احمد زیدآبادی: نجفقلی حبیبی در دهه ۶۰ به قصد قلع و قمع آمده بود / هرگز چپ نبوده‌ ام

 در دوره‌ اول ریاست نجفقلی حبیبی در دهه ۶۰ او به قصد قلع و قمع آمده بود. تا آن‌جایی که سعی کرد دکتر شیخ، دکتر رئیسی و دکتر ساعی را اخراج کند. اما بعد از آن و به دلیل اختلاف در فضای سیاسی کشور بین دو جناح حاکم، یک فضای تنفس در دانشکده به وجود آمد.

احمد زیدآبادی: نجفقلی حبیبی در دهه ۶۰ به قصد قلع و قمع آمده بود / هرگز چپ نبوده‌ ام

گروه اندیشه: در شماره دوازدهم نشریه سیاستنامه، گفت و گویی انجام داده با دکتر احمد زیدآبادی. در این گفت و گو زیدآبادی به وضعیت فکری، و ساختاری اوضاع سیاست، در بخش دانشگاه و این که او خود در این وسط چگونه مشی می کرده می پردازد. خلاصه ای از این گفت و گو که در کانال مجله سیاستنامه منتشر شده، از نظرتان می گذرد. 
 پس از ورود به دانشکده و حضور در کلاس‌ها تنوعی از دیدگاه‌های مختلف در برابر ما قرار گرفت. با دکتر شیخ‌الاسلام مواجه شدیم. یک ناسیونالیست ایرانی و با دیدگاهی خاص نسبت به تاریخ تحولات اجتماعی ایران. دکتر شیخ مسائلی را مطرح می‌کرد که در کتاب‌های شریعتی اصلا وجود نداشت و بسیار شیرین بود. به همین ترتیب دکتر میلانی، دکتر رضوی، دکتر افتخاری، دکتر بشیریه، دکتر رئیسی، دکتر ساعی و دیگران باعث شدند که فضایی از تنوعات فکری در مقابل ما وجود داشته باشد. من در همان نگاه اول متوجه شدم که چالش با استادان امر ابلهانه‌ای است و بعد از آن اولین‌ توصیه‌ام به ورودی‌های ۱۳۶۳ این بود که اگر به قصد این آمدید که با استادان دربیافتید، این را کنار بگذارید. 
 دانشگاه تربیت مدرس کلا به قصد اسلامی‌سازی اساتید شکل گرفته بود. ظاهرا برنامه پنهانی وجود داشت که به تدریج استادهای قدیمی به حاشیه بروند یا حذف شوند. در چند سال ابتدایی پس از انقلاب چون این اساتید جایگزین نداشتند، تحمل شدند. ورود استادان دانشگاه تربیت‌مدرس در زمانی اتفاق افتاد که من نزدیک به فارغ‌التحصیلی و در روزنامه اطلاعات مشغول به کار شده بودم و مسائل دانشکده چندان اولویتی برایم نداشت. در این دوره آن چه از دنیای خبر، آشنایی با جهان و خاورمیانه در روزنامه پیدا می‌کردم باعث می‌شد نسبت به برخی از مسائل در دانشکده آنها را در اولویت قرار دهم. من با تنها با یکی از استادهای تربیت مدرسی درس داشتم که اصلا سر کلاسش حتی یک لحظه هم  نرفتم.
 رابطه شخصی من با دکتر رئیسی و دکتر ساعی خیلی نزدیک و دوستانه بود. ما دائم خانه دکتر رئیسی بودیم و او نیز از هیچ چیزی دریغ نمی‌کرد. با دکتر میلانی، دکتر بشیریه و دکتر رضوی هم روابط دوستانه برقرار کردم که البته به عمق ارتباط با آقای رئیسی نبود. در رابطه با دکتر شیخ، حس می‌کردم که خود او از من فاصله می‌گرفت. شاید دلیل این امر آن بود که دکتر شیخ با وجود نترس بودن و این‌که به راحتی‌ حرف‌هایش را در کلاس‌ها می‌زد، احتمالا نسبت به افکار امثال من احتیاط می‌کرد. آقای محمدی هم استاد مدعو بود و روابط بسیار نزدیکی هم داشتیم. بعدها با دکتر نقیب زاده و دکتر طباطبایی هم که روابط دوستانه ای پیدا کردم.
 درصدد بودم که روزی بالاخره آثار آقای طباطبایی را بخوانم. این مساله را با کتاب «ابن‌خلدون» شروع کردم و تاثیر زیادی بر روی من داشت. طباطبایی فضای جدیدی برای من باز کرد. ما درباره نسبت بین وضعیت خودمان و وضعیت جهانی آن روز بینش اشتباهی داشتیم و حتی چه بسا تحت تاثیر آن‌چه آموخته بودیم، خیال می‌کردیم از دانش یا حقایقی برخورداریم که اگر حکومت را در دست بگیریم می‌توانیم کشور را گلستان کنیم. اثر آقای طباطبایی باعث شد که من این نسبت را درک کنم. متوجه شدم ما به لحاظ تطور تاریخی در نقطه‌ای قرار داریم که فوق‌العاده بی‌بضاعت هستیم و این برای من خیلی تکان‌دهنده بود. به تدریج بقیه آثار دکتر طباطبایی را هم خواندم و بعد هم ارتباط شخصی گرفتیم و شروع به صحبت و چالش و گفت وگو کردیم.
 من در سال ۱۳۸۳ در دانشگاه علامه طباطبایی به عنوان عضو هیات علمی پذیرفته شدم اما آقای نجفقلی حبیبی – رئیس وقت دانشگاه – آن را امضا نکرد. پس من می‌توانستم اکنون در این دانشگاه باشم اما نیستم. یا توصیه کردند که برای هیات علمی گروه علوم سیاسی در دانشکده حقوق دانشگاه تهران درخواست بدهم. اما با توجه به برخی اعضای هیات علمی آن‌جا به نظرم رسید که توان نشستن با برخی از افراد حاضر در این دانشکده را دور یک میز ندارم. به نظر من این دانشکده، فارغ از چند تن از اساتید، تبدیل به محیطی پوچ شده است و دیگر نمی‌توان آن را محیطی آکادمیک حساب کرد. در مجموع جو دانشگاه‌های ایران یک جو آکادمیک نیست و هیچ کدام یک از دوستان آن‌جا را محیط آکادمیک حساب نمی‌کنند.
 در دوره‌ اول ریاست نجفقلی حبیبی در دهه ۶۰ او به قصد قلع و قمع آمده بود. تا آن‌جایی که سعی کرد دکتر شیخ، دکتر رئیسی و دکتر ساعی را اخراج کند. اما بعد از آن و به دلیل اختلاف در فضای سیاسی کشور بین دو جناح حاکم، یک فضای تنفس در دانشکده به وجود آمد. بعد از رفتن حبیبی از دانشکده و آمدن دکتر صفایی قرار بود یک فضای علمی شکل بگیرد و به همین دلیل دکتر طباطبایی و دکتر بشیریه و دکتر جلیل روشندل به عنوان معاونان دانشکده انتخاب شدند. وضعیت دانشکده در حال تغییر بود که هاشمی رفسنجانی و برنامه‌ها و مدیریت علمی او با مانع‌های مدیریت فقهی روبرو و فشار سنگینی وارد شد. آن زمان این فشار سنگین متوجه دکتر طباطبایی هم شده بود.  متن کامل این مقاله را می‌توانید در شماره دوازدهم سیاست‌نامه مطالعه کنید.

۲۱۶۲۱۶

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *