شیخی بود ابرقویی از مجاورین نجف در همسایگی ما بود. گمان کرد که من ایستادم معطّل سقّا هستم که آب بخرم. گفت: معطّل آب هستی؟ گفتم: نه، میخواهم فاتحه بخوانم و بروم درس.
به گزارش پایگاه فکر و فرهنگ مبلغ،«روزی در نجف اشرف از منزل خود بیرون آمدم به جهت درس. قرب خانهای که منزل داشتم مقبرهٔ فاضل جواد ملّا کتاب بود که صاحب شرح بر روضه است و فرزند جلیل شیخ حسین نجف است. والد و ولد از اکابر علما و اعاظم فقها و از معاریف عباد و زهّاد نجف اشرف بودند، و من ایستادم بر در مُفَجَّره[؟] که رو به کوچه است که فاتحه بخوانم و بروم درس.
بنابر روایت کانال تلگرامی وارثون، شیخی بود ابرقویی از مجاورین نجف در همسایگی ما بود. گمان کرد که من ایستادم معطّل سقّا هستم که آب بخرم. گفت: معطّل آب هستی؟ گفتم: نه، میخواهم فاتحه بخوانم و بروم درس. گفت: من یک واقعه دارم از این فاتحه خواندن. خوب است به جهت تو بگویم. و همراه من شد.