این کتاب سالیان دراز یکهتاز ماجراهای حشاشین بود و باغات بهشتی که حسن صباح با رودخانههای شیر و عسل راهانداخته بود و جوانان را میفریفت تا به جنگهای سخت بروند…. بررسیهای من اما نشان داد که پل آمیر وجود خارجی نداشته و ذبیحالله منصوری بنا به دلایلی که هرگز آشکار نخواهد شد خودش این کتاب را نوشته است.
به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، فاطمه علیاصغر در ایبنا نوشت: احتمالا یک روز کاری پرمشغوله در اتاق کوچک پر از کتاب و پوشه و کاغذهای به همریخته بود که ذبیحالله منصوری تصمیم گرفت به سراغ «خداوند الموت» برود. اواخر دهه ۵۰ خورشیدی بود. آفتاب از پنجره به صورتش میتابید که اتفاق عجیبی در تاریخ ادبیات ایران افتاد. یکی از پرکارترین مترجمهای این سرزمین که با کتاب «خواجه تاجدار» شهره شده و بسیاری از ایرانیان را علاقمند به رمانهای تاریخی کرده بود، این بار چشمانش را بست و دلش را راهی الموت افسانهای کرد. درآن زمان قلعه الموت خرابهای بیش نبود.
شاید داستان سه یار دبستانی در محافل گرم خانوادگی از سوی پیر فرزانه جمع روایت میشد، اما کمتر کسی خبر از اسرار حسن صباح داشت. کاری که ذبیحالله منصوری کرد خودش بعدها تبدیل به معمای بزرگی شد. او ترجمهای را وارد بازار کرد که اثری بود از پل آمیر نویسندهای فرانسوی. در آن زمان دایره ارتباطات بینالمللی محدود بود و دسترسی به اخبار نویسندههای خارجی کم. خبر از اینترنت و شبکههای اجتماعی هم نبود. پس هیچکس نپرسید پل آمیر کیست و چرا این کتاب را نوشته است. مسئله اما چیز دیگری بود، منصوری با این رمان توانست ذهنیت بسیاری از ایرانیها را به حسن صباح و قلعه الموت شکل دهد.