تر، یک بار دیگر عملیات ۷ اکتبر حماس را مانند یک متن تفسیر کنیم و به این واقعیت پی ببریم که آن رویکرد مبارزاتی که فاقد هر نوع نگرش آینده شناسانه بود، در میدان عمل تبدیل به سیاهچاله ای شد که به غزه، کل مردم فلسطین، حزب الله لبنان، سوریه و ایران لطمه زد. بنابراین شایسته است که به جای قرائت های شعاری پیشین، خوانش و تفسیر واقعیبینانه ای از این نقطه عطف مهم به دست دهیم.

۳۱۱۳۱۱

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *