«چون من جوانی روستایی و فقیرم و مشتاق شهرت و قدرت و ثروتم و میدانم که ابزار دست سیاستمدار، قانون است و احراز مقامات رفیع و رتبههای منیع جز با دستیاری قانون میسر نیست، من خدمت مفید آموزگاری را رها کردهام تا بازیچه دست قانون شوم، یا قانون را به بازی گیرم، والا نه قصد خدمت دارم و نه سودای عبادت.»
به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین به نقل از روزنامه سازندگی، احمد اقتداری محل رجوع خاص و عام درباره خلیجفارس است. حدودا ۴۴ سال داشت که به درخواست انجمن آثار ملی برای نوشتن درباره نواحی جنوبی ایران با هواپیما عازم بوشهر شد. او از بسیاری از جزایر جنوبی ایران بازدید کرد تا به میناب و جاسک رسید. بقیه راه اما جادهای برای عبور خودرو نداشت بنابراین کوله بر دوش انداخت و با شلواری کوتاه، پوتینی بر پا و یک دوربینهای عکاسی به تحقیق و عکسبرداری پرداخت و حاصل آن روزهایش در سال ۱۳۴۸ شد کتاب «آثار شهرهای باستانی سواحل و جزایر خلیجفارس و دریای عمان». او در ماموریتی از سوی دولت ایران به عربستان، عراق و لبنان اعزام شد و پژوهشهای ارزندهای درباره تاریخ در این کشورها داشت. سازندگی به مناسبت ششمین سالگرد درگذشت این مورخ و جغرافیدان ایرانی در بیستوهفتمین روز فروردین به اهمیت او در مطالعات تاریخی خلیجفارس پرداخته است.
آغاز مسیر
همان سالی که مجلس شورای ملی در مادهواحدهای بر انقراض سلسله قاجار مهر تایید زد، احمد اقتداری در «گراش» فارس به دنیا آمد. پدرش مرتضی قلیخان اقتداری و مادرش انیس خانم اقتداری از نوادگان فتحعلیخان بیگلربیگی گراشی، حاکم لارستان و بنادر خلیجفارس در دوره قاجار بودند. پدربزرگ او حسنعلیخان گراشیلارستانی از مشروطهخواهان فارس بود که به شهادت رسید. مدتی به مکتبخانه شهر لار رفت اما بعد از تاسیس مدرسه دولتی توسط علیاصغرخان حکمتشیرازی در سال ۱۳۱۱ در این شهر، او را از مکتب گرفتند و به مدرسه رفت. شهریور ۱۳۲۰ که خاک ایران توسط متفقین تصرف شد، سال آخر تحصیل او در دانشسرا بود. ارتش هیتلر تا نزدیکیهای قفقاز آمده بود و متفقین در تلاش رساندن اسلحه از راه ایران برای کمک به شوروی بودند. در گفتوگویی که سال ۹۵ با روزنامه ایران داشته به خاطراتی از آن زمان اشاره کرده است: «به یاد دارم یکی از دبیران دانشسرا مرحوم دکتر مهدی حمیدیشیرازی که بعدها شهرت فوقالعاده در شاعری یافت، روزی در کلاس قصیدهای که خود سروده بود را خواند که با این بیت آغاز میشد: سخت آشفتهام امسال ز فروردینا / یعنی از آمدن سرخ گل و نسرینا. او که آن زمان تازه فارغالتحصیل شده بود، این شعر را برایمان خواند و همه بر حال زار ایران گریستیم.»