گئورگ ویلهلم فریدریش هگل، فیلسوف مشهور آلمانی، امپراتوری ایران به طور خاص امپراتوری هخامنشی را به عنوان "نخستین امپراتوری راستین" و "نخستین امپراتوری از میانرفته تاریخ" مینامد. او همچنین ایرانیان را "نخستین قوم تاریخی" میداند که موفق به تاسیس نخستین امپراتوری با تکیه به بنیان های فرهنگی متفاوت اقوام ایرانی می داند. ولی چه عواملی باعث صعود و سقوط این تمدن شد؟
فروزان آصف نخعی: شاید امپراتوری هخامنشیان، نخستین الگویی از یک کشور – ملت ایرانی باشد که عمر آن به صدها سال انجامید و در برهه هایی موفق بوده است. اما این موفقیت، چه نوع موفقیتی است؟ آیا حاصل یک حکومت مقتدر مرکزی است، یا حاکی از بیداری ایرانیان و محصول آن حکومت مقتدر مرکزی است؟ پاسخ به این سوال، سرنوشت توسعه اکنون ایران را نیز روشن می کند. به این معنا که چرا دیگر حکومت های ایرانی اغلب در ایجاد یک کشور ملت ناتوان بوده اند و شکست خورده اند؟ مطالعات تاریخی در باره تاریخ هخامنشیان که مسئله اکنون ایران نیز هست، می تواند برای مخاطب مسئله اندیش، و صاحب فکر، بسیار ارزشمندو مناسب باشد.
به عبارت دیگر مردم ایران دارای چه خصائل و اخلاقیاتی بودند، که توانستند چنین امپراتوری عظیمی را از دل خود بیرون بدهند؟ و چه خصائل و اخلاقیاتی به دست آوردند که نتوانستند قدرت و عظمت و شکوه خود را حفظ کنند و آن را از دست دادند؟ این ها سوالاتی است که برای ایرانیان امروز و توسعه کشور می تواند بسیار قابل تامل و تحقیق باشد هم برای مردم و هم برای نخبگان دانشگاهی.
تمدن هخامنشی از نظر گئورگ ویلهلم فریدریش هگل
گئورگ ویلهلم فریدریش هگل، فیلسوف مشهور آلمانی، امپراتوری ایران به طور خاص امپراتوری هخامنشی را به عنوان “نخستین امپراتوری راستین” و “نخستین امپراتوری از میانرفته تاریخ” مینامد. او همچنین ایرانیان را “نخستین قوم تاریخی” میداند که موفق به تاسیس نخستین امپراتوری شده است. هگل در کتاب “درسهایی در فلسفه تاریخ” (Vorlesungen über die Philosophie der Geschichte) به طور مفصل به بررسی تمدنها و امپراتوریهای مختلف میپردازد و جایگاه ویژهای برای امپراتوری ایران قائل است. دلایل او برای اهمیت دادن به ایران عبارتند از:
وحدت در کثرت: وحدت در کثرتی که در ایران معاصر مطرح است، با آنچه هگل درباره امپراتوری هخامنشی مطرح می کند بسیار متفاوت است. وحدت در کثرت تاریخ معاصر ایران بیشتر بر یک دست سازی فرهنگی و فکری است که آخرین آن با پروژه یکدست سازی تا سال ۱۴۰۳ دنبال می شد. این در حالی است که هگل معتقد است که امپراتوری ایران برای اولین بار توانست اقوام و ملل گوناگون با فرهنگها و سنتهای مختلف را تحت یک حکومت واحد گرد هم آورد، در حالی که به آنها اجازه داد تا هویت و ویژگیهای خود را حفظ کنند. او این نوع حکومت را “حکومتی کامل” میداند که از عناصر ناهمگن تشکیل شده اما در پرتو حاکمیت یگانه، وحدت خود را حفظ میکند. او این ویژگی را در مقایسه با دیگر امپراتوریها، یک نوآوری و گامی مهم در تکامل سیاسی بشر میداند.
آغاز تاریخ به معنای واقعی: از نظر هگل، تاریخ به معنای واقعی کلمه، یعنی وجود آگاهی تاریخی و حرکت در جهت آزادی، با امپراتوری ایران آغاز میشود. او معتقد است که پیش از ایران، تمدنها بیشتر در وضعیت طبیعی و ایستا قرار داشتند و فاقد پویایی و تحول واقعی بودند. ایرانیان با ایجاد یک امپراتوری وسیع و برقراری ارتباط بین فرهنگهای مختلف، زمینه را برای پیشرفت و تکامل روح جهانی فراهم کردند.
نقش دین زرتشت: هگل به نقش دین زرتشت در امپراتوری ایران اشاره میکند و آن را به عنوان نخستین دینی میداند که مفهوم نور و روشنایی را به عنوان نمادی از آگاهی و روح مطرح کرد. او معتقد است که این دیدگاه، گامی مهم در جهت درک مفهوم روح و آزادی بوده است. او نور زرتشت را “فروغی که از پیش خود میدرخشد و پیرامونش را روشن میکند” توصیف میکند و آن را متعلق به “جهان آگاهی” و “روح” میداند.
انتقال از شرق به غرب: هگل معتقد است که امپراتوری ایران نقش مهمی در انتقال تمدن و فرهنگ از شرق به غرب ایفا کرد. او میگوید در حالی که چین و هند در اصل خود بیحرکت ماندند، ایرانیان نماینده انتقال راستین تاریخ از شرق به غرب بودند. با این همه هگل با اشاره به اینکه امپراتوری ایران از میان رفته است، بر اهمیت تاریخی آن به عنوان نخستین نمونه واقعی از یک امپراتوری بزرگ و چند ملیتی تأکید میکند.
کورش بزرگ، بنیانگذار شاهنشاهی پارسی هخامنشی، از ۵۵۹ تا ۵۳۰ پ . م سلطنت کرد. او از افرادی بود که تاریخ جهان را تغییر داد و برای مردم گوناگون شخصیتی متفاوت بود: برای پارسیان آغازین و عیلامیان کورش رهبری استثنایی بود که آنان را به عرصۀ جهانی وارد کرد، جهانی که از آسیای مرکزی تا آناتولی و فراسوی آن امتداد داشت؛ فردی مبتکر که زندگی آنان را به کلّ، هم در ظاهر و هم در عمل، تغییر داد. برای بابلیان باستان، کورش در قد و اندازۀ حمورابی درآمد و با این که خارجی بود، کاملا با سنتهای آنان همخوانی داشت.
برای عبرانیان باستان، کورش شخصیتی بنیادین در آزادی آنان از سلطۀ بابلیان بود، به طوری که او را عملا ناجی خود خواندند. کورش به آنان کمک کرد تا معبد سلیمان [نبی] را دوباره بسازند و دوره ای را آغاز کرد که امروزه «دورۀ معبد دوم» خوانده می شود. برای نویسندگان یونانی و رومی، کورش فرمانروایی آرمانی بود که در وجودش برترین خصیصههای رهبری و نبوغ جمع شده بود، اما در عین حال می توانست فرماندۀ نظامی بیمحابا، قاطع و قدرتمندی نیز باشد. در عصر اخیر نیز چنین ویژگیهای برتری به کورش نسبت داده شده، و برای بسیاری از مردم، او کماکان نماد وطندوستی به شمار می رود که شکوه نخستین دورههای تاریخ ایران را در خود جمع کرده است.
«شاه جهان؛ زندگانی کورش کبیر» در نمایشگاه
نگاه هگل ضرورت مطالعه روی تمدن هخامنشی و زندگی کورش را دوچندان می کند آن هم برای ایرانیانی که دچار تفکر کوتاه مدت، و ناتوانی در همکاری جمعی هستند. این مطالعات می تواند به علل صعود و سقوط تمدن هخامنشی به خوبی اشاره بکنند. شاید کتاب «شاه جهان؛ زندگانی کورش کبیر» نوشته مت واترز با ترجمه محمدرضا جعفری و ناهید سلامی، که در بخش تاریخ ایران در سیوششمین نمایشگاه بینالمللی کتاب ارائه شده بتواند در این زمینه کمک شایانی باشد. مت واترز، پژوهشگر سیستم دانشگاه ویسکانسین و استاد کلاسیک و تاریخ باستان در دانشگاه ویسکانسین-اوکلر است.
او دکترای خود را در تاریخ باستان (خاور نزدیک و یونان) از دانشگاه پنسیلوانیا دریافت کرده است. علایق پژوهشی اصلی او تاریخ هخامنشی و تاریخنگاری یونانی است. او در سال ۲۰۰۶ برنده جایزه گرینفیلد از انجمن شرقی آمریکا شد و همچنین بورسیههایی از شورای آمریکایی انجمنهای پژوهشی، مرکز مطالعات هلنی دانشگاه هاروارد، و بنیاد کتابخانه کلاسیک لوب دریافت کرده است. آثار منتشر شده اخیر او شامل مقالات متعددی در مورد جنبههای مختلف تاریخ هزاره اول پیش از میلاد، به ویژه روابط یونان و ایران است. از دیگر آثار در دست تهیه او میتوان به یک بررسی از تاریخ هخامنشی ایران (انتشارات دانشگاه کمبریج) اشاره کرد.
سیاست و حکمرانی
از دلایل صعود تمدنی در این دوره از حیات ایران، باید به سیاست های حکمرانی پادشاهان توجه کرد و این که هر یک از آنان چه پروژه ای را در آن مقطع تاریخی دنبال می کرده اند. از جنبههای برجسته شخصیت کورش، سیاست مدارا و احترام او به فرهنگها و مذاهب مختلف بود. او پس از فتح بابل، “منشور کورش” را صادر کرد که به عنوان نخستین اعلامیه حقوق بشر شناخته میشود. در این منشور، کورش آزادی مذهبی را برای مردم بابل تضمین کرد و به یهودیان تبعیدی اجازه داد به سرزمین خود بازگردند و معبد خود را بازسازی کنند. این اقدام، تحسین بسیاری از جمله در کتاب مقدس یهودیان را برانگیخت. هم مطالعات مت واترز و هم دیگر تاریخ شناسان امپراتوری های باستان، در این بخش اغلب بر این خصایل حکمرانی در امپراتوری کورش صحه گذاشته اند.
این امر به ویژه از منظر ساختاری قابل تامل است. زیرا بدون چنین رویکردی، آن ساختار کشور ملت مبتنی بر رنگارنگی فرهنگی، امکان ظهور و بروز نداشت. سیاستهای حکومتی کورش بر پایه عدالت، احترام به سنتهای محلی، و عدم تحمیل فرهنگ و مذهب خود به مردم مناطق فتح شده استوار بود. او سعی میکرد با رهبران محلی همکاری کند و آنها را در اداره امور مناطق خود حفظ کند. این رویکرد، به ثبات و یکپارچگی امپراتوری وسیع او کمک کرد. کورش کبیر شخصیتی استثنایی در تاریخ جهان بود که با رهبری خردمندانه، فتوحات گسترده، و سیاستهای انساندوستانه، امپراتوری قدرتمندی را بنا نهاد و میراثی ارزشمند برای آیندگان به جا گذاشت. مطالعه زندگی او، دریچهای به درک تمدن باستانی ایران و تأثیر آن بر جهان میگشاید. بر این اساس می توان میراث کورش که بسیار گسترده و بعضا ماندگار بوده به شرح زیر ذکر کرد :
تأسیس امپراتوری هخامنشی: او بزرگترین امپراتوری را تا آن زمان بنیان نهاد که برای بیش از دو قرن بر بخش بزرگی از جهان حکومت کرد.
سیاست مدارا و احترام به حقوق بشر: منشور کورش به عنوان نمادی از تساهل مذهبی و احترام به حقوق اقوام مختلف شناخته میشود و تأثیر عمیقی بر تفکرات بعدی در زمینه حقوق بشر داشته است.
الگوی حکمرانی: رویکرد عادلانه و مدبرانه کورش در حکمرانی، او را به الگویی برای بسیاری از رهبران بعدی تبدیل کرد.
جایگاه در فرهنگ ایرانی: کورش در فرهنگ و هویت ایرانی جایگاه ویژهای دارد و به عنوان نماد افتخار، عدالت و خرد شناخته میشود.
علل سقوط تمدن هخامنشی
سقوط هخامنشیان در سال ۳۳۰ پیش از میلاد، نتیجه عوامل پیچیدهای بود. به طور خلاصه، مهمترین دلایل آن همواره تهاجم اسکندر مقدونی ذکر می شود که هرچند درست است ولی دلیل کافی برای سقوط یک امپراتوری بزرگ مانند امپراتوری هخامنشی به شمار نمی رود.
در اصل فیلسوفان سیاسی شکست نیروهای ایرانی از جمله در نبرد گرانیکوس (۳۳۴ پیش از میلاد)، نبرد ایسوس (۳۳۳ پیش از میلاد)، و نبرد گوگمل (۳۳۱ پیش از میلاد)، از نیروهای اسکندر مقدونی، و اشغال شهرهای مهم امپراتوری، از جمله بابل، شوش، و تخت جمشید و قتل داریوش سوم، آخرین شاه هخامنشی، توسط اطرافیان خود حکایت از ضعف های ساختاری در اسکلت امپراتوری می کند. شرح مفصل تهاجم اسکندر به ایران در آثار مورخان یونانی مانند آریان (Anabasis Alexandri)، دیودور سیسیلی (Bibliotheca Historica)، کوینتوس کورتیوس روفوس (Historiae Alexandri Magni)، و پلوتارک (Parallel Lives) آمده است. اما آنچه مهم است جزئیات مهمی از ضعف ساختاری و مشکلات داخلی پیش از حمله اسکندر است که نشانههایی از آن در امپراتوری هخامنشی دیده میشد:
برای مثال از کورش اول تا داریوش سوم، استهلاک سرمایه اجتماعی، چه در حاکمیت سیاسی، و چه حوزه اجتماعی رو به افزایش بوده است. همین امر سبب شده بود که مسئله جانشینی و انتقال قدرت همیشه به آرامی صورت نگیرد و درگیریهای داخلی برای رسیدن به تاج و تخت ثبات امپراتوری را تهدید بکند. از نظر انسجام کشوری، نارضایتی ساتراپها (والیان)، و افزایش قدرت آنان، تمایل به خودمختاری را ایجاد کرده بود که منجر به شورشهایی در نقاط مختلف امپراتوری میشد. علاوه بر این ها و از همه مهمتر، فشار اقتصادی و مالیاتهای سنگین، ناشی از هزینههای بالای جنگها و دربار مجلل، فشار اقتصادی بر مردم را افزایش داده بود و میتوانست نارضایتی عمومی را به دنبال داشته باشد.
شواهدی از این مشکلات در تحلیلهای تاریخی مدرن بر نقش این عوامل در تضعیف امپراتوری پیش از حمله اسکندر تأکید دارند به عنوان مثال این موضوع مهم در آثار پیر برایان آمده است. پیر برایان (متولد ۳۰ سپتامبر ۱۹۴۰ در آنژه، فرانسه) یک ایرانشناس برجسته و متخصص در تاریخ ایران باستان، به ویژه دوره هخامنشی، و همچنین امپراتوری اسکندر مقدونی و دوران هلنیستی است. او استاد بازنشسته تاریخ و تمدن جهان هخامنشی و امپراتوری اسکندر کبیر در کلژ دو فرانس (Collège de France) در پاریس بود.
از نظر پیر برایان، اگرچه هخامنشیان سیاست مدارا را در پیش گرفته بودند، اما در برخی مناطق نارضایتیهایی وجود داشت که اسکندر میتوانست از آنها بهره ببرد. به عنوان مثال، در مصر و بابل، خاطرات استقلال قبلی هنوز زنده بود. عدم انسجام کامل در میان نخبگان ایرانی نیز میتواند عاملی بوده باشد. برخی از اشراف ممکن است به دلایل مختلف از داریوش سوم حمایت کامل نکرده باشند. نکته مهم از دیدگاه برایان این است که برایان معتقد نیست که امپراتوری هخامنشی در زمان حمله اسکندر لزوماً در حال فروپاشی بوده است. او تأکید میکند که امپراتوری هنوز از منابع و قدرت قابل توجهی برخوردار بود و مقاومت قابل توجهی در برابر اسکندر نشان داد. با این حال، ترکیبی از عوامل ذکر شده در بالا، همراه با نبوغ نظامی اسکندر و ارتش منسجم و کارآمد او، در نهایت منجر به شکست هخامنشیان شد. برایان به جای تمرکز صرف بر ضعفهای داخلی، بر تعامل این ضعفها با قدرت و استراتژی مهاجم تأکید میکند و البته به خوبی نشان می دهد که نیروی خارجی همواره مترصد ایجاد شکاف در نیروهای مقابل است.
برای مثال از نظر پیر برایان ضعف در واکنش نظامی در برابر تهدید جدید،که باعث می شد قدرت و اهداف اسکندر و ارتش مقدونی را دست بگیرند، زیرا ارتش هخامنشی عادت به مقابله با تهدیدات از سوی دولت-شهرهای یونانی داشتند و با یک نیروی متحد و سازمانیافته تحت رهبری یک فرمانده نظامی نابغه مانند اسکندر مواجه نشده بودند، همچنین استراتژیهای دفاعی ناکارآمد در نبردهای کلیدی در برابر اسکندر، مانند گرانیکوس، ایسوس و گوگمل، در نهایت عواملی مانند عدم آشنایی کافی با تاکتیکهای مقدونی و رهبری نظامی اسکندر در این شکستها و سقوط هخامنشیان نقش داشتند.
بیشتر بخوانید:
تمایز اساسی میان دو گونه اصلاح خواهی در ایران / دیدگاهی برای رهایی ایران از گرفتاری در تله سیاسی / زنان عملا چه روش هایی را برای رهایی برگزیده اند؟ معیارهای تمایز بخش میان روزنه گشایان با جبهه اصلاحات / «نبوغ بقا» یا «جنون زوال»، کدام در ایران پیروز می شود؟ / رادیکال های دو طرف در تله سیاسی چگونه یک اندیشمند را با کتاب به قتل رساندند/ در آستانهی یک بحران و گسست تمدنی هستیم/ درگیری اصلی و خطرناک دولت با مردم کجاست؟
۲۱۶۲۱۶